جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

مروری بر پست‌های محله نابینایان در اسفندماه 1403!

سلام سلام سلام. سال نو مبارک! فصل‌های عمرتون همه بهار، روزهاتون همه عید، و لحظه‌هاتون همه به رنگ ناب صبح.   از اونجایی که همه درگیر عید و حال و هوا و برو بیای این روزهای سبزید، اجازه بدید بدون هیچ مقدمه و حرف و کلامی یه مرور کوتاه از ماهی که تازه پشت سر گذاشتیم داشته باشیم و بریم که از نوروز و حس و حالش جا نمونیم. در اسفند 1403 که هنوز گرد و خاک رفتنش ننشسته،   طبق معمول مروری بر ماه پیشین داشتیم: مروری بر پست‌های محله نابینایان در بهمنماه 1403! پریسا ۰۱ اسفند ۱۴۰۳   گشتی در شماره 12 نشریه خودآگاهی محله زدیم: نشریه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 44.

قصه کوکو، 37. بهمنماه آهسته می‌گذشت و سرما همچنان همه چیز رو در کنترل خودش نگه داشته بود، اما زندگی همچنان خیال باخت دادن نداشت و شهر زنده راهش رو هرچند خیلی سخت، اما موفق به جلو باز می‌کرد و پیش می‌رفت. مالک خونه زمان چند روزی توی بیمارستان موند و به محض اینکه تونست از جاش بلند شه و راحت نفس بکشه طبق انتظار همه و در کمال نارضایتی آدم‌ها دوباره به سالن زمان و به تاریکخونه برگشت و خاطر ساکنان سالن از این بابت کمی جمعتر شد. اما برق و گاز همچنان قطع بود و کسی نمی‌دونست جنگ زندگی با انجماد تا کی و تا کجا قراره
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

مروری بر پست‌های محله نابینایان در بهمنماه 1403!

سلام، سلام، و باز هم سلام به همه. امیدواریم از برف امسال که خیلی جاها رو سفیدپوش کرد سفیدی و نشاطش تا همیشه واستون موندگار باشه! ماه آخر زمستون هم رسید و یواش یواش صدای قدم‌های بهار از اون دورها داره شنیده میشه. امسال واسه خیلی‌هامون چندان شیرین نبود. از خدا می‌خواییم که از اینجا به بعد جاده امسال و جاده زندگانیتون به رنگ سبزترین بهار خدا باشه! خب بیایید یه مرور دیگه به یه ماه سفیدپوش دیگه در محله نابینایان داشته باشیم تا ببینیم در ماهی که گذشت این اطراف چی‌ها شده! در بهمنماهی که چند ساعت پیش پشت سر گذاشتیمش:   طبق روال هر ماه مروری به
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 43.

قصه کوکو، 36.   تا مدت‌ها بعد از اون شب منجمد قصه اتفاقی که واسه خفاش افتاد نقل شب‌های شلوغ خونه زمان بود. همه بدون استثنا حسابی از این ماجرا خوشحال بودن و محدودیتی هم در ابراز خوشحالیشون قائل نمی‌شدن. -دلم خنک شد. بدجوری دلم می‌خواست حق اون پشمالوی پرنده رو بذارم کف دستش ولی از دست من خارج بود. -آره راست میگه حالم جا اومد. -حق با شماست منم این اتفاق رو دوست داشتم. -تنها تو نیستی ما همه دوست داشتیم. -البته این بلایی که سرش اومد دور از انتظار نبود. باید حدسش رو می‌زد که با این مدلش عاقبت یک کسی یک جایی به یک دلیلی به
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

مروری بر پست‌های محله نابینایان در دیماه 1403!

`سلامی به سپیدی قلب زمستون به حضور عزیز همه شما. دل‌هاتون همیشه بهار و لب‌هاتون باغ لبخند. دیماه هم گذشت و در آستانه شروع یک ماه دیگه بدون هیچ مقدمه به سوی روزهایی پیش میریم که امیدواریم از هر نظر بهتر و روشنتر باشن. در ماهی که همین چند ساعت پیش پشت سر گذاشتیم:   مثل هر اول ماه مروری به ماه پیش داشتیم: مروری بر پست‌های محله نابینایان در آذرماه 1403! پریسا 01 دی ۱۴۰۳   یکی دیگه از شماره‌های نشریه خودآگاهی رو دریافت کردیم: نشریه خودآگاهی جنسی، لمس سلامتی، شماره 10. آرایش‌کردن افراد نابینا: من چطور آرایش می‌کنم؟ بخش دوم محسن صالحی 05 دی 1403   چندتا
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 42.

قصه کوکو، 35.   -اینهمه بهت گفتم بلند شو یه حرکتی کن گوش نکردی! چقدر زور زدم ملتفت بشی اون ترک‌ها خطرناکن! چقدر گفتم این سکون لعنتی رو تمومش کن بیا اون سوراخ‌های لعنتی رو بگیر! چقدر اصرارت کردم بلند شی پیشگیری کنی که این افتضاح درست نشه ولی نشنیدی! آخرش به جای اینکه پا شی اوضاع رو درست کنی واسه خلاصی از دستم کلیدت رو چرخوندی این در کزایی رو بستی و آروم دراز کشیدی روی این تخت و اجازه دادی پشت این در هرچی نباید پیش بیاد. الان دیگه حله؟ دیگه لازم نیست این در قفل باشه؟ نمی‌خوایی بلند شی پرتم کنی بیرون؟ محض اطلاعت سرامیک‌های اون
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

مروری بر پست‌های محله نابینایان در آذرماه 1403!

سلام به تمامی عزیزان محله نابینایان. در اولین گام زمستون دل‌های بهاری برای تتک‌تک شما از خدای فصل‌ها خواهانیم. اجازه بدید گفتار رو به درازا نکشونیم و به محتوای این دیدار که مروری بر ماه گذشته محله نابینایانه بپردازیم. ماهی که گذشت،   طبق معمول ماه با مروری به گذشته شروع شد: مروری بر پست‌های محله نابینایان در آبانماه 1403! پریسا 01 آذر 1403   و با یکی دیگه از شماره‌های ماهنامه مانا ادامه پیدا کرد: سی‌و‌پنجمین شماره ماهنامه نسل مانا، در آبان ۱۴۰۳ منتشر شد روابط عمومی نسل مانا 02 آذر 1403   نهمین شماره از نشریه خودآگاهی جنسی، لمس سلامتی به دستمون رسید: نشریه خودآگاهی جنسی، لمس
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 41.

قصه کوکو، 34. بهمنماه از قلب انجماد آهسته پیش می‌رفت و می‌گذشت. خونه زمان همچنان در تکاپوی آشنای همیشگیش با زمستون در جنگ بود و راهش رو به پیش باز می‌کرد. سخت بود ولی پیشروی هرچند کند و به شدت سخت، اما در جریان بود. توده گوشه سالن دیگه به هم نریخت و دردسر درست نکرد و حالا آروم و بی‌خطر به نظر می‌رسید، اما خیال کوکو و چندتای دیگه همچنان از وجودش در گوشه سالن راحت نبود. -ما باید یه راه سریع و قابل انجام واسه حل دوتا مشکل پیدا کنیم. اولیش این چیزمیزهای این کنار و دومیش قرنیزها که واقعا می‌تونن خطرساز بشن. -با دومی موافقم ولی
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

مروری بر پست‌های محله نابینایان در آبانماه 1403!

سلامی صمیمی به تمامی اعضا و دوستان صمیمی محله نابینایان. دل‌هاتون شاد و آرامشتون همیشگی.   دومین ماه پاییز 1403 هم گذشت و تموم شد و حالا قطار عمر با سرعت هرچه تمامتر داره به طرف جاده بلوریِ زمستون پیش میره و ما رو هم با خودش به پیش می‌بره. امید که اونچه در پیش رو دارید از اونچه پشت سر گذاشتید بسیار بهتر باشه! خب اجازه بدید مقدمه رو کوتاه کنیم و طبق روال هر ماه گشتی در ماه گذشته محله بزنیم تا ببینیم و بدونیم در آبانی که سپری کردیم اینجا چه خبرها بود. در ماهی که گذشت:   اولین ماه پاییز محله رو مرور کردیم: مروری
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 40.

قصه کوکو، 33. سینه سرخ روز بعد وسط تردید و دلواپسی ساکنان خونه زمان با اقدام مالک متحیر سالن ترمیم و بیدار شد. اوایل گیج و به شدت خسته بود ولی خوشبختانه خیلی طول نکشید که حالش جا اومد و روز بعدش داخل ساعت قدیمیش که دوباره تعمیر شده و به کار افتاده بود جاسازی شده و به چرخه اعلام زمان پیوست. بیداری و بازگشت سینه سرخ بازخوردهای متفاوتی در بین ساکنان خونه زمان داشت. شبتاب‌های بالدار به وضوح شاد بودن، هدهد و بقیه ساعتنشین‌ها هر کدوم به نوعی رضایتشون رو نشون می‌دادن، و کوکو بدون اینکه چیزی بروز بده از ته دل خوشحال بود. گاهی لبخندی به سینه
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

مروری بر پست‌های محله نابینایان در مهرماه 1403!

هممحلی‌ها سلام. گردش ایامتون بر مدار آرامش و پاییزتون خوش. یک ماه دیگه از دفتر عمر سپری شد و نوبت گشتی کوتاه در کوچه و خیابون‌های محله نابینایانه تا ببینیم ماه پیش رو چطور گذروندیم.   در ماهی که گذشت:   طبق روال هر ماه گذری به گذشته داشتیم: مروری بر پست‌های محله نابینایان در شهریورماه 1403! پریسا 1 مهر 1403   یک فراخوان دریافت کردیم: فراخوان دومین دوره جشنواره ملی تولیدات نابینایان در فضای مجازی (گامینو) روابط عمومی نسل مانا 1 مهر 1403   دومین فصل از داستان دنباله داری رو خوندیم: داستان زندگی شاید همین باشد. (فصل دوم) ابراهیم 2 مهر 1403   هفتمین شماره از نشریه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 39.

قصه کوکو، 32. پاساژ به سرعت به شلوغی گذشته می‌شد. مغازه‌ها با وجود آثار حادثه که کم و بیش در گوشه و کنارشون هنوز باقی بود دوباره باز می‌شدن و همه چیز آروم آروم در حال بازگشت به زمان پیش از حادثه بود. تعمیرات در جریان رفت و آمدها و کسب و کار پیش می‌رفت و رفت و آمدها به فضای نیمساز جون دوباره می‌دادن. در خونه زمان شب‌های زمستون هنوز خالی از شبنشینی‌های شلوغ گذشته اما همچنان زنده و پرتکاپو بودن. تب از تاریکخونه تا حد زیادی عقب کشیده ولی مالک خونه زمان همچنان در حاله‌ای از خستگی و سکوت باقی مونده بود و این ابدا موجبات رضایت
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 38.

قصه کوکو، 31. خونه زمان دوباره باز شد. همونطور که تصور و انتظار می‌رفت، مالک سالن به هیچ قیمتی حاضر نشد دوباره به بیمارستان برگرده و حتی با رفتن به هتل هم موافقت نکرد. شاگردهای خیاط و قصاب بعد از اون آشوبی که درست کردن حسابی به دردسر افتادن اما بیماری که حالا همچنان بیمار اما بیدارتر از پیش بود با جمع کردن امضای کتبی و کمک‌های شفاهی اهل پاساژ و آشناهای بیرون پاساژ موفق شد رأی پلیس‌رو عوض کنه و نجاتشون بده. بچه‌ها برخلاف انتظارشون و در یک غافلگیری شدید بلافاصله توسط اوستاهاشون پذیرفته شدن و با احترام بیشتر از پیش به سر کارهاشون برگشتن. با حضور مجدد
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

داستان زندگی شاید همین باشد. ( فصل اول)

سلام به همگی امیدوارم حال دلتون حسابی عالی باشه و ایام بکامتون خیلی وقت بود پستی تو محله نذاشته بودم. گفتم این نوشته قدیمی رو کم کم بزارم .. این داستان برگرفته از واقعیته و فقط اسمها و مکانها رو تغییر دادم… فصل اول ******* خسته و کلافه کلیدمو تو در میچرخونم و وارد حیاط میشم. طبق معمول صدای حرف زدن بهرام داداشم بگوش میرسه، “صد بار گفتم مادر من …” در حال رو که باز میکنم، اونم سکوت میکنه و برمیگرده طرفم. “به‌به نگین خانم، حال شما. احوال شما. سیه موی شما، سفید روی شما!” خندم میگیره و از همونجا به پدر مادر و بهرام سلام میدم و
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 37.

قصه کوکو، 30.   پیش از باز شدن پنجره کوکو حس می‌کرد بدتر از این نمیشه ولی بعد از اون فهمید که اوضاع می‌تونه از بد هم بدتر باشه. با باز شدن پنجره راه عبور هوا باز شد ولی راه موارد دیگه هم باز شد. خفاش و زهر کلامش یکی از اون موارد بود. کوکو با تمام وجود سعی می‌کرد ندیده و نشنیده بگیره ولی در شرایط موجود گاهی این کار واقعا سخت می‌شد. با باز شدن راه ورود و خروج آدم‌ها تقریبا همیشه داخل سالن نیمه ویران حاضر بودن و در نتیجه ساعتنشین‌های خونه زمان تقریبا هیچ مهلتی برای انجام آزادانه کارهایی که باید انجام می‌شدن نداشتن. شاگرد
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 36.

قصه کوکو، 29.   روزهایی که بعد از ماجرا رسیدن در لیست بدترین روزهای تمام عمر کوکو بودن. از اطراف شنیده بود که زنگ‌های خونه زمان درست در وسط آتیشسوزی صدای اعلام خطر‌رو به آتشنشانی و باقی شهر رسوند و اون‌ها هرچند دیر اما عاقبت رسیدن و ساختمون پاساژ‌رو از ویرانی کامل نجات دادن ولی حجم ویرانی بسیار بالا بود. کوکو و بقیه یک هفته بعد از حادثه به خودشون اومده بودن و در نتیجه جهان اطراف کوکو یک هفته کامل در سکوت و ویرانی گذشته بود. حالا اون‌هایی که مونده بودن بیدار و هرچند سخت اما سفت و مداوم مشغول پیشبرد اوضاع بودن ولی مشکلات زیاد و پیشرفت
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 35.

قصه کوکو، 28. کوکو نمی‌دونست چه مدت در سکوت سیاهش شناور باقی موند. هیچ درکی از زمان نداشت. هیچ درکی از هیچ چیز نداشت. زمانی که نورها و بعدش صداها اول به رنگ خیال، بعد کم‌کم واقعیتر و واقعیتر شدن، کوکو حس کرد همراهشون سنگینی، درد و وحشت هم به تدریج به وجودش برمی‌گشتن. دلش می‌خواست نشنیده و ندیده بگیره. دلش می‌خواست جهان دست از سرش برداره تا بتونه به پیش رفتن در بطلان ادامه بده. وحشت تموم بشه. درد تموم بشه. همه چیز تموم بشه و عدم، این عدمه عزیز برای همیشه از همه چیز نجاتش بده. کوکو به شدت از بیدار شدن و مواجهه با چیزی که
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 34.

قصه کوکو، 27.   دو روز بود که زمین و آسمون زیر رگبار و توفان به خودشون می‌پیچیدن. زمانی که در روز سوم تگرگ هم به این قائله اضافه شد دیگه پایداری ممکن نبود. خیابون‌ها یخ زدن، بوم‌ها از دونه‌های درشت سفید پوشیده شدن، درخت‌ها زیر بار تگرگ و فشار توفان شکستن و روی ماشین‌ها و خیابون‌ها و سقف‌ها افتادن و کلی خسارت بالا آوردن، و عاقبت با بالا اومدن ارتفاع برف و یخ پشت در خونه‌ها و ناممکن شدن ورود و خروج و تردد به دلیل سرما و تگرگی که متوقف نمی‌شد، شهر به حالت تعطیل کامل در اومد و کاملا به لاک انتظار فرو رفت. این وسط،
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 33.

قصه کوکو، 26.   و زمان همچنان نامحسوس و مداوم می‌گذشت. هوا روز به روز سردتر می‌شد و انگار این پیشروی خیال انتها نداشت. مهمونی پردردسر اون هفته برگزار شد و همه چی درست پیش رفت و در کمال خاطرجمعی کوکو هیچ کدوم از ساعتنشین‌های خونه زمان به خاطر شکستن هیچ اصلی به دردسر نیفتادن. بین آدم‌ها هم همه چی خوب پیش رفت و کارها خیلی سریع از گفتار به عمل رسیدن. مالک خونه زمان از طرح‌های داده شده استقبال کرد اما تأکید کرد که هرگز اجازه ورود اسباب‌بازی‌های ترکیبی‌رو به لیست محصولاتش نمیده و اصرارها و توضیحات هم کاری از پیش نبردن. در نتیجه گرداننده این ماجرای جدید
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 32.

دیماه آهسته به انتها می‌رسید. شهر همچنان در جنگی نابرابر با زمستون ترک برمی‌داشت و همچنان پیش می‌رفت. خونه زمان رفته‌رفته با تغییرات جدیدش هماهنگ می‌شد و هرچند این تغییرات انگار انتها نداشتن، اما طرفدارانشون هر روز بیشتر می‌شدن و اوضاع طوری شده بود که کوکو حس می‌کرد از سرعت تغییرات اطرافش سرگیجه می‌گیره. تقریبا صبحی نبود که شاهد تغییر رنگ یا منظره‌ای در گوشه و کنار خونه زمان نباشه و یک یا چندتا از اطرافیانش به قابلیتی جدید، عجیب و دور از انتظار مجهز نشده باشن. اما شب‌ها همچنان همونطوری بودن. همون قدر شلوغ، همون قدر پرماجرا، و همون قدر تاریک. تفاوت بین فضای داخل و بیرون خونه