`سلامی به سپیدی قلب زمستون به حضور عزیز همه شما. دلهاتون همیشه بهار و لبهاتون باغ لبخند. دیماه هم گذشت و در آستانه شروع یک ماه دیگه بدون هیچ مقدمه به سوی روزهایی پیش میریم که امیدواریم از هر نظر بهتر و روشنتر باشن. در ماهی که همین چند ساعت پیش پشت سر گذاشتیم: مثل هر اول ماه مروری به ماه پیش داشتیم: مروری بر پستهای محله نابینایان در آذرماه 1403! پریسا 01 دی ۱۴۰۳ یکی دیگه از شمارههای نشریه خودآگاهی رو دریافت کردیم: نشریه خودآگاهی جنسی، لمس سلامتی، شماره 10. آرایشکردن افراد نابینا: من چطور آرایش میکنم؟ بخش دوم محسن صالحی 05 دی 1403 چندتا
Tag: مستند
سلامی به تراوت صبح به تمامی شما صبحدلان محله نابینایان. امید که خورشید کامیابیتون تا همیشه در اوج باشه. با سری جدیدی از توضیحدارهای محله نابینایان به دیدنتون اومدیم، به امید تابش لبخندتون. محتوای این پست هرچند از دسته آثار توضیحدار شده محله ما و شماست، اما از جهاتی هم متفاوته. تا امروز هر زمان صحبت از محصولات توضیحدار شده در محله نابینایان میشد، ذهن علاقه مندان به این دسته کارها در محدوده فیلم، سریال و انیمیشن گشت میزد. کار توضیحدار شدهای که در این نوبت قراره به شما عزیزان ارائه بدیم، نه فیلمه، نه سریال و نه انیمیشن. امروز میخواییم به اتفاق هم قدمی در قلمرو مستندها
سلام به تمامی عزیزان محله نابینایان. در اولین گام زمستون دلهای بهاری برای تتکتک شما از خدای فصلها خواهانیم. اجازه بدید گفتار رو به درازا نکشونیم و به محتوای این دیدار که مروری بر ماه گذشته محله نابینایانه بپردازیم. ماهی که گذشت، طبق معمول ماه با مروری به گذشته شروع شد: مروری بر پستهای محله نابینایان در آبانماه 1403! پریسا 01 آذر 1403 و با یکی دیگه از شمارههای ماهنامه مانا ادامه پیدا کرد: سیوپنجمین شماره ماهنامه نسل مانا، در آبان ۱۴۰۳ منتشر شد روابط عمومی نسل مانا 02 آذر 1403 نهمین شماره از نشریه خودآگاهی جنسی، لمس سلامتی به دستمون رسید: نشریه خودآگاهی جنسی، لمس
سلامی صمیمی به تمامی اعضا و دوستان صمیمی محله نابینایان. دلهاتون شاد و آرامشتون همیشگی. دومین ماه پاییز 1403 هم گذشت و تموم شد و حالا قطار عمر با سرعت هرچه تمامتر داره به طرف جاده بلوریِ زمستون پیش میره و ما رو هم با خودش به پیش میبره. امید که اونچه در پیش رو دارید از اونچه پشت سر گذاشتید بسیار بهتر باشه! خب اجازه بدید مقدمه رو کوتاه کنیم و طبق روال هر ماه گشتی در ماه گذشته محله بزنیم تا ببینیم و بدونیم در آبانی که سپری کردیم اینجا چه خبرها بود. در ماهی که گذشت: اولین ماه پاییز محله رو مرور کردیم: مروری
هممحلیها سلام. گردش ایامتون بر مدار آرامش و پاییزتون خوش. یک ماه دیگه از دفتر عمر سپری شد و نوبت گشتی کوتاه در کوچه و خیابونهای محله نابینایانه تا ببینیم ماه پیش رو چطور گذروندیم. در ماهی که گذشت: طبق روال هر ماه گذری به گذشته داشتیم: مروری بر پستهای محله نابینایان در شهریورماه 1403! پریسا 1 مهر 1403 یک فراخوان دریافت کردیم: فراخوان دومین دوره جشنواره ملی تولیدات نابینایان در فضای مجازی (گامینو) روابط عمومی نسل مانا 1 مهر 1403 دومین فصل از داستان دنباله داری رو خوندیم: داستان زندگی شاید همین باشد. (فصل دوم) ابراهیم 2 مهر 1403 هفتمین شماره از نشریه
سلام به تمامی عزیزانی که «محله نابینایان» براشون نامی آشناست. شادیهاتون مدام، لبخندهاتون پردوام، و ایام به کامتون. امروز پانزدهم مرداد، روزی متفاوت در تقویم محله ما و شماست. 15 مرداد همیشه در محله نابینایان خاص بوده و خواهد بود. امروز سیزدهمین سالگرد تأسیس مجموعهایه که همه مارو یک جا جمع کرد تا خاطرات، تجربیات، و اهداف مشترک بسیاریرو با هم داشته باشیم. همون طور که همگی آگاهیم، تولد گوش کن یکی از مناسبتهاییه که همه ما در برنامه شاد و متنوعی به نام «هاتگوشکن» که متشکل از آیتمهای تولیدی بچههای همین محله هست و از رادیواینترنتی محله نابینایان پخش میشه دور هم جمع میشیم و با هم
سلامی به تمام رنگهای شاد هستی، به صمیمیت وجود و به گرمای دلهای صاف شما به تمامی عزیزان محله نابینایان. امید که آغاز این بهار، سرآغاز شادترین کامیابیها برای تکتک شما باشه! بهار 1403 به یاران بهار مبارک! بار دیگه این داستان پرتکرار اما زیبادر تکراره. یک سال دیگه هم گذشت. سال 1402 رفت و تمامی گذشتهرو با تمام تلخ و شیرینش همراه خودش برد. سال کهنه رفت و طبق روال دیرپای همیشه، حالا فقط یک دفتر خاطرات ازش باقی مونده. تمام روزها و لحظههایی که پشت سر گذاشتیم همه در این دفتر جا گرفتن و در قالب کلی تجربههای رنگارنگ در خاطراتمون موندگار شدن، تا از مرور خوبهاش
عزیزان همراه، همراهان عزیز، یاران محله نابینایان! سلام! آغاز سال جدید، قرن جدید، و بهار جدید مبارک! امید که برای تکتک شما، در هر کجا که هستید، این آغازهای سهگانه ورود به عزیزترین لحظات تمام عمرتون رو به ارمغان آورده باشن! و در این گذر فرخنده از این دروازههای هزاران رنگ، محله ما هم مثل همه جاهای دیگه سرشار از رنگ و صدا بود. جای غایبها خالی، قیامتی بود در بزم هاتگوشکنی محله! آیتمهای دستساز عوامل و اعضای محله اونقدر متنوع بودن که به زحمت داخل دوتا شب پشت سر هم جا شدن و هنوز گفتنی بسیار بود که این دفتر به ناچار باید بسته میشد و باقی حکایات
هجدهمین قسمت هاتگوشکن که 14، 15 و 16 مرداد در تیمتاک محله نابینایان و رادیو گوشکن تقدیم شما عزیزان شد را در این مطلب نیز میتوانید دنبال کنید. در ابتدا مقدمه ای شاید از جنس وصف می خوانید از پریسا جهانشاهی، سپس فایل کامل هر شب را میتوانید دانلود کنید و در نهایت آیتمهایی که میخواهید به صورت جداگانه بشنوید یا به عنوان یادگاری داشته باشید را تقدیم حضور شما گرامیان میکنیم. یادداشتی با حال و هوای هات گوش کن هجدهم: یک سال دیگه هم گذشت. حس میکنم سوار یک قطارم که روی یک جاده مارپیچ رو به پیش میره. هر بار یک دور کامل میزنه، یک پله
در آستانه ی یک شروع دیگه ایستادم. در هیاهوی شاد اطرافم غرق میشم. تکیه به چهارچوب طلاییِ طاقِ روشن جریان نور و صدا و شعف رو در اطرافم دنبال می کنم. توی سرم پر از صداست. صداهای هماهنگی که به گرمای دست های صاحب هاشون میرن بالا تا یک تولد دیگه رو هورا بکشن. چه قدر زود گذشتیم سوار بر موج زمان از8تا تولد! دفتر خاطراتم باز ابراز وجود می کنه. در راهرویی نور بارون که توی ذهنم رو روشن کرده عقب میرم. چه قدر این رقص نورها رو دوست دارم! میرم عقب و باز هم عقب تر. جشن تولد هشت سالگی گوش کنه. هات گوش کن 15! عجب
سلام دوستان. چند روز پیش کتابی در محله دیدم با عنوان در همین چند قدمی. سرکار خانم جوادیان لطف کرده فایل صوتی کتاب و همچنین مصاحبه ی رادیو فرهنگ با نویسنده ی اصلی این کتاب را توی محله گذاشته اند و آقای داوود نظری هم نقدی در این زمینه نوشته اند. من هر دو پست را خواندم و امروز فرصت کردم هر دو فایل را دانلود کردم و در حال حاضر دارم مصاحبه را گوش می دهم. خب، تا حالا این مصاحبه از نظر من با تمام حرف هایی که در کامنت های خانم جوادیان بود کلی فرق دارد. این چه ایرادی دارد که کسی برای به دست آوردن
بر گوشکنیها درود. چطورین؟ چه خبرا؟ باز ما اومدیم. راستش! حدودا یه ماه پیش بود که یه روزی بی هوا یکی از شاگردای قدیمیم به اسم یاسین بهم زنگ زد. این یاسین خان اهل شهر جوانرود استان کرمانشاهه. یه زمونی کردکوی دانشجو بوده و درست تو همون مؤسسه ای که من درس میدادم زبان میخونده. خلاصه علاوه بر شاگردی و استادی یه رفاقت خاصی هم بین ما شکل گرفته بود. یاسین مستندسازه. اون همیشه میگفت: «من باید از تواناییهای شما یه مستند بسازم.» منم جخت میگفتم که: «برو بابا یاسین حال داریا! مورچه چیه که کله پاچش باشه. من چی دارم که توانایی محسوب شه، تازه تو هم بخوای
مهدی زمانپور کیاسری ضمن اشاره به ساخت مستندی ۵۰ دقیقهای با نام «آسک» از جزئیات روایت و ویژگیهای سوژه اصلی این مستند گفت. مهدی زمانپور کیاسری کارگردان عرصه مستند در گفتگو با خبرنگار مهر درباره جدیدترین فعالیتهای خود گفت: به تازگی ساخت مستند ۵۰ دقیقهای با نام «آسَک» را که به معنی آسیاب دستی کوچک است، به پایان رسانده و نسخهای از آن را به دوازدهمین جشنواره «سینما حقیقت» ارسال کردهام. این مستند درباره پیرمرد نابینای جنوبی است که ویژگیهایی منحصر به فردی دارد. وی افزود: این مستند روایتگر داستان زندگی این پیرمرد جنوبی٨٠ ساله است که خداوند نیروی تعبیر خواب به وی داده است. درواقع پیرمرد به کوه میرود
سلام رفقا! اصل حالتون چطوره؟ خوبین؟ با این فصل و گرمای به شدت زیادش چه میکنین؟ من که حسابی چسبیدم به کولر، و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم ازش فاصله بگیرم! با این وجود فکر میکنم که به اندازه ی کافی مغز پخت شدم/خخخخخ! کلا آدم عجیبی هستم! نه با سرمای زمستون به راحتی کنار میام، و نه با گرمای تابستون! پس بی صبرانه منتظر بفرمای ساکنین شهر های خوش آب و هوا هستیم! امضا، انجمن ولگردان فراری از گرمای کشنده ی تابستان! بچه ها؟ شما فاطمه غرار رو میشناسین؟ خب اگه میشناسین با من بیایین که بیشتر بشناسینش! اگه هم نمیشناسین، اول شما رو به جستجوی اسم فاطمه
عرض سلام دارم خدمت همه هم محلی ها و دوستان عزیز و گرامی خوبید یا چطورید آیا؟ خب غرض از مزاحمت که نه! غرض از مراحمت چراکه من مراحم محضم خخخ یه خورده حرف های خودمونی هست که به ترتیب خطور به ذهن مبارک و جاری شدن روی صفحه مانیتور خدمت تون عرض می نمایم, باشد که رستگار شویم….. *مستند پله برقی رو که یادتون هست آیا؟ می دونید واااااای یه افتضاح خیییلی خیییلی بزرگ توی میکس و تنظیمش انجام دادم که نیره خانمی جونم کلی دعوای اساسیم کرده و کلا اون قدر از دستم عصبانی شده که جرأت نمی کنم در ده بیست کیلومتریش هم ظاهر و هویدا
درود. مستند تلویزیونی آن سوی تاریکی، با نویسندگی و کارگردانی جناب آقای سعید خطیبی، در تاریخ شانزدهم خردادماه هزار و سیصد و نود و پنج، در ساعت هفده و بیست دقیقه، با حضور جمعی از نابینایان اصفهانی، به مدت بیست دقیقه، از شبکه ی تلویزیونی اصفهان پخش شد. اسامی افرادی که در این مستند حضور دارند به شرح زیر میباشد: فائزه ی علی اکبری: گوینده و نویسنده. حسین جباری: کارشناس ادبیات فارسی، مدیر مدرسه ی نابینایان شهید سامانی. فرهاد زین العابدینی: کارشناس ارشد زبان فرانسه. جواد بدیع صنایع: تهیه کننده ی رادیو و بازنشسته ی صدا و سیما، مدیر آموزشگاه سینمایی. ید الله قُربعلی: کارشناس ارشد ادبیات فارسی، بازنشسته
درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. مستندی که براتون آماده کردم، روایت ساده ای از زندگی عادی یه خانم نابینا هست. اسم این مستند هست چشم روشنِ دل که در استان مازندران فیلمبرداری شده. خانم الناز عیوضی در این مستند تمام بخشهای زندگی روزمره ی خودشون رو به شکلی کاملاً واقعی نشون دادن. راه رفتن با عصا در خیابان، نحوه ی ورزش کردن، نحوه ی درس خواندن، نوشتن به بریل، آشپزی و از این قبیل کارها از جمله چیزهایی هست که شما در این مستند خواهید دید. این مستند میتونه شناخت کاملاً مناسبی از زندگی روزمره ی یک نابینا از زوایای مختلف به شما بده. جا
درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خب همونطور که در جریان هستید، مستند صوتی سفر به استانبول رو به طور کامل تقدیم حضورتون کردم و جا داره که از همه ی عزیزان بابت لطفی که به بنده داشتن تشکر کنم. در جریان انتشار این مستندها، سه درخواست از طرف مخاطبان این پستها دریافت کردم. 1: انتشار سفرنامه ی متنی. 2: انتشار تمام آهنگهای به کار رفته در این مستند در یک فایل به صورت یکجا. 3: انتشار خلاصه ای از تمام قسمتهای مستند صوتی در یک فایل صوتی. خب از اونجا که من هم بچه ی خوبی هستم، هم حرف گوشکن هستم، هم گوشکنی هستم، خلاصه
درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خب بالاخره به آخرش رسیدیم. امیدوارم از مجموعه ای که براتون آماده کردم استفاده کرده باشید و براتون مفید بوده باشه. این تجربه ی اول من بود و نمیدونم چه قدر تونستم تو این کار موفق عمل کنم. اما مطمئناً نقاط ضعفی هم داشت که دلیلش امکانات کم و شرایط خاصی بود که وجود داشت. مثلاً با گوشی ضبط کردم که اگر رکوردر حرفه ای داشتم شاید کیفیت صدا بهتر میشد، یا این که یه جاهایی میشد از بیناها کمک بگیرم که به خاطر پر جمعیت بودنمون خیلی نشد این کار رو بکنم و مشکلات دیگه ای که دوست دارم
درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خب دیگه کم کم داریم به آخر داستان سفر به استانبول نزدیک میشیم. قسمت هشتم خیلی طولانی نیست و مطمئناً خیلی خسته نخواهید شد. یه چیزی هم اصلاح کنم. این تنگه ای که من هی بهش گفتم وسفر، اسم درستش بسفر هست. پس هرجا اسمش رو شنیدید بدونید که اسم درستش بسفر هست. پنجشنبه شب قسمت آخر رو براتون میذارم. فعلاً قسمت هشتم رو دریابید. تا بعد، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید. بدرود. دانلود با حجم دوازده مگابایت و زمان پانزده دقیقه.