خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بزرگمهر محله! تولللللللدت مبارک!!!!!!!

سلاااااااااااام بچه ها. حالتون چطوره؟ حال مادیتون چجوره؟ حال معنویتون چجوره؟ والا از خدا که پنهون نیست، اما از شما چه پنهون، من امروز بدجوری خوشحالم. می‌دونید چرا؟ نمی‌دونید؟ میخوایید بدونید حالا؟ آقا امروز تولد یکی از اعضای توپ و همچین باحال و پر انرژی محله س. آره خودشه. همون تیتر پست منم هست. درست حدس زدید! خودِ خودِ خودشه… امروز میخوایم محله رو براش بترکونیم… ببینم واسش چیکار میکنینا….. می‌خوام براش کامنت دونی رو بترکونیم و منفجر کنیم و به نابودی بکشیم… نه، خداییش مگه سالی چند بار تولدش میشه؟ اصلاٌ به همین خاطره که میگم براش حسابی سنگ تموم بذارید. جششششششنِ از راه دور… بزرگمهر! هزار تبریک
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

عضو جدید محله، بالاخره تونستم بعد چهار سال تو سایت خوب محله ثبت‌نام کنم.

سلاااااااام سلاااام خدمت همه ی هم‌محله‌ای‌های نازنین. الهی که هرجا که هستین و دارین این پست رو میخونین حال دلتون عالی باشه و بهترینها نسیبتون بشه. ای وای! انقدر حول شدم که اصلا فراموش کردم خودم رو خدمت شما هم‌محله‌ای‌های گل معرفی کنم. ستاره حسین‌خانی هستم از استان البرز ۲۲ ساله نابینا دانشجوی رشته ی روانشناسی به گویندگی و نویسندگی خیلی علاقه دارم و یک دوره هم در کلاسهای فن‌بیان و گویندگی شرکت کردم و دوست دارم که بتونم در این زمینه موفق بشم و شغلی داشته باشم. البته که اولویت اولم استقلال هرچه بیشترم هست که حتما از شما دوستان و هم‌محله‌ای‌های عزیز، در این زمینه، کمک میگیرم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره روز اول رفتن من به کلاس پنجم!

سلام هم‌محلیها و دوستای گلم! امیدوارم که مثل من و مثل همیشه حالتون خوب باشه، سرحال و سلامت باشید! امروز تصمیم گرفتم خاطره روز اول رفتنم به مدرسه را براتون تعریف کنم. آهان راستی منظورم از روز اول مدرسه، روز اول رفتن من به کلاس پنجم است! حالا به قول دختر کفش‌دوزکی باید بریم سر اصل مطلب، پس دیگه از خط بعدی پستم مربوط میشه به روز اول رفتن من به کلاس پنجم اونم در دوران کُرونا! بهتره بگم امروز روز جالبی بود. من هم امروز باید مثل بعضی از بچه‌های دیگه در دوران کُرونا میرفتم مدرسه دوست داشتم امروز یک صبحانه عالی بخورم و اتفاقا صبحانم هم یک
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرا از پیشنهاد کمک ناراحت میشیم؟

یه سوال همیشه ذهن من رو مشغول خودش کرده: چرا برخی از دوستان نابینا یا کم‌بینا از پیشنهاد کمک دیگران ناراحت میشن؟ شما رو به جدتون اگه جزو این دسته هستید بیاید یه بزرگواری کنید و این سوال من رو جواب بدید و یه خانواده رو از نگرانی بِرَهانید. برای هزارمین بار، چند روز قبل یه آقایی تو مترو اومد و بسیار مودبانه و با هزار و یک استرس و اضطراب و احتیاط و سلام و صلوات، به من گفت: آقا خیلی عذر میخوام از حضورتون که همچین حرفی میزنم، می‌خواید با هم بریم بیرون؟ منظورشون این بود که برای بیرون رفتن به کمک احتیاج داری؟ خب راستش اون
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بازگشت دوباره

سلام سلام. عصرتون یعنی ساعت 3-30 دقیقه‌تون به خیر و شادی. برم عصرانه ای بخورم و برگردم. خوبید خوشید سلامتید دماغتون که چاقه و چاییتون هم که داغ داغ. در اصل عصرانه هم نبود ناهار بود. دمپخت مرغ. دست پخت مادر. البته آموزش نابیناییش را صوتی هم کرده ام اگر حوصله بود و درخواست قفسه کردم ممکن است به اشتراک شما دوستان بگذارم. راستش دیشب ساعت 11 خوابیدم و درست ساعت 10 صبح لای سر و صدای گنجشک ها و زنگوله های گوسفند های آبادی چشم هایم را باز کردم. کلی هم خواب دیدم کلی هم خسته از خواب بیدار شدم. این شد که یک کمی ورزش کردم چند
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تولد گوش کن مبارک: یک جاده روشن! از مرداد تا مرداد!

در آستانه ی یک شروع دیگه ایستادم. در هیاهوی شاد اطرافم غرق میشم. تکیه به چهارچوب طلاییِ طاقِ روشن جریان نور و صدا و شعف رو در اطرافم دنبال می کنم. توی سرم پر از صداست. صداهای هماهنگی که به گرمای دست های صاحب هاشون میرن بالا تا یک تولد دیگه رو هورا بکشن. چه قدر زود گذشتیم سوار بر موج زمان از8تا تولد! دفتر خاطراتم باز ابراز وجود می کنه. در راهرویی نور بارون که توی ذهنم رو روشن کرده عقب میرم. چه قدر این رقص نورها رو دوست دارم! میرم عقب و باز هم عقب تر. جشن تولد هشت سالگی گوش کنه. هات گوش کن 15! عجب
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پیچیدگی‌های اخلاق‌های خیابانی

مقدمه   میدانستم تمام نقشههایش برای یک چیز بود. پول. به محبت بچه خیابان نمیشود اتکا کرد و به شخصیتش نمیشود اعتماد. همانطور که کسی در زندگیش نتوانست به محبتهایی از طرف من اتکا کند یا به شخصیتم اطمینان داشته باشد و من نیز نتوانستم در زندگی‌ام بر محبت هیچ یک از خیابانیان اتکا کنم یا در هیچ کدامشان ذره‌ای اعتماد مشاهده. مثلا خودِ منی که در بچگیم به دور از اطلاع اعضای خانواده برای خرج مدرسه و خوشگذرانی‌هام دستفروشی میکردم، به خاطر پول یک نفر را تا عرش همراهی مینمودم و بعد که پولش را تصاحب میکردم، به زمین گرمش میزدم. زمین گشت و گشت و گشت و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اعترافات یک خوابگرد، در سرزمین جادو

راستی شما میدانید کسانی که کُرونا گرفتند قبل از بیمار شدن حالشان چگونه بوده است؟ آیا نا امید بودند یا امیدوار و سرشار از آرزو؟ اصلا کدام گروه درست میگویند؟ ماسک زدن فایده دارد یا نه؟ چرا راننده اسنپ امروز عطسه میکرد؟ آیا واقعیت دارد که میگویند واکسن ضد کُرونا ساخته شده است؟ چه وقت به دست ما خواهد رسید؟ نکند نور خانه جدید برای گلهایم کافی نباشد و پژمردهشان بکند! چرا همه چیز و همه کس یک‌جور دیگر شده است؟ من تغییر کرده ام یا زمانه؟ آیا یکبار دیگر دریا را خواهم دید و برای خودم گوش‌ماهی جمع خواهم کرد؟ اصلا زندگی بعد از کُرونا چه شکلی خواهد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دردِ دلِ مؤسسِ محله نابینایان: به کجا داریم میریم؟

آغازِ نقلِ قول از طرف کادر مدیریت محله نابینایان: «بنا بر اعلام نویسنده، این پست میبایست در معرض قضاوت سایرین قرار بگیرد. به همین جهت پست برای ساعتی معلق شد، تا توسط مدیریت تصمیم نهایی اتخاذ گردد و در نهایت به این نتیجه رسیدیم، که بنا بر اعلام قبلی، کامنتهای پست باز بماند و همگان بتوانند در خصوص مطالب آن اظهار نظر نمایند. با سپاس. کادر مدیریت مجموعه محله نابینایان.» پایانِ نقلِ قول از طرف مدیریت محله نابینایان درود دوستان من مجتبی خادمی هستم. مؤسس همین محلۀ نابینایان که توشید و کسی‌ام که هفت سال مدیریتِ اینجا رو به عهده داشتم. خدمت شما رسیدم تا نسبت به یه سری
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

قصه شب.

روی خط لحظه های نیمه شب قدم می زنم. شب رو دوست دارم. خیلی با معرفته. راز نگه دار. پناه دهنده. آرام. خستگی از درس هام و از فشار و استرس ترم فشرده ای که به جای3ماه و نیم باید ظرف کمتر از1ماه تموم بشه پدرم رو در آورده. کلاس واتساپی به خاطر کرونا رو به خاطر ندیدنم تقریبا از دست دادم. امتحان قریب الوقوع از ذهنم قدم زنان رد میشه و چرتم رو پاره می کنه. یک مدل احساس خستگی پلشت روی صفحه ی روحم گرد و خاک سربی رنگ می پاشه. به هرچی درس و امتحانه توی سرم چندتا بد و بیراه از جنس خستگی و نق
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اجرای قانون را مطالبه کنیم…

سلامی به وسعت آسمان بی کران, به دلهای آسمانی همراهان گرامی. جدال برای مطالبه حقوق مُسَّلم خصوصا استخدام و تثبیت جایگاه شغلی, برای معلولین, جدالی بی انتهاست, در پی چالشهای متعدد با آموزش و پرورش, به ویژه آموزش و پرورش استثنایی, در استخدام معلولین, ویژه معلولین بینایی, آموزش و پرورش در یک لیست تفصیلی, معلولیت بینایی را در ردیف بیماری هایی که جهت استخدام در آموزش و پرورش ممنوعیت دارد, قرار داده است, در پی استنکاف آموزش و پرورش از استخدام معلولین بینایی و شکایت ایشان در دیوان عدالت اداری از این اقدام غیر قانونی اداره مذکور, شعب مختلف دیوان نسبت به این موضوع آراء مختلف له و علیه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سوییساید

هشدار: این مطلب برای افرادِ زیرِ هجده سال، و افرادی که از مشکلات یا بیماری‌های روحی رنج می‌برند، از جمله افراد افسرده، مناسب نیست. ادامه دادن به مطالعۀ این مطلب، به این معنیست که شما به درستی اعلام می‌کنید بالای هجده سال سن دارید و فاقد مشکلات روحی از جمله افسردگی می‌باشید.

 

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حتما کامنت بده: مهم نیست نابینا هستی یا نه، مهم نیست معلم هستی یا نه

یه مطلبی توی بایگانی‌های کامپیوترم پیدا کردم که نصفه ترجمهش کرده بودم لذا نتونستم اینجا منتشرش کنم پس رهاش کردم. فعلا کاری به اون مطلب نداریم، ولی موضوع و تیترش برای ما مهمه. ترجمه اون مطلب رو بعدا هم میتونم تکمیل و همینجا منتشر کنم، ولی شما به عنوان یه شخصی که ممکنه یه چیزی به یه بینا یاد داده باشی، بیا توی کامنت‌ها بگو یه نابینا، چه روش‌هایی برای یاد دادن به افراد بینا در اختیار داره. مثلا من خودم به خاطر این‌که تدریس زبان انجام میدم، با بچه‌های زیادی سر و کار دارم، که معمولا همه بینایی کامل دارند. این، در حالیه که من خودم کاملا نابینام.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک حادثه واقعی که داشت منجر به مرگم می‌شد

خیلی اتفاق افتاده بود که پیشِ اعضای خانواده، فامیل، مهمون‌ها، همسایه‌ها، رفقا، دراز بکشم؛ ولی هرگز پیش نیومده بود در حضور هیچ کودوم از شاگرد‌هام یا والدینشون دراز بکشم. دیشب اما این اتفاق افتاد. علیِ ده‌ساله، به همراهِ پدرش، و دختر‌خاله‌ی یازده‌ساله‌ی علی، هر سه منزل من بودند. کمی که به بچه‌ها زبان تدریس کردم، خسته شدم. چایی آوردم همگی بخوریم کمی خستگیمون در بره. علی با باباش و ملیکا، هر سه رفتند سمت آشپزخونه تا نبات و آب‌لیمو بیارن بریزن توی چاییشون. منم فرصت رو غنیمت شمردم و اول پاهامو دراز کردم، بعدشم کلا خودمو دراز کردم کفِ اتاق. نه پشتی و نه تشک. نه رو‌انداز و نه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هومن لطفعلی، خوب ترکوندی!

سلام بر ساکنین و متحرکین محله. فدای تکتک اونایی که در سطوحه پیچیده جهان، داش مُجی ما را درک کرده، سپس من را در همان تراز یا شایدم بالاتر می‌درکند. دم‌گرمی دارید به جان خودمون. اگر بعضی اوقات مثل یک پیام بازرگانی میامو میرم، اگر هستم یا اکثرا نیستم، اگر مهم نیست که باشم یا نه، فدای سرتون، فقط بدونید که دلم کباب شده براتون. هدف از پست یک چیز بود، تشکر از تو! تشکر از شما و تشکر از همه ما که یکی هستیم و افتخار من افتخار تو و شکوه تو سربلندی من است. هومن جان سرت خوش و کله ات پر ایده باد. همانند آن برادر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نامه‌ای سرگشاده به روزنامه نابینایی ایران‌سپید در خصوص اغلاط املایی نگارشی و ضعف محتوا

درود روزنامه جونم. امیدوارم حالتون خوب باشه. عمه‌ها و عمو‌ها و دایی‌ها و خاله‌ها سلام می‌رسونن و جویای احوالتون هستن. و اما بعد: غلط‌های تایپی بسیار فراوونتون من رو وادار کرده هر شب خدا خدا کنم با این وضعیت غلط‌هایی که از پیش داشتید و اخیرا شدیدتر هم شده، کاش نسخه بریلتون کلا جمع بشه روانه بشه توی دیوار؛ چون دسترسی به نسخه‌ای که توی دیوار باشه، طبیعتا سخته و دشواریِ این‌که من دستمو فورو بکنم توی دیوار و بعد از زخم شدنِ دستم نسخه‌ای از شما رو بیرون بکشم، مَنو مجبور می‌کنه بی‌خیالتون بشم. اونقدر غلط دارید، که بجای قوی‌تر کردنِ املای مردم، باعث میشید طرف اگه قبلا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از کوچه باغ خاطراتم تا آشنایی با محله نابینایان

بنام آفرینش.     خانواده ی من هم مثل بسیاری از خانواده های آن دوره به درس خواندن اهمیت ویژه ای می دادند و از هر راه و روشی برای اول شدن در دروس مدرسه استفاده می کردند. البته با نهایت تاسف باید گفت؛ این دیدگاه آسیب جدی به روح و روان کودکان وارد می کرد، ولی گویا قرار بر این است که هیچ زمانی به این مهم اهمیت داده نشود. من هم مثل تمام کودکان آن دوره خیلی زود بزرگ شدم. و خیلی زود فهمیدم که برنده شدن در درس و مدرسه یعنی محبوبیت… در کتاب «دوست من» که بنا به دلایلی هنوز چاپ نشده، نگاه من را
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

120 روز تعطیلات خود را چگونه گذراندم؟

بعد از کلی گیر و گور و قار و قور و از اینجور حرفا، بنا بر این شد که اول مهر 98 برم سر کلاس. از یه طرف ذوق و شوق داشتم که آخ جون. بالاخره وارد جایی میشم که دوست دارم. اما یه حسی میگفت که آخه بدبخت! نکنه نتونی 30 40 تا دهه هشتادی رو جمع و جور کنی. اگه نتونی کلات با عرض شرمندگی پس معرکه رو هم پیمایش خواهد کرد. خلاصه یه نوع (یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نَرَم نَرَم)ِ خاصی در وجودم هویدا بود. اما خب به (طاقت نداره دلم دلم)ِ بعدش نرسید خلاصه جونم واست بگه بگه رک و راست،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

برسد به دست جواد. جواد ایزدی.

سلام جواد. حالت چطور است؟ امیدوارم هر جا که هستی شاد باشی و در آرامش. چه خبرها؟ آنجا که هستی روزهایت را چگونه میگذرانی؟ من فکر میکنم غروبها که میشود، همان موقعی که صدای باد لا به لای شاخه های درختها میپیچد، تو کنار یک حوض بزرگ پر از ماهی برای فرشته ها آواز میخوانی. خوش به حال فرشته ها. من فکر میکنم تو آنجا هم به درد دلهای همه گوش میدهی. راستی آنجا که هستی میتوانی راحت و بی‌دغدغه برای خودت قدم بزنی؟ کوچه ها و خیابانهایش صاف است؟ اصلا آنجا که هستی آدمهایش چطوری هستند؟ همدیگر را باور دارند یا نه؟ اهل احترام و محبت کردن هستند؟
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سخنی از جنس دغدغه

سلام بر خوانندگان دغدغه مند! چندیست که ویروس کُرونا تمام ساحات زندگی را درگیر کرده است. کمتر کسی است که تأثیر این بیماری را در زندگی خود حس نکرده باشد. می‌توان گفت، تأثیر حضور این ویروس بر مسائل مختلف آموزشی چشم‌گیر‌تر بوده است. تعطیلی مراکز آموزشی و برگزاری دوره های مجازی  از مهم‌ترین اتفاقاتی بوده اند که به خاطر شیوع کوید ۱۹ در نظام آموزشی سراسر دنیا افتاده است. کشور ما نیز با برگزاری مجازی دوره های آموزشی کوشید تا گامی در راستای حفظ آموزش در شرایط خاص بردارد. دانش آموزان و دانشجویان نابینا، به عنوان یکی از اقشاری که برای امر آموزش شرایط ویژه ای دارند، با وجود