سلام به تمامی عزیزان محله نابینایان. در اولین گام زمستون دلهای بهاری برای تتکتک شما از خدای فصلها خواهانیم. اجازه بدید گفتار رو به درازا نکشونیم و به محتوای این دیدار که مروری بر ماه گذشته محله نابینایانه بپردازیم. ماهی که گذشت، طبق معمول ماه با مروری به گذشته شروع شد: مروری بر پستهای محله نابینایان در آبانماه 1403! پریسا 01 آذر 1403 و با یکی دیگه از شمارههای ماهنامه مانا ادامه پیدا کرد: سیوپنجمین شماره ماهنامه نسل مانا، در آبان ۱۴۰۳ منتشر شد روابط عمومی نسل مانا 02 آذر 1403 نهمین شماره از نشریه خودآگاهی جنسی، لمس سلامتی به دستمون رسید: نشریه خودآگاهی جنسی، لمس
Tag: تسلیت
بازگشت همه به سوی خداست. این جمله چه آشناست و چه غریب! این روزها چه ساده رفتنها رو تماشا میکنیم و چه سریع از خاطرات و خاطرهها پاک میشیم! بنا بر اطلاعات رسیده به محله نابینایان، آقای هومن لطفعلی، موزیسین نابینا، صبح امروز بر اثر ایست قلبی از بین ما رفت و به جمع آسمونیها پیوست. شوک حاصله از خبر چنان ناگهانی بود که جای هیچ حرفی برای گفتن باقی نذاشت. باور این خبر تلخ تا پیش از تأیید از طرف همسر ایشون ممکن نشد. اما حالا جز پذیرش راهی و جز دعا حرفی نیست. از درگاه پروردگار منان برای خانواده، دوستان و طرفداران این عزیز درگذشته صبر، و
همراهان سلام. دلهاتون روشن و لحظههاتون به رنگ خدا! با مروری دیگه و گشتی دیگه در ماهی که در محله نابینایان گذشت همراهتون هستیم. ماهی که پشت سر گذاشتیم برای محله و اعضاش شاد نبود. امیدواریم که دلهای گرفته دوستانمون در محله نابینایان، احمد و شهاب عزیز، هرچه زودتر به آرامش و التیام برسن! با دعا برای شادی روح درگذشتگان این دو عزیز و طلب صبر برای بازماندگان از درگاه قادر هستیبخش، به مروری کوتاه بر آنچه در آبان 1402 گذروندیم میپردازیم. در ماهی که گذشت: طبق روال هر ماه فهرستی از فعالیتهای محله در ماه گذشته یعنی مهرماه داشتیم: مروری بر پستهای محله نابینایان در مهرماه
چه سکوتیست به لب! چه خموش است جهان! چه سیاه است این شب! چه شراریست به جان! آه از آتشِ دل! وای بر گاهِ وداع! آه نفرین به زمین! وای نفرین به زمان! این روزها، تنها اشک است که صفا میدهد، هوای گرفتهی پاییز دلهایمان را. ای اشک! بیا که شاید تو نجاتبخش این سوزِ بیپایان باشی! خاطره پاییز امسال در محله ما، در دلهای ما، بدجوری ماندگار خواهد بود. چرا که دفترش پر از برگهای سیاهه. یکی دیگه از دوستان ما امروز سیاهپوش شد. شهابالدین فروزش امروز صبحرو بدون حضور مادرش روی خاک خدا شروع کرد! چند ساعت پیش هممحلیمون شهاب فرشته زمینیشرو از دست داد. کسی میگفت
پاییز. فصل باران. فصل هجران. فصل سرد. وای بر شبهای بیپایان درد! زندگی دفتری هزاران برگ از قصههاست، و این بار قصه محله ما شاد نیست. ما همه یکی هستیم. دلی از دلهامون اگر شکست، همه از دردش میشکنیم. دیشب یکی از ما عزادار شد. احمد حیدریرو همه میشناسیم. رفیق گرم و کوشایی که همیشه از خندههاش صمیمیت میبارید. دیشب ستاره وجود پدرش برای همیشه از زندگیش رفت و خاموش شد. احمد امروز دلش بدجوری گرفته. از طرف محله نابینایان و از طرف تمام رفقا و هممحلیهای آشنات بهت تسلیت میگیم احمد! خیلی حرفها در چنین موقعیتی میشه زد ولی هیچ کدومشون التیام چنین دردی نیستن. اینو همه میدونیم.
سلام. بغض دارم اما نه از جنس بغض های معمولی. حسی غریب گلویم را فشار می دهد. من هم خالی می شوم از شادی. وقتی می بینم جای لبخند روی لبت را، گرد نامرد غم می گیرد. بیزار می شوم از رنگ ها؛ وقتی که می بینم رخت دامادیت را در می آوری و رخت سیاه ماتم می پوشی. متنفر می شوم از اشک؛ وقتی جای اشک شوق ورود به خانه بختت را، اشک سرد و بیروح ماتم از دست دادن مادر عزیزت می گیرد. فرار می کنم از واژه تبریک؛ وقتی می بینم تسلیت می خواهد جایش را بگیرد. محمدعلی جان. الان که دارم این پست را می
سلام به هم محلی های با معرفت محله خودمون! از خدا واسه همگیتون آرامش دل طلب دارم. بچه ها نمیدونم چه هوایی داره اینجا که هر زمان خیلی شاد باشم میام اینجا و هر زمان هم که خیلی درد دارم باز هم به خودم که میام میبینم اینجام. مقدمه نچینم. امروز درد دارم. دردی از جنس غم یک هم محلی خوب که همه جا با خنده های صمیمیش همراه من و بقیه محله بود و امروز اثری از خنده هاش نیست. احمد حیدری رو همگی میشناسیم. با پادکستهای قشنگش و اجراهای شنیدنیش و مرامش و خنده هاش. خنده هاش! برای هر کسی در دنیا بعد از خدا مادر تکِ.
هر انسانی روزی پا به جهان بزرگ میگذارد و روزی هم چشم از هستی بیکران فرو میبندد. هرچه هست، میان این دو روز اتفاق میافتد. این روزها جامعه ی نابینایان ایران کسی را از دست داد که میان این دو روزش را با افتخار زیست. دکتر میترا گلچین کسی بود که در تمامی دوران تحصیلی خود دستور زبان خواستن را به درستی صرف کرده بود و صناعت پویندگی را از بر داشت. به زبان علم دیرآشنا بود و شیوه ی پژوهش را برای شاگردان خود هجی کرد. از شاگردان خاص دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بود و این مهم آسان به دست نمیآید. محله نابینایان، این ضایعه ی مهم را
سلام بچه ها. باید منو ببخشید که بلد نیستم یه مطلب تسلیت کاملا عادّی و رسمی بنویسم. پریروز بود که با یه پست توی کانال تلگرامی شب روشن شکه شدم. مضمونش این بود. صالح شمس، دوست مداح نابینامون توی کُماست و به انرژی و دعای ماها احتیاج داره. صالح اومد تو ذهنم. یادمه یه بار ما با مدرسه ی شهید محبی مشهد رفتیم. اون سفر همه چیزش به یاد موندنی بود. خیلی همه چیز برنامه ریزی شده بود. بچه هایی که از اون دوره حالا این مطلبو میخونن کاملا درک میکنن که چی دارم میگم. به چندتا از ماها که کوچیکترین بچه های اون جمع بودیم گفته بودن یه
سلام. خیلی ساده و بی پرده اومدم از یه هم محله ای عذرخواهی کنم. از یه هم محله ای به اسم عدسی. عدسی؟ بله عدسی. عزیزالله پژوهنده. چی شده؟ چرا عذرخواهی و اونم از عدسی؟ چرا تو و عذرخواهی از عزیزالله پژوهنده؟ عدسی طبق شنیده های من بیست و هشتم بهمن داغ دار شده. داغ دار شده؟ بله هم محله ای ها! همسفرش از پیشش رفت که رفت. متوجهید؟ بیست و هشتم بهمن ماه. یعنی 11 روز پیش. چند روز پیش همسر عدسی یا بذار بهتر بگم همسر آقای عزیز الله پژوهنده به رحمت خدا رفته. از طرف خودم به
إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ بازگشت همه ی ما به سوی اوست. درگذشت مادری فداکار ،دلسوز و همسری مهربان را به فرزندانش و دوست خوب و عزیزم آقای جواد نوعی و خانواده همسرش از صمیم قلب تسلیت میگم و امیدوارم روحش قرین رحمت و آرامش باشه. متاسفانه ساعت 19یکشنبه 11فروردین1398 با خبر شدم که همسر دوست هنرمندم آقا جواد بعد از 4سال زجر کشیدن و تحمل بیماری سرطان مغلوب این بیماری مهلک شد و به جهان ابدی پَر کشید. دوستان و هم محله ای ها امروز 12فروردین پیکر این بانو به خاک سپرده می شود ،از عزیزانی که براشون امکانپذیر هست خواهش می کنم که نماز شب اول قبر
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود / گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود / گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود. بسمه تعالی متأسفانه مطلع شدیم دقایقی پیش، پدر جناب خادمی دار فانی را وداع گفتند. از طرف تیم مدیریت محلۀ نابینایان به ایشان و خانواده محترمشان تسلیت عرض نموده، و از خدای متعال برایشان طلب صبر مینماییم. روحشان شاد، و یادشان گرامی.
سلام بچه ها . امروز اومدم بهتون ی خبر تلخ بدم . دنیاست دیگه . شیرینی و تلخیش با همه . الان که ویسهای داخل واتساپ گوش میکردم شنیدم که پریسیما گفت پدر بزرگ شهروز خان فوت کرده . خدایش بیامرزد . میدونم که آقای حسینی الان خیلی ناراحته . چون با شناختی که از نوشته هاش پیدا کردم متوجه شدم که خیلی انسان با محبت و با عاطفه ایه . اگه یادتون باشه دو سال پیش که اون یکی پدر بزرگش فوت کرده بود خودش پستشو زد . و با گفتن خاطراتی که از پدر بزرگش بیان کرد همگی پی بردیم که آقای حسینی چقدر دوستدار خانوادس. بچه
سلام و درود خدمت همه هم محله ای های عزیز و گرامی امیدوارم حالتون خوب و روزگار بر چرخ مرادتون باشه “زندگی خود را دوباره بیافرینید” عنوان یه کتاب از آقای جفری یانگ و ژانت کلوسکو با ترجمه حسن حمیدپور و دیگران هست که عنوان برام بسیار جذاب بود تا جایی که می خواستم یه پست هم راجع بهش بزنم که پست رو منصرف شدم به دلایلی من جمله این که من تخصصی در زمینه روان شناسی ندارم, تا حالا هم واقعیت فقط یه نصفه کتاب روان شناسی خوندم و این کتاب رو هم نخوندمش چون اولا نمی دونم چرا وقتی کتاب های روان شناسی می خونم خوابم میبره
درود دوستان. خدا نسیب نکنه حقوق کارمندی رو ندند. والا ما که از گشنگی داریم زمینو گاز می گیریم و سنگ به شکممون می بندیم و هر دو روز یک بار برای جلوگیری از عفونت شکم و فساد سنگ ها، باید سنگ های جدید ببندیم و قدیمی ها رو باز کنیم! خخخ خلاصه که اوضاع مالی قاراشمیشه ولی با ترجمه و کلاس خصوصی ردو بد میشه تا ببینیم که حقوق بدند. بگذریم. راستی، قرار گذاشته بودیم هر ماه، پست پیشرفت و پیشبرد اهداف محله رو بگذاریم که می گذاریم ولی خیلی کار ها بوده باید توی آبان توسط من و شما انجام می شده که انجام نشده و در
سلام به همه. اهالی این محله همیشه توی شادیها و غمها کنار هم بودن. همیشه شادیها با هم قسمت شده و غمها رو هم با هم برداشتیم تا سنگینیش روی دوش یه نفر نباشه. امروز کسی که همیشه به همه انرژی داده و همیشه سعی کرده امیدوار باشه و امید به بچه ها بده، غم بزرگی رو باید تحمل کنه. مجتبی باید برای همیشه با مادرش وداع تلخی داشته باشه. متأسفانه مطلع شدیم که مادر مجتبی برای همیشه این دنیا رو ترک کرده و سایه ی یک مادر دلسوز از سر یه خانواده کم شده. یادمه مجتبی توی پستها و شناسنامش از مادرش زیاد نوشته بود. از تلاشهایی که
وقتی حسین علیه السلامباشی وقتی فرزند فاطمه سلام الله و علی علیه السلام باشی وقتی در دامان محمد صلوات علیه و آله بزرگ شده باشی وقتی برادری چون حسن علیه السلام و عَلَمداری چونان عباس علیه السلام داشته باشی وقتی علی اکبر علیه السلام و علی اصغر علیه السلام فرزندانت باشند و قاسم علیه السلام و عبد الله علیه السلام پور برادرت وقتی یارانی چون حبیب داشته باشی و … وقتی حر در محضرت آزاده میشود و غلامت میخواهد که بماند و میماند و وقتی … عجیب نیست که از پس هزار سال هزاران هزار بار تکرار شوی و هرگز تکراری نشوی عجیب نیست که زمان نتواند فراموشت کند
رفتی و همچنان به خیال من اندَری, گویی که در برابر چشمم مصوری. رفتی و رفت جان و دلم از برای تو خالی است در دو دیده ام ای عزیز جای تو. این بار دست نامهربان تقدیر چنگ بر بوته دل ما زد و گلی خوش رنگو بو از آن چید و گریخت و ما ماندیم و درد جانسوز فراغ. با عرض سلام و ادب خدمت همه هم محله ای های عزیز. حدودا 16 ماهه که از حضورم تو محله میگذره در این مدت من هم از شادی دوستانم شاد بودم و از غمشون غمناک. پس از این رخداد ناگوار که برای من و خونواده ام اتفاق افتاد, دوستان زیادی از
درود بر شما دوستان عزیز. بچه ها، ما همیشه در غم و شادیهای همدیگه سهیم بودیم. همیشه اینجا برای همدیگه همدم خوبی بودیم. ما بارها و بارها با نام پستچی تولد خیلی از شماها رو جشن گرفتیم و باعث شادی همدیگه شدیم. اما زندگی همیشه به شادی نمیگذره و غم هم جزءی از زندگی ماست. اگر در شادیها شریک هستیم، در غمها هم شریک هستیم. این پست، پست همدلی و همدردی ما با یکی از هم محله ایهای خوبمونه. فرهاد جعفری عزیز که در غم از دست دادن خواهر بزرگوارش سوگواره. فرهاد عزیز، از همین طریق، از طرف کادر مدیریتی محله و از طرف تمام هم محله ایهای محله