این لیست رو تکمیل کنید خب من امروز به کلهم زده یه لیستی رو بر اساس اصول بیقاعدۀ طوفانهای ذهنی بنویسم و دوست دارم شما هم تکمیلش کنید. اما و اگرهاش بمونه واسه بعد. هرچی، هرچی، هرچی به ذهنتون رسید که میتونه برای یه نابینا به عنوان یه کاری که وقت پر کن باشه به حساب بیاد، بنویسید. من خودم مجردم ولی ممکنه شما نباشی و کارایی رو در لیست بنویسی که بشه با همراهی زن یا بچه یا با جفتشون انجام داد یا مثلا من تکنفره زندگی میکنم ولی شما ممکنه در عین اینکه مجرد هستی، با افرادی زندگی کنی که مثلا خواهر یا برادر یا والدین یا
Tag: بیکاری
خب؟ حساب کردم با وجودی که رعد نسبتا کویر سفارش کرده مثبتبین و پرانرژی باشیم، و به آینده امید داشته باشیم، و اتفاقات خوب رو تیک بزنیم، به نظرم اگه واقعبینی رو کلا از زندگی بذاریم کنار، ممکنه توی شوکهایی که بهمون وارد میشه و باعث میشه چپه بشیم که طبیعی هم هست، سکته رو هم بزنیم که این دیگه اصلا طبیعی نیست. پس من چپه شدن در مواجهه با شوک رو میپذیرم چون ذات شوک اینه که ضربه بهت میزنه و پرتت میکنه، اما اینکه در اثر ضربه و چپه شدنم بخوام سکته هم بزنم، واسم پذیرفتنی نیست. القصه. این همه که صغری کبری چیدم، تازه میخوام سپهر
مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیلهای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس از پایان سفرم شروع شد به نگاشته شدن، و طبیعیست که با توجه به حافظهی ماهیوار من، بسیاری از جزئیات را فراموش کرده باشم، توالی بسیاری از اتفاقات را از یاد برده باشم، و اسامی و وقایع حتی مهم نیز از ذهنم فرار کرده باشند. در این نوشته، باید اسامی واقعی به اسامی غیر واقعی تغییر داده شده باشند، تا اشتباههای احتمالیم، موجب ایجاد سوء تفاهم برای هیچ شخصی
دستهها
لبه ی پرتگاه
آدم خودش نمیدونه چرا این تیپیه، شایدم چرا این تیریپیه. همین درسته که میگن ی روز شادی، ی روز غم. ی روز زیاد و ی روز کم. انگار که این دنیا، این زندگی، همیشه باید بالا پایین داشته باشه تا بتونه بچرخه. همینه که از این دنیا هم خعلی خوشم مییاد و هم خعلی متنفرم. دیگه باید به پارادوکسیکال بودن نوشته های من عادت کرده باشید. از کی و از چی بگم. نمیدونم. قاتم. شاد و غمگین. سرگردون و کثیف و دیوونه. اولندش که اینقدر کار سرم ریخته که پنج روز میشه حمام نرفتم، صورتمو اصلاح نکردم و مو های بد مسبم که هر روزه چرب میشن رو شامپو
سلااااااام دانشآموزاااا! کوچیکااا! بزرگااا! دانشآموزای قدیییم! دانشآموزای جدییید! ابتداییهااا! راهنماییهاااا! دبیرستانیهااا! مدرسه نرفته هااا! بیایید که مدرسه شروع شد! بدوین! نه نترسید، درس نداریم. بیاین تا بگم چی کار داریم. بیاین که میدونم براتون جالبه. بهتون خوش میگذره. مامانا هم میتونن بیان از قول بچه شون حرف بزنن. بیاین! مادر بزرگمهر، بیا تا جا پر نشده. مادر عباس بیا! بیا که عباس میخواد اسرارشو فاش کنه. خخخخ . . . خب حالا انقدر هل ندید همدیگه رو! آروم! دونه دونه بیاین هل ندین! هل ندین! یواشتر! جا به همه تون میرسه. همدیگه رو هل ندین! اااا کی بود کیو زد! نزنش! خب بشین صندلی پشتیش. چی میشه مگه صندلی
بیکاری، یکی از بدترین درد هاییست که شاید یک انسان، خصوصا در عصر جدید، به خودش دیده است. اینکه بی شغل باشی و برچسب بیکار، روی پیشانیت خورده باشد. اینکه هرجا حرف از کار به میان می آید، زود خودت را جمع و جور می کنی یا به زور و با توسل به برجسته کردن اوضاع نابسامان مملکت و جهان شمول بودن بیکاری، می خواهی که بیکاری خودت را توجیه کنی. گاهی رنگت میان دوستان یا مهمانان از گوشه کنایه های احتمالی ای که به تو می زنند، به سرخی، زردی یا سفیدی می گرود. اعصابت به هم می ریزد، و شاید وقت هایی شده که حتی به نابودی
سلام خدمت تمام دوستان گوشکنی. پیش از این که این مطلب را اینجا بزارم اونو تو سایت خودم یعنی shabehroshan.tk گذاشتم اما گفتم بزا برای دوستان گوشکنی هم بزارم… امیدوارم مفید باشد. ده دلیل عمده که چرا هشتتان گرو نهتان است! هشتم گروی نهام است. یعنی چه؟ این اصطلاحیاست که در مورد خودمان به کار میبریم تا پاسخی داده باشیم به دوستان و آشنایانی که از ما تقاضای قرض دارند، تا پاسخی داده باشیم به خانوادهمان برای خرید فلان چیز و گاهی اوقات کاربرد آن در مقایسه بین خودمان و افرادی است که در گذشته وضع مالی خوبی نداشته و الان به ثروت و مکنتی رسیدهاند. اما چرا هشت