خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پستوی خاطرات (۱): پنج‌شنبه شیرین، پنج‌شنبه تلخ

بسم الله الرحمن الرحیم و سلام!   یکی از بهترین دوستان دوران دانشجوییم در مقطع کارشناسی پارسال ازدواج کرد. اول ما می‌ خواستیم دعوتشون کنیم که به دلیل درگیری دوستم با کنکور دکتری که سرانجامم به قبولیش منجر نشد، و بعدشم تعطیلات نوروزی، این دعوت به تعویق افتاد تا اردیبهشت امسال که برای شام به خونه ما اومدند. شبی که خوش گذشت و مثل همه در کنار دوستان بودن خوب و به یادموندنی بود. بعدم که ماه رمضان و ایام تابستون، تا این‌که پنج‌شنبه هفته قبلم اونا ما رو دعوت کردند. یه مهمونی دوستانه به صرف ناهار، استراحت بعدازظهر  و دورهمی عصر.   شب قبلش مهمون داشتیم و شستن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کجا رفتن روزای آخر تابستون بچه گی هام؟؟؟؟

بازم شبِ یه شب تقریبا پاییزی. تابستون وسایلشو جمع کرده داره میره. و من باز رفتم به گذشته. چرا همش میگیم یادش بخیر دیروزا؟؟؟ یادمه کوچیک که بودم و بیجار درس می خوندم هفته ی آخر پدربزرگ بهمون پول می داد تا بریم برای مدرسه خرید کنیم. اون معتقد بود پول رو باید بسپاره دست خودمون چون خودمون اون سال هم مراقب بره ها بودیم. وای که وقتی اون همه پول بهمون می داد چه ذوقی داشتیم! اون پولا چه بوی خوبی داشتن! من زانیار بابایی چندتا پول بهت داده؟ زانیار ده تا. ابراهیم به تو چندتا داده؟ ده تا. اگه پولامون مساوی بود که هم رو بغل می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دقیقه 90 هم ازدواج داریم! پس بازم گوشکن و بازم ازدواج!

سلام سلام سللللللللللللللااااااااااااااااااااااااااام! حالتون چه طوره؟! عالی؟! حال من چه طوره؟! عالی؟! حال عروس داماد جدیدمون چهطوره؟! عاااااااااااااااالللللللللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییییییی!!!… . اصلا نمیتونم بفهمم که دقیقا چه اتفاقی افتاده که همینطوری بچه ها تند تند از یکی به دوتا بودن دارن تغییر حالت میدن؟! واقعا وزارت ورزش و جوانان چرا به این ماجرا ورود نمیکنه؟! این همه ازدواج!… … … . واقعا انگار همه نابینایان عزمشونو جزم کردند که آمار ازدواج رو یه تنه ببرن اون بالاها! واقعا این ازدواج چیه اصلا؟؟؟!!!… تمام تنو بدن من داره میلرزه!!!!… …. … . یه شب مونده به استراحت دو ماهه بدوید! بیاید! یه عروسی دیگه! ولی فکر کنم دیگه این آخریشهههههههههه این آخریشه!…
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه دور همی، یه خورده فکرا آزاد، یه خورده کامنت بازی، بیاین تو!

سلام به هم محله ای هاا. امیدوارم خوب باشین، نبودینم به من چه، چیزه، منظورم اینه که خب سعی کنید که باشید. خب دانشگاها و مدارس دارن شروع میشن. تابستونو طعتیلاتش داره میره. وقتشه یه خورده فکرا رو آزاد کنیم، هرچی تو تابستون خوش گذشته یا نگذشته هر اتفاقی تو مدرسه یا دانشگاه یا تو محل کار قراره بیفته رو برای چند ساعت بریزیم دور، بیایم اینجا دور هم باشیم، دوست دارم همه، دانشآموز، دانشجو، کارمند، همه، بیان و با هم دیگه بریم سراغ خاطرات بچگی، بحثهای متفرقه. از هر جا، از هر چی، دوست دارین بگین و بخندین. فقط برای چند ساعت فکرا آزاد، اصلا بریم تو یه
دسته‌ها
شعر و دکلمه

یک شب نرسیده به پاییز…!

شب حضور اطمینانبخشش را بر سر و روی شهر میپاشد، و ماه، غرق در ناز و عشوه، به روی هستی چشمک میزند. در این سکوت خواستنی، عطری آشنا از هر سو مشام را نوازش میکند! عطری آشنا، از جنس عاشقانه های طلایی، عطری آشنا، از جنس بارانی شدنهای گاه و بیگاه، از بغضهای بیگاهتر، عطری آشنا… از جنس………. پاییز!… آری، اینک پاییز، در انتهای کوچه ی شهریور، آغوش گشوده تا جهان را در کام نابترین لحظه های عاشقانه غرق کند! روزگار داغ از روزهای تیر و عصرهای مرداد، باید به روزهای رنگپریده و شبهای سرد و بی پایان که خیال فردا شدن ندارند، عادت کند! روزهایی که خورشیدش کم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آنچه بر من گذشت: غیبتی چند ماهه

خلاصه گزارش از چند ماه غیبت   بسم الله الرحمن الرحیم سلام و درود فراوان به محله و کوچه پس کوچه هایش, و بر همه هم محلی های عزیزم. بد قول ترین فرد محله بعد از مدتها غیبت اومد. غیبتی از نظر خودم موجه ولی بخاطر بد عهدی هایم غیر موجه. به بدی خودتون ببخشین. خخخ اول تشکر می کنم بخاطر دوستانی که با ایمیل یا تماس های پر مهرشون, جویای احوالم بودند و این امر خیلی خجالت زده ام می کرد که نمی توانستم محبتشان را جبران کنم. شکر خدا خوبم و همچنان پیش می روم. چند ماه پیش جشنواره کودک و نوجوان بعد از دو سال مجدد
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

کفش سیندرلا

کلاس دوم ابتدایی بودم. دوستم سمیرا ی جفت کفش پاشنه بلند داشت که وقتی راه میرفت تق تق صدا میکرد. منم دلم میخواست ی کفش داشته باشم که وقتی راه میرم تق تق صدا کنه. مدتی گذشت. قصه سیندرلا رو بارها برام گفته بودن یکی که خیلی اون برام طعریف میکرد دختر خاله ام بود. از اون موقع به بعد دیگه فقط ی کفش پاشنه بلند تق تقی نمیخواستم. من ی جفت کفش شیشه ای مثل کفشهای سیندرلا آرزوم شده بود. بازم ی خورده دیگه گذشت. ی روز گرم تابستونی من و مادرم به خونه عموم رفته بودیم. دختر عموم سمانه که اون روزا هم بازی بودیم و اتفاقا
دسته‌ها
کامپیوتر

کامپیوتریها دانلود. آموزش برنامه ی محاسبه ی کمیسیون مشاور املاک.

درود هم محلیا. امیدوارم احوالاتتون خوب باشه و واس اومدن پاییز فصل سرما و برفو بارون آماده باشید. تابستون که خداییش این آخراش خییییلییی توووپ بود. کلاً عروسی بارون بود هَه. راااستی اگه کسی میتونه بیاد فلسفه ی اینو که میگن عروسی نه دومادی رو بگه. آخه همه ی بدبختیا و زحماتو دوماد میکشه, بعد اسمش رو اون میخوره خَخ. یه ذره شانس هم نداریمااااا. بگذریم. باز هم حاشیه رفتم. به هر حال او قد هم مقصر نیستم. آخه باید یه جوری این 250 کلمه رو بنویسم دیه. پَ مجبورم یه کمی حاشیه برم تا یه جوری سر و تهشو هم بیارم. خو داشتم میگفتم. امروز با یه آموزش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

توجه! یک نینی، به نام پریسا، متولد شد!

سلااام بچه ها. خوبین؟ این مدت حسابی از فضای لبریز از عروسی محله استفاده کردین؟ خب، پس بیاین همچنان این فضا رو شاااد شاد نگهش داریم! وسط این همه عروسی، یه نینی که اسمشو گذاشتن پریسا، یادش افتاده که همینجور یهو باید به دنیا بیاد! یه نینی که خبر نداره وقتی بزرگ شد، قراره کلی دیوونه بازی در بیاره، کارایی رو بکنه که فقط خاص خودشه. خبر نداره که با شلوغ کاریاش قراره خیلی چیزا رو به هم بریزه! شلوغ کاریا، احساسات لطیفی که شاید خیلی وقتا به ضررش بوده، اما مطمئنم از اینکه به ندای قلبش گوش داده ناراحت نیست، چون اگر گوش نمیداد پشیمونتر میشد! پریسای عزیز،