خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
آشپزی

طرز تهیه پاستا آلفِرِدو

یکی از چیزایی که همیشه بعد نابینایی توی ذهنم مرورش میکردم آشپزی بود.   مگه شدنیه خدای من. همیشه توی این بده بِستون هایی که در ذهنم با خودم داشتم، میگفتم من نمیتونم. تازه نابینا شدم و برام قطعا سخته و نه میتونم و نه احساس نیاز دارم بهش. سوالات زیادی داشتم؛ ترس و استرس  عجیبی باهام بود. توی تیم تاک بارها پیش میومد زمانی که با بچه ها صحبت میکردیم،  احمد مشغول آشپزی بود. من خیلی سعی میکردم بی اینکه ازش سوالی بپرسم به کاراش توجه کنم. چرا انقدر بی استرس داره هم آشپزی میکنه و هم با ما حرف میزنه. خب احمد هم نابیناست. تو چرا هی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من میترسم بچه ها. میترسم.

میترسم یه روز صبح که میخوام از خواب بیدار شم, یه دفعه ببینم انگار جای دیگم. هیچی سر جاش نیست, شجاعت عین ترسه و ترس شجاعت, مقاومت تسلیمه و تسلیم مقاومت. ببینم هیچی مث اولش نیست, هر چند همین الآنم نیست. ببینم دارم میبینم, دیدنی که جز درد بیشتر, جز غصه ی قصه های بیشمارتر, جز خفقان بی انتهاتر, هیچ حاصلی نداره و به هیچ کاری نمیاد. میترسم یه روز که بیدار میشم, متوجه شم دلم با دردها بمب بارون شده, موشک نداری و تنگدستی و بدبختی خورده وسط وجودم, و یه جنگنده هم از اون بالای این ترس لعنتی, همش داره حمله میکنه و ترس به خوردم میده.
دسته‌ها
روانشناسی

کارگاه مثبت اندیشی رعد 7

موضوع:چند حس بد که مانع خوشبختی میشوند. عزیزان دل سلام. چه قدر خوشحالم که دارید این نوشته رو میخونید. و خوشحالتر اینکه بهم میگید نسبت به قبل حال روحیتون بهتره. من سالیان ساله با قانون جذب آشنا هستم و کتابهای مختلفی در این باره خوندم ولی آموزش استاد شریفی و گفتارش ی چیز دیگست. این جلسه می خوام در مورد چند رفتار ما که باعث میشن ارتعاش و حالمون حسسسابی منفی بشن صحبت کنیم. ******* اول در مورد علاقه ما به جنگیدن صحبت کنم. و این که این کار چه اثراتی روی زندگی ما داره. بارها شده اتفاقاتی در زندگی ما میفته که دوسشون نداریم. بعد ما می خواهیم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کلبه ی شیشه ای

ستاره ها چشمک میزنند مهتاب نور ضعیفی میپاشد جغد ها میخوانند من نشسته ام گوشه ی اتاقم چشمانم را بسته ام احساس میکنم هوا سرد است پنجره ی اتاق را میبندم ترس عجیبی وجودم را فرا میگیرد من تنها در یک اتاق تاریک با دیوار هایی از جنس شیشه صدای موج دریا می آید دلم قدم زدن کنار ساحل را میخواهد اما میترسم کمی بیشتر گوش میکنم نوای آرامی را میشنوم آوازی قشنگ بود که یک نفر آن را میخواند کنجکاو بودم بدانم کیست صدا نزدیک و نزدیکتر میشد آوازش این بود عروسک قشنگ من قرمز پوشیده شمع کوچکی که در اتاق روشن بود را برداشتم و سمت در
دسته‌ها
شعر و دکلمه

می ترسم

گفت: می ترسم، ترسید و با صدای بلند گفت: می ترسم! پنجره ها محکم بسته بود، طنین صدای او اوج گرفت و پیچید: می ترسم! در، صندلی، میزها، پرده ها، فرش ها، کتاب ها، شمع ها، قلم ها و تابلو ها، همگی گفتند: می ترسم! از صدای ترس ترسید و فریاد زد: بس است! اما (بس است!) طنین انداز نشد، از ماندن در خانه ترسید و به خیابان رفت، سپیدار را شکسته دید، به دلیل مجهولی از تماشای درخت ترسید! نفر بری شتابان از آنجا گذشت، از قدم زدن در خیابان هم ترسید، و ترسید که به خانه برگردد اما چاره ای نبود، برگشت. ترسید: کلید را درون خانه
دسته‌ها
کتاب صوتی

مسابقه ترسناک ویژه دانش آموزان: به زیرزمین نزدیک نشو!

اگر شما دانش آموز هستی و کاربر سایت گوشکن نیز هستی، می توانی شانست را برای کسب جایزه ی شارژ ده هزار تومانی تلفن همراه امتحان کنی! تا دوشنبه، چهارم بهمنماه، یعنی یک هفته ی دیگر فرصت داری کتابی که اینجا گذاشته شده را دانلود کنی، گوش کنی، و در کامنت های همین پست، بهترین خلاصه ای که می توانی را از داستان بنویسی. خلاصه ای که می نویسی، نباید از پانصد کلمه کمتر و از هزار کلمه بیشتر باشد. یعنی خلاصه را طوری بنویس که بین پانصد تا هزار کلمه بشود. برای اینکه متوجه بشوی تا این لحظه خلاصه ای که نوشتی چند کلمه شده است، پیشنهاد ما
دسته‌ها
روانشناسی

زندگی من و شمای نابینا توی چی خلاصه میشه؟

بله. معلومه که تفریحات زیادی وجود داره. شایدم وجود نداره. به هر حال، مهم این نیست که چه کار هایی میشه کرد مهم اینه من و شما الان داریم چه کار هایی واسه وقت گذرانی و رسوندن روز به شب انجام میدیم. خوب. من برنامه ی کاری خودمو میگم. شما هم اگه خواستید، بی ریا و بدون دروغگویی، بدون اینکه ادای آدم های خیلی بدبخت یا ادای آدم های خیلی خوشبخت رو در بیارید، راست و درست توی کامنت ها برنامه ی روزانه ی خودتون رو بنویسید و مث من که یک سری راه حل واسه بهتر شدن برنامه ی روزانه ی خودم پیشنهاد میدم شما هم واسه اینکه