سلاااام خدمت همه یه دوستای گوشکنیه خودم! خوبید خوشید؟ چه خبراااا؟ من بعد یک سال دوری از محله اومدم دوباره, دلم خداییشا خیلی برای در و دیوار محله برای بچههای اینجا تنگ شده بود, امیدوارم بتونیم لحظه های خوبی رو در کنار هم از این به بعد داشته باشیم, خب همون طور که از اسم پست مشخص هست امروز با چند تا راه برای دوست داشته شدن و داشتن یک ارتباط اجتماعی موفق خدمت رسیدم! طوری رفتار کنید که دیگران احساس کنند مهم هستند و هر کاری که از دستتان بر می آید صادقانه برایشان انجام دهید. اصول دوستیابی و نفوذ بر دیگران و رهبری مؤثر به قرار زیر
Category: روانشناسی
درود. خب بچه ها من اومدم خوبین خوشین که. به هر حال من اومدم دیگه چه کاریه. آهان حالتون خوبه یا بهتره. الآن میگم موضوع چیه عجله نکنین. لطفاً تا آخر این پست با من همراه باشین تا یکی از مشکلاتی که ممکنه واسه بعضیامون پیش بیاد رو با هم یه واکاوی بکنیم. واقعیتش اینه که خیلیا با من حرف میزنن و در ارتباط با این موضوعی که میخوام مطرح کنم مشورت میگیرن و گاهی یه چیزایی مطرح میکنند که نشون از ندونستن واقعیت یا نپذیرفتن واقعیت از طرفشون هست. خوب یا بد, درست یا غلط, خیلی از پسرای همنوع ما خوشبختانه یا متأسفانه دنبال زوج بینا واسه زندگی
دوستان سلام. بعد از پستی که در باره ی تجربه ی بچه داری برای نابینایان منتشر کردم و استقبال خوبی هم ازش شد، تصمیم گرفتم این پست رو منتشر کنم. منتها متاسفانه منابعی که پیدا کردم به گستردگی اون پست نبود و محدود تر بود. اما قصد دارم از تجربیات خودم و تمام کسانی که در این زمینه تجربه یا اطلاعاتی دارن هم استفاده کنم تا به یه پست ارزشمند تبدیل بشه. قسمت اول پست به ازدواج درون گروهی اختصاص داره که متاسفانه اکثر منابع اینترنتی در این زمینه مربوط به بچه داری نابینایان هست و مطالب علمی و تجربه های کمتری در مورد زندگی مشترک زوج های نابینا
سلام عزیزان دوستان و مهربانان امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین به محله خوش اومدین به محلهی ای که برای ما فراتر از یک محله است در حقیقت اینجا برای ما یک دنیا هست دنیایی که در آن همه برای هم تلاش میکنند که با یکدیگر گامهای ترقی را تند تند بردارند در اینجا ما با هم چند نکته را مرور میکنیم نکاتی که دونستنش خالی از لطف نیست شاید هم همه ی شماها همواره این نکات را در زندگی به عنوان فردی موفق به کار میبرین و حالا فقط این نکات را با هم در اینجا به اشتراک میگذاریم تا اگر هرکدوم از ما چیزی بیشتر
دنبالم گذاشته با اون کابل سیاهش به جونم می افته ازش خواهش می کنم نزنه میگم من که کاری نکردم ولی اون بی توجه به حرفم فقط میزنه میگم تو را خدا بسه به خاطر کاری که نکردم میگم غلط کردم ولی بازم به کارش ادامه میده خیس از عرق از خواب می پرم فقط چند ثانیه طول می کشه تا بفهمم توی خونه خودم هستم و سال ها از اون سال های سیاه می گذره سال های سیاهی که توی یه مدرسه به نام شوریده شیرازی بر من گذشت با ظلم و ستمی که سرپرستان خوابگاه شبانه روزی به ما می کردن و هیچ فریاد رسی هم نبود
نابینایی که پله های پژوهش را درنوردید: خیلیها با شنیدن واژه «پژوهش» به این می اندیشند که پژوهش کار چندان سختی نیست و با اندک مطالعه ای میتوان کاری پژوهشی کرد. شاید یکی از مهمترین دلایل این نوع تفکر، انتشار تعداد قابل قبول کتابهاییست که در صفحه نخست آن کتابها و زیر عنوان نویسنده واژه «پژوهشگر» خودنمایی میکند. اما حقیقت موضوع غیر از این تفکر است؛ چرا که پژوهش نیازمند صرف زمان و هزینه بسیاریست تا به سر انجام برسد. سختی کار پژوهش برای هر شخص معین و مشخص است، اما این سختی زمانی مضاعف میشود که پژوهشگر، یک فرد نابینا باشد و بر اساس موضوعی که در ذهن
دستهها
رعد و بیماری ام اس
یادمه سال 83 بود . زمستون بود . داشتم صبحانه میخوردم که متوجه شدم نمیتونم نونو بجووم . بلعیدن غذا هم برام سخت بود . فردا و دوباره فردا هم این مشکلو داشتم. آینه رو برداشتم . دهنمو باز کردم و نگاه کردم. مشکلی نبود . اما چرا ی بی حسی در صورتم حس میکردم. هر روز بیشتر از روز قبل . ی دفعه متوجه شدم که انگار داره ی خبرایی توی صورتم رخ میده . روبه روی آینه صحبت کردم و دیدم سمت راست صورتم بی حسه . یعنی انگار سکته کرده بودم و موقع حرف زدن لبم به یک طرف حرکت میکرد. رفتیم دکتر . سریع گفت
درود بر دوستان عزیز و گل خیلی خیلی مخلصیم درسته که من کم پست میذارم اما همیشه و همیشه گوشکن مال من بوده و هست مجتبی خودش اینو شفاهی اعلام کرده ههههههه حالا خارج از شوخی میخاستم راجعبه یه قانون در روانشناسی باهاتون حرف بزنم که بسیار کارساز و مفیده البته اینم بگم که واقعا نیاز به تمرین داره و اولش بسیار زیاد سخته هنر اینه که با یه بار دوبار ازش خسته نشید و بگید این دیگه چیه شاید براتون پیش اومده باشه که با بهترین دوستتون یا مخصوصا همسرتون راجعبه موضوعی از دست هم ناراحت شده باشید یا اینکه یه نفر از دیگری ناراحت باشه حالا به
سلام گرم و صمیمی خدمت هم محله ای های گرامی و سلامی ویژه خدمت والدین مهربون و دوست داشتنی کودکان نابینا آغاز سال تحصیلی رو خدمتتون تبریک عرض می کنم و امیدوارم سالی پر از یادگیری ها و تجربه های مفید برای فرزندان گلتون و پیدا کردن نگاهی تازه و سرشار از امید به آینده ی اونها برای شما باشه. خب من فکر کردم چون در ابتدای سال تحصیلی جدید هستیم,مطلبی رو بنویسم که نقطه ی شروعی باشه برای اونهایی که ندانسته و یا به دلیل محبت زیادی بچه هاشون رو وابسته به خودشون تربیت کردند که این وابستگی در گذر زمان و با افزایش سن فرد گسترده شده
درود قصد تشویق یا ترغیب برای ازدواج نکردن و مجرد ماندن را ندارم. فقط می خواهم کمی بلند بلند فکر کنم. می خواهم ببینم آیا مجرد بودن برای من نابینا خوب است یا خیر. من یک نابینا هستم. یعنی اینکه دقیقا یک آدم عادی هستم که بدون چشم، مشغول ادامه ی زندگیم هستم. هر اتفاقی که برای یک فرد عادی خوب یا بد باشد، برای من به خاطر نداشتن چشم، ممکن است درجه ی خوبی یا بدیش تغییر کند. حالا امروز درباره اتفاقی به نام مجردی صحبت می کنم. مجرد بودن برای منی که نابینا هستم، چه خوبی هایی دارد و چطور می توانم از مجردیم لذت ببرم؟ مجرد
درود بر دوستان گل و گلابم اول باید یه آفرین ویژه بگم به مقاله جالب شهروز واقعا مقاله کامل و خوبی بود مدت ها بود که می خواستم چنین پستی را بزنم ولی دست دست می کردم ولی امروز با خوندن پست زیبای شهروز می خواستم این قضیه را در قالب یک کامنت واسه شهروز بنویسم ولی بازم گفتم اولا ممکن هست طولانی بشه و دوم این که شاید خیلی ها کامنت من را نخونن. ببینید دوستان عزیز بنده دیگه کارم از انتخاب کردن و انتخاب شدن گذشته ولی می خوام بعضی از تجربیات خودم را با دیگران در میون بگذارم این تجربه درباره باور های غلطی هست که
درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. میدونم که الآن دارید با خودتون میگید که ای بابا بازم یه پست تکراری و بحث ازدواج. میخواد کامنت زیر پستش زیاد بخوره برای همین دوباره رفت سراغ بحث ازدواج. اما میخوام ازتون خواهش کنم که نگاهتون به این پست نگاه متفاوتی باشه. درسته که بحث ما بحث ازدواجه. اما تا حالا اکثر بحثهایی که در این مورد پیش اومده، پیرامون خود افراد بوده. یعنی این که همش گفتیم یه نابینا باید با بینا ازدواج کنه یا همنوعش، کدوم بهتره، کدوم موفقتره، پسر نابینا چرا دختر بینا میخواد، دختر نابینا چرا پسر بینا میخواد و کلی مباحث دیگه که فقط
سلام بر دوستان هم محله ای عزیز و سلام بر والدین محترم و مسئولیت پذیری که این جلسات رو دنبال می کنند. می خوام از ی تکنیک به نام تجربه ی شخصی استفاده کنم و به منظور افزایش آگاهی والدین از پیامدهای نوع نگاهی که به مشکل بینایی فرزندشون دارند و همین طور برای کمک به کوچولوهای کم بینای دلبندم که زندگیشون تحت الشعاع این نگاه و پذیرش والدین قرار می گیره و بعضی وقتها آسیبهای جبران نا پذیری می بینند که دیگه نمی شه کاریش کرد، تجربه ی شخصی خودم رو بنویسم و تصمیم گیری رو به خود شما والدین محترم بسپارم تا اینکه فکر کنید می خواهید
سلام بچه ها، صحبتم با شما بچه های زیر هجده سال هستش. در واقع، این مطلبی هست که فقط زیر هجده ساله ها مجاز هستند بخونند و اصن بالای هجده سال، نباید این مطلبو بخونند چون واسهشون خوب نیست. از زمانی که نامه های سرگشاده ی مایک که به نابینا ها نوشته بود رو رو خوندم، اتمسفر نامه هاش منو گرفت و گفتم ی تمرینی کنم منم ی نیمچه نامه هایی به شما بنویسم. البته، نامه های مایک، برعکس نامه های من، مهربان هستش. من گاهی وقت ها تند و جدی میشم. بگذریم! بچه ها، قبول دارید این بزرگتر ها، خیلی خودشونو میگیرند و میگند که بچه ی زیر
ب
سلام بر همه ی هم محله ای های نازنین. این اولین پستی هست که میگذارم. چون شغلم در ارتباط با کودکان و نوجوانان نا بیناست ,تصمیم گرفتم مشکلاتی رو که بعضی وقتها بچه ها باهاش روبرو هستند رو با شما در میون بگذارم و بعد از اون چند تا راه کار بگم و از نظرات سازنده ی شما عزیزان هم استفاده کنم. والدین بچه های نابینای کوچولو در مورد آموزش نحوه ی استفاده از توالت برای فرزندشون سؤال دارند و کودکان بزرگتر این ترس رو دارند که مبادا توالت کثیف مونده باشه. اینها معمولاً خجالت می کشند این ترسشون رو با کسی در میون بگذارند. پس وظیفه ی ما
بله. معلومه که تفریحات زیادی وجود داره. شایدم وجود نداره. به هر حال، مهم این نیست که چه کار هایی میشه کرد مهم اینه من و شما الان داریم چه کار هایی واسه وقت گذرانی و رسوندن روز به شب انجام میدیم. خوب. من برنامه ی کاری خودمو میگم. شما هم اگه خواستید، بی ریا و بدون دروغگویی، بدون اینکه ادای آدم های خیلی بدبخت یا ادای آدم های خیلی خوشبخت رو در بیارید، راست و درست توی کامنت ها برنامه ی روزانه ی خودتون رو بنویسید و مث من که یک سری راه حل واسه بهتر شدن برنامه ی روزانه ی خودم پیشنهاد میدم شما هم واسه اینکه
درود بر دوستان و نازنینان هم محله ای های عزیزم. بچه ها یکی از مسائلی که ما در زندگی روزمره با آن رو به رو هستیم تحقیر شدن به صورت عمدی یا سهوی، خواسته یا ناخواسته توسط افراد مختلف حتی نزدیکان و اطرافیانمان است. شاید هر کدام خاطرات و داستانهای زیادی در مورد تحقیر شدن توسط دیگران داشته باشیم. به مطلبی برخوردم که همین راهکارهای مقابله با احساس حقارت بود. بد ندیدم که آن را در اینجا منتشر کنم تا فرصتی شود برای اینکه هم، راه های مقابله با احساس حقارت را بیاموزیم و هم اگر تجربه و خاطره ای در این باره داریم با دیگر دوستانمان به اشتراک
هم محله ای های خوبم سلام. حال و احوالتون چطوره؟خوبید؟خوشید؟سلامتید؟امیدوارم بگید عالی هستم. راستش می خواستم به تبعیت از پندآموزهای ترانه عزیزم این نوشته را با عنوان پندآموز 4 نامگذاری کنم اما فکر کردم شاید سلسله نوشته های این دوست عزیز رو به هم بریزه و ادبیات نوشتاری ما با هم یکی نباشه. اما من با همون هدف این پست رو می نویسم. چشمانش از حدقه بیرون زده بود. به تندی و بی هیچ اندیشه ای واژه ها را بدون هیچ ترتیب خاصی بر زبان می راند. فریاد می زد! نفرین می کرد و گاه نزدیک بود همگان را در سیلاب خشم آگین خود غرق سازد. انتظار همراهی داشت.
دستهها
رنگهای نابینایی:
سلام بر گوشکنیهای عزیز. محمد بلوری، روزنامه نگار پیشکسوت کشورمان در روزنامه ایران نوشت: در آموزشگاه شبانه روزی نابینایان، جمعی از دختران نوجوان توی کارگاه دور میز درازی نشسته بودند و کار روزانهشان را انجام میدادند. مقابل هر دختر نابینا کپه ای از لنگه های قیچی مخصوص گل چینی ریخته بود و آنها با دست کشیدن روی میز لنگه های نر و ماده قیچیها را جفت جفت مییافتند و آنگاه هر جفت را زیر دستگاه پرس قرار میدادند و پرچشان میکردند. این کار روزانهشان بود که در مقابل دستمزدی اندک انجام میدادند. بعد از کار هم عصازنان روانه کلاس درس میشدند و به انتظار معلمشان مینشستند. آن روز بهاری،