خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حس بی اسم

دوباره تو و من و نوشته های چرت و پرتم. همان ها که فقط خودم می فهمم و خودت. همان ها که نوشتنشان نتیجه ی تجربه ی با تو بودن است و حالا قرار است، پیکسل پیکسل بشود بنشیند روی یک سری چشم، و سمپل سمپل بشود برود در یک سری گوش. چشم ها و گوش هایی که شاید خواندن و درک این نوشته برایشان سخت باشد و وقتگیر. وقتی با من قدم می زنی، چه خوش است که زنجیروار وصل و وابسته می شوم به تو و دست هات. عصایم را جمع کرده ام و به امانت به زباله‌دان لحظه ها سپرده امش تا بعدا که متأسفانه حضورت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

18 اسفند. کاملا پاستوریزه.

خودت میدونی فقط شاید بقیه ندونند. چند ماهی نه. چند سالی میشه همو میشناسیم. شاید بگم دو سه سال. چه حالی میده حال کردن با آدم باحالی مث تو. کاش وبم مث قدیم ی وب کوچکولو بود تا میشد توش هر کاری میخواستیم میکردیم! کاش بازدید‌کننده های روزش دو نفر بود. خودم و خودت. حالا که فعلا نه میشه کاری کرد و نه میشه درست نوشت. حالا که فعلا من موندم و ی دنیا سرگردونی از اینکه چطور حرفهامو، کارامو، حس‌مو به کلماتی کاملا پاستوریزه تبدیل کنم! طوری نیست. حالا که صحبت کردن از لحظات خاص و خصوصی منو تو اینجا محدود شده، حالا که چهارتا مریض روانی داریم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شما چه قدر خواستنی هستید. خوب شد یادم نرفت چرا اینقدر خوشحالم!

سلام بچه ها. همینطوری جو‌گیر و خوشحال شدم از حس صمیمیتی که اینجا حاکم شده. با خودم گفتم بنویسمش. از پایدار شدن اینجا خوشحالم. از اینکه توی این یکماهه اندازه ی دو ساااال درخواست پشتیبانی زدم به شرکت میزبانی‌مون، از اینکه موفق شدم متقاعد‌شون کنم ی جای کار مشکل داره و از این که مشکل رو بالاخره حل کردیم خوشحالم. از اینکه به هدف‌مون رسیدیم خوشحالم. از انتشار آموزش، نرم‌افزار، مقاله، کتاب، بازی، قصه، برنامه رادیویی، کافه، تجربیات، دلنوشته ها، پادکست ها در اینجا و از مطرح شدن هرچی به جامعه ی نابینایان مربوط میشه خوشحالم. از حضور نسیم، ترانه، رعد و افراد بینای دیگه ای که توی محله
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هرکی خوابه، قسطش آبه

راستش نمیدونم از کجا شروع کنم. هنوز جواب کامنتای پست قبلیمو ندادم دارم این یکی رو مینویسم. انگاری که این کرم نوشتن توی من جدیدا به جنبو جوش افتاده باشه. به هر حال که امروز طبق همون عادت بد همیشگی هرچی تلاش کردم صبح زود، بختک یا ارباب سرزمین خواب از روم پاشه نشد که نشد. هیچی دیگه، مث منگل ها ساعت نهو ده بود که زدم به قلب بیداری اما چه فایده! چه فایده که با موهایی چربالو و ژولیده‌تر از همیشه و چشمهایی پف کرده تر از پفک و لب هایی به باد کردگی ی بالش رفتم نونوایی سنگکی نون داغ خریدم ولی دادا حلیمی تمام آش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بعضی حرف ها را باید گفت، نمی شود نوشت!

درود این فایل صوتی یا به اصطلاح، مثلا پاد کست (Podcast) برای آن دسته از شما که مثل من دلتان برای هم‌صحبتی تنگ شده مناسب است. شرح حال امروزم است در 13 دقیقه. در صورتی که مایل هستید، دانلود کنید. کامپیوتری ها پادکست 21 آبان را با حجمی حدود هشت مگابایت دریافت کنید. موبایلی ها پادکست 21 آبان را با حجمی حدود هفتصد کیلو بایت دریافت کنید. لذت ببرید از زندگی!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک لقمه حرف بچگانه با طعم درد و دل

بله. امام حسین. داشتم می گفتم. حالا که اینقدر اشک ریختم و نفسم بالا آمده بگذار ادامه بدهم. هفت سال است که دارم می گویم و می نویسم و تقریبا به انتهای حرف هایم رسیده ام. بله. امام حسین. شما که این حاجآقا می گفت خیلی مهربان هستی، شما که می گفت به حرف همه گوش می دهی، حالا من چند روز است که دوباره و سه‌باره و چند‌باره دارم مثل سال گذشته و سال قبلش و سال قبلترش با شما حرف می زنم و شما هم مانند سال های پیش، امسال هم به حرف های من گوش نمی دهی. داشتم می گفتم. آن بچه های چشم‌دار، من را
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به یاد استاد عزیزم اهورا کرباسی

امشب باز هم دلم برایت تنگ می شود خیلی خیلی یزیاد امشب باز هم دلم می خواهد مشکلت حل شود هرچند انگار حل شدنی نیست مشکلی که در این دیار به وجود می آید ولی از خدا می خواهم خیلی خیلی زیاد. امشب دلم می خواهد برایت گریه کنم هرچند اشک فایده ای ندارد نه داغ تو را کم می کند نه سینه مرا خالی ولی دلم پره از نفهمی ها این مملکت خیلی خیلی زیاد نمی دانم شاید =پارسال همین وقتها بود که ازت مصاحبه گرفتم برای سایت گوش کن. چون فکر می کردم. نه البته فکر که نمی کردم می دانستم خیلی خیلی زیاد که تو میفهمی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ماجرای من و نونوایی رفتنم

خو بابام سنش رفته بالا, نمیتونه هر روز نون بگیره که! یک روز ده پانزده تا نون باید جمع بشه و ما هم که فیریزر درست و حسابی ای نداریم, مجبوریم این نونها را انبار کنیم توی جانونی و بعدش به ترتیب نونها را بخوریم. بعد از یکی دو روز میبینی نونهای واقعا خشک و لاستیک شکلی توی جانونی هست که نمیتونی بجویش و از بادکنک هم بدتره. خوب من دیدم اینطوری که نمیشه آخه! گفتم چه ابتکاری بزنم دیدم دوتا راه بیشتر نداریم, یا باید ی فیریزر بخریم که از شر نونهای کهنه راحت بشیم یا هم که باید هر روز بیشتر از سه چهار تا نون نگیریم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بی عنوان

می خواهم بنویسم اما چه نمی دانم؟ چیزی سنگین است اما چه؟ نمی دانم! راهی را باید می رفتم اما نرفتم! چرا؟ نمی دانم! و باز می نویسم و می نویسم! اما دوست دارم می توانستم فریاد بزنم! بروم در خیابان در یک میدان خیلی خیلی بزرگ پر از آدم آنجا فریاد بزنم! داد بزنم! چه بگویم نمیدانم چرا بروم نمی دانم! اصلاً نمی دانم چرا؟! و باز نمی دانم چرا هزیان گویی های خودم را برای شما داد می زنم؟ ای کاش گوش های شما هم بسته باشد! مثل روح من اما نه مثل گوش های من!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درد غربت

تب،تشنج،دو همراه که انگار با هم همنوا شده بودند تا سرنوشتم را زیر و رو کنند. تجربه دیدن فقط برای چهل روز،آنقدر ماندنی نیست که تصوری از جهان و زشت و زیبایش داشته باشم. نمیدانم اگر در روزهای کودکیم میدانستم زمانی را پیش رو دارم که در میان آدمها احساس غربت بیتابم مینماید و عشق، احساس،اراده و تواناییم را تنها به بهانه بی فروغ بودن چشمانم نادیده می انگارند و بیرحمانه سعی میکنند مرا آنگونه بسازند که میپندارند نه آنگونه که هستم باز هم آرزو میکردم زودتر به دنیای بزرگترها قدم بگذارم؟ عده ای مقدسم میدارند و هر زمان با من رو به رو میشوند مرا تا عرش بالا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیروز تا حالا بر من چه گذشت؟

سلاااام. اولش اینترنتم داره ته میکشه. سه تا اکانت چهارده ساعته تمام کردم و بازم کافیم نیست. نمیدونم این چه محدودیتیه که ساعتیش کردند اینترنت را. آخه یا حجمی یا ساعتی. تکلیف ما از نظر من هنوزم روشن نیست. دکتر توکلی هم طی نامه ای که به مرکز محاسبات زده بودند نشد توافق درخور ما رو از اون مرکز جلب کنند. خوب. بگذریم. به هر حال من دیروز که سه شنبه باشه یعنی 26 دی رفتم آموزشگاه نابینایان سامانی و بعد از معطلی به علت مشغله مدیر، یه دستی سر و گوش یکی از کامپیوتر ها کشیدم که به نظر میرسید چیزیش نباشه. بعدش یه ناهار با دوق یخ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شما میگید چیکار کنم؟

اولین نمره بیست ترم پنج را از امتحان سنجش گرفتم ولی اگه استاد درس متون مطبوعاتی پروژه منو جواب نده این یکیو صفر میشم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زندگی آنقدر کوتاه است که…

زندگی کوتاه ترا از آن است که فکرش را بکنی. ساعت ها را بگذارید بخوابند لظات بیهوده زیستن که شمردن ندارد. در هر وضعیتی هستید اندکی  درنگ کنید، نه وضعیت تان را تغییر ندهید چون معلوم نیست در این زندگی کوتاه فرصتی برای تغییر حالت بدن تان وجود داشته باشد یا نه! نفسی عمیق نکشید چون کسی نمیداند فرصتی برای بلعیدن دوباره هوا و گرفتن اکسیژن آن هستیا نه! پلک نزن که شاید دیگر زمانی برای باز کردن پلکهایت نباشد! در هر حالتی هستی بمان و در یک لحظه به این موضوع فکر کن که چقدر دیگر زنده ای؟ در این هنگام تمام دوستداشتنیهاتو به خاطر بیار و لذت