صدای خروس رو که میشنوم هرجا که باشم در هر زمانی پرتاب میشم به دیروزها، به روستا و به دوران بچگیها آخ که چه روزایی بودن اون روزا و چه زود گذشتن اون روزا تو روستا همه خونه ها حداقل یه خروس داشتن صبح که میشد انگار اون خروسها با هم طی یه مذاکره تصمیم گرفته بودن تا مطمئن نشدن که همه ی روستا بیدار نشدن، دست از سروصدا برندارن، مدتی بعد اذان یا به نوبت یا چندتا چندتا با هم نوکهاشون رو تا ته باز میکردن،صداشونو مینداختن پس کَلَشون و شروع میکردن. روزای تابستون با شنیدن اون صدا انگار چند نفر با چوب میافتادن بجونم و حالا نزن،
Tag: روستا
بسم الله الرحمن الرحیم در این دو روز با خوندن دو پست سر کیف اومدم و داستان نیمه کاره را بازنویسی کردم. یکی خاطره رهگذر و دیگری خاطره خانم جوادیان. با یکی خندیدم و با یکی دیگر حسهای متفاوت را تجربه کردم. حالا شما هم بیایید با این بازنویسی با هم بگرییم. تمام شخصیت ها فرضی بوده و هر گونه تشابه تصادفی می باشد طرح گام سوم تازه متولد شده.و چون عده ای در این زمان مشخص متن هایشان کامل نشده, یا هنوز عده ای از این طرح اطلاع ندارند, اولین داستان را خودم نوشته و منتشر می کنم تا در قیچی نقادان قرار گیرد. من پوستم کلفت است
مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیلهای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس از پایان سفرم شروع شد به نگاشته شدن، و طبیعیست که با توجه به حافظهی ماهیوار من، بسیاری از جزئیات را فراموش کرده باشم، توالی بسیاری از اتفاقات را از یاد برده باشم، و اسامی و وقایع حتی مهم نیز از ذهنم فرار کرده باشند. در این نوشته، باید اسامی واقعی به اسامی غیر واقعی تغییر داده شده باشند، تا اشتباههای احتمالیم، موجب ایجاد سوء تفاهم برای هیچ شخصی
این دو روزه که اینترنت نیومدم حالم خعلی بهتره. انگاری که یه وبایی سرطانی باشه این اینترنت. یه جور هایی یه دوست نابابه که آدمو از راه به در میکنه. من دوست دارم حتی با رفیقهای راه دور هم ارتباط خوبی داشته باشم ولی نه از طریق اینترنت بلکه از طریق تلفن مثلا. یا حتی بشه گاهی هم دیگه رو توی شهرِ رفیقم یا شهرِ من ببینیم. چهارشنبه و پنجشنبه شب از شبهای استثنایی بودند که از اینترنت به دلیلِ اینکه بچه ها خیلی خودمونی جمع بودند توی تیمتاک و خاطره بازی کردیم کمی خوشم اومد وگرنه که از فضای مجازی زیاد خوشم نمیاد. هیچ وقت با اینترنت ازدواج
سلام حالتون چطورِ؟ شکلک عطسه های پشت سر هم. چیه بابا چرا اینجوری نگاه میکنی؟ خوب سرما خوردم این تعجب داره آیا؟ خود تو تا حالا سرما نخوردی؟ خوب بزارید از اولش بگم. من دیروز برای مدتی رفتم روستا تا تو آرامش اونجا اون چند روز مونده به امتحان بتونم درس بخونم و کمی هم تمدد اعصاب کنم. شب ساعت حدود نه و چهل دقیقه اینا بود یهو سگهای روستا شروع کردن پارس کردن. همه فکر کردن گرگی چیزی اومده تو روستا. عده ای از مردم از خونه ها زدن بیرون؛ بعضی ها هم بیخیال نشستن تو خونه و گرمای خونه رو به دیدن ماجرا و سرمای بیرون ترجیح
بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! تابستونهای قم مثل دیگر شهرهای کویری و حاشیه کویر، گرم و طاقتفرساست. امسال هم مانند یکی دو سال پیشترش از اواخر بهار عازم زادگاه پدری شدیم تا اونجا تابستونی دلپذیر رو بگذرونیم. بوانات، از شهرهای شمالی استان فارس، شهری کوهستانی و خنکه با تابستونای فرحبخش. از اول ماه مبارک رمضان تا اواخر مردادماه خونه پدر کنگر خوردیم و لنگر انداختیم. اما بالاخره لنگرمون، ببخشید دلمون هوای دیار کرد و به قول شاعر: «نخود نخود، هرکه رود خانه خود». همون اوایل، توی ماه رمضان بود که برای کاری با بهزیستی تماس گرفتم و پس از پیگیری کار خودم، یکی از مددکارای
سلام سلام سلااااااام حال شما چه طوره خوبید به قول مرحومه ملیسا احیانا گویا که آیا و از اینا. خوب از کجا شروع کنم؟ آها هفته ی قبل که روز روستا بود یهو بچه ها آماده شدن برن به یه روستای خالی از جمعیت سر بزنن و خلاصه دیدن کنن. مهدی سلام ابی کجایی؟ علیک سلام خونم خوب کارتو بگو دیرمه؟! خوبه بابا انگار چه خبره پاشو آماده شو میریم یه هوایی بخوریم؟! من از وقتی به دنیا اومدم دارم همین کار رو می کنم! چه کاری! هوا می خورم دیگه. آخه خنگه اگه هوا نخورم که میمیرم. کاش بمیری ببین با پر حرفیت بحث رو به کجاها می
بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! هرچند از روزهای کودکی و گردشهای بیدغدغه و سرخوشانه مدتهاست فاصله گرفتم، اما دستنوشتههای بچهها از محیط روستا منو یه بار دیگه به اون فضای دستنخورده و باصفا برد. روزایی که خونه پدربزرگ پر میشد از هیاهوی بچهها. مهربونیهای مادربزرگ و شیطنتهای ما. پرسه زدنامون تو کوچهباغا و گاهی ایجاد مزاحمت برای دیگران. به یاد اون روزای پر از خاطره. به یاد اون روزای با هم بودن؛ یکی بودن؛ صمیمی بودن؛ یهرنگ بودن. تابستون که از راه میرسید و از کورهراه صعبالعبور امتحانا که میگذشتیم، نوبت به لذت بردن از طبیعت روستا بود. وقت دوباره دور هم جمع شدنا و به