34 سال از زندگیم گذشت ولی پشیمون نیستم. چون وقتی صفحات این تاریخچه 34 ساله رو ورق میزنم، میبینم تعداد موفقیتها خیلی بیشتر از شکستها بوده. البته که تعریف آدمها از شکست و موفقیت یکسان نیست. ولی در کل رضایت از خود مهم هست که من به وضوح اونو تو خودم حس میکنم. همین که این حس خوب رو دارم، همین که دلیلی برای زنده بودن دارم، همین که میخوام مصممتر از گذشته تو جاده زندگی به جلو برم، نشون میده آینده روشن هست. فقط باید اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم. تاریخچه این 34 سال میگه: نه اونقدر از اومدن آدمهای جدید به زندگیم خوشحال و نه از رفتن
Tag: تولد
امروز روزِ توست جهانِ کوچکِ من. روزِ میلادِ شانه های معصومت که خوب پناه دادن را میدانند. روزِ میلادِ آغوشت، که همیشگی و مهربان است. امروز، روزِ دست های توست. دست هایی که راه نمای قله های دورِ رویا میشوند. دست هایی که عشق می دهند، حالِ خوب می بخشند و گرمای خاطراتِ خوش را یادآور می شوند. امروز روزِ میلادِ دست های توست، جهانِ کوچکِ من. امروز روز من است. روز منی که خوب پرواز کردن با بال های شکسته را آموخته است. منی که حالِ بدِ همیشگیش، تنها با لبخند همراهان تو و دیدنِ بالندگی های هر روزت، به اشتیاق زیستن بدل می گردد! جهانِ کوچکِ من!
سلام و صد سلام. درود و هزاران دُرووووووووود به همه ی شما بازدیدکننده های وبسایت محله. امروز تولد دارییییییم! اونم چه تولدی! سالروز 11 ساله شدن محلمون به تک تک شما هم محلیهای با صفا و دوست داشتنی و درجه یک مُبااااارک! خیله خب شلوغ نکنید. اوم. شکلک فوت فوت توی میکروفون. شولوغ نکنیییییید! باشه باشه. به همه کیک میرسه! عه عه عه. چی کار میکنییییید! کیک نزنید توو صورت هم بابا! اینا چیه که تازگی مد شده آخههههه. میگم حالا که فکرشو میکنم ریخت محسن با دو وجب کیک بَدَم نمیشه هاااا! پس محسن جون بگیر که اومد! حالا مدیر محله موند و یه کپه خامه رو صورتش
هممحلیها و رهگذران و خلاصه آشناهای محله از هر گروه و در هر جایی که هستید، سلام! امیدواریم که حال و هواتون هر روز بهتر از دیروز باشه! درسته که مخصوصا این روزها گاهی این چندان ساده نیست اما خاطرمون باشه که هیچ امر مشکلی محال نیست فقط مشکله. باز هم رسیدیم به نیمه مرداد و دیگه در لیست آشناهای محله کسی نیست که ندونه15مرداد در تقویم گوش کن چه روز خاصیه. اما واسه خاطر جمعی میگیم تا اگر کسی یادش رفته دوباره یادش بیاد. 15مرداد سالروز تولد گوش کنه. محلهای که فضاش، صفاش و هواش همه ما رو از هر جایی که بودیم و هستیم دور هم
سلام همراه! امید که هوای دلت بهاریترین باشه! در تصور من ما انگار سوار یک جاده مارپیچ هستیم. جاده ای پر از منظره و اتفاق و تجربه. همراه زمان به سرعت باد از لا به لای لحظه ها عبور میکنیم و از پیچ و خم تجربه ها میگذریم و هر بار با تکمیل دورهای یک ساله کمی بالاتر میریم و، … این تصویر رو دوست دارم. تمامش رو. مخصوصا اونجایی که یک دور کامل میشه و میبینم که نسبت به دور قبل و سال قبل حالا دارم از بالاتر اطراف رو، منظره ها رو، و سالی که گذشت رو تماشا میکنم و انگار دیدنی ها از بالاتر دیدنیتر، بیشتر
سلامی به صمیمیت زمزمهی مهربان زلالترین جویبارها به تمامی اهالی و رهگذرهای محلهی نابینایان. از خدا میخوایم که هر لحظه از عمر عزیزتون بهتر از دقایق پیشین باشه و همیشه در تجربهی بهترینها پیشگام باشید! باز هم مرداد رسید. مرداد با خورشید تابانش، با گرمای نفسگیرش، و با شبهای روشنش.باز هم مرداد و آستانهی شروع یک سال گوشکنیِ دیگه! سالی که در نیمهی مرداد میریم تا با نام خدا همگی با هم شروعش کنیم، به یاری خدا همگام با هم پیشش ببریم، و به لطف حق دست در دست هم و شونه به شونهی هم با موفقیت به سالی دیگه و نیمهی مردادی دیگه پیوندش بزنیم. قطعا متوجه شدی
اون قدر حرف برای گفتن و نوشتن دارم که ندونم باید از کجا بنویسم و حتی چطوری بنویسم! تازه الآن هم که بیشتر فکر می کنم گفتن و نوشتنم هنگ کرده!!! سلاااام سلااام سلاااام بچه ها امشب یعنی همین الآنی که دارم می نویسم و البته نمی دونم دقیقا کی متنم پست میشه! شب نیمه شعبان هست و خب تولد امام زمانمون. حتما شما هم مثل من حرف های زیادی دارید برای اینکه بهش بگید, از تبریک تولدش تا … و … و … بچه تر که بودم اون قدر دوستش داشتم که واقعا اولین آرزوی قلبیم ظهورش بود, دوست داشتم مثل داستانهایی که توی کتاب ها می خوندم
سلاااام! خب خب خب هم محله ای های عزیز همون طور که از عنوان این پست معلومِ اینجا جمع شدیم که این پست و بلکه کل محله رو امشب آتیش بزنیم به افتخار ی هم محلی دوس داشتنی که با تولدش امشب حد اقل من یکی رو حسابییی هیجانی کرده. پس دستا بالا بالا بالا بالا بالاااا و هر کی هرچی حنجرش اجازه میده جیییغ بزنه و ی آهنگ هم از صدا بردار برنامه درخواست می کنیم برا اون هایی که مثل من تمایل به قر دادن دارند. دیگِه نوبتی هم باشِ نوبت کیک هست … چی؟ نصف کیک نیست؟ آقا و خانوم محترم چرا به من چپ چپ
سلاااااااااااام بچه ها. حالتون چطوره؟ حال مادیتون چجوره؟ حال معنویتون چجوره؟ والا از خدا که پنهون نیست، اما از شما چه پنهون، من امروز بدجوری خوشحالم. میدونید چرا؟ نمیدونید؟ میخوایید بدونید حالا؟ آقا امروز تولد یکی از اعضای توپ و همچین باحال و پر انرژی محله س. آره خودشه. همون تیتر پست منم هست. درست حدس زدید! خودِ خودِ خودشه… امروز میخوایم محله رو براش بترکونیم… ببینم واسش چیکار میکنینا….. میخوام براش کامنت دونی رو بترکونیم و منفجر کنیم و به نابودی بکشیم… نه، خداییش مگه سالی چند بار تولدش میشه؟ اصلاٌ به همین خاطره که میگم براش حسابی سنگ تموم بذارید. جششششششنِ از راه دور… بزرگمهر! هزار تبریک
هجدهمین قسمت هاتگوشکن که 14، 15 و 16 مرداد در تیمتاک محله نابینایان و رادیو گوشکن تقدیم شما عزیزان شد را در این مطلب نیز میتوانید دنبال کنید. در ابتدا مقدمه ای شاید از جنس وصف می خوانید از پریسا جهانشاهی، سپس فایل کامل هر شب را میتوانید دانلود کنید و در نهایت آیتمهایی که میخواهید به صورت جداگانه بشنوید یا به عنوان یادگاری داشته باشید را تقدیم حضور شما گرامیان میکنیم. یادداشتی با حال و هوای هات گوش کن هجدهم: یک سال دیگه هم گذشت. حس میکنم سوار یک قطارم که روی یک جاده مارپیچ رو به پیش میره. هر بار یک دور کامل میزنه، یک پله
در آستانه ی یک شروع دیگه ایستادم. در هیاهوی شاد اطرافم غرق میشم. تکیه به چهارچوب طلاییِ طاقِ روشن جریان نور و صدا و شعف رو در اطرافم دنبال می کنم. توی سرم پر از صداست. صداهای هماهنگی که به گرمای دست های صاحب هاشون میرن بالا تا یک تولد دیگه رو هورا بکشن. چه قدر زود گذشتیم سوار بر موج زمان از8تا تولد! دفتر خاطراتم باز ابراز وجود می کنه. در راهرویی نور بارون که توی ذهنم رو روشن کرده عقب میرم. چه قدر این رقص نورها رو دوست دارم! میرم عقب و باز هم عقب تر. جشن تولد هشت سالگی گوش کنه. هات گوش کن 15! عجب
سلام به همه کسایی که از صفا و صمیمیت خشت و گِل فراهم کردن و با ملات آموزش و تجربه پیوند دادن، تا خونههای دلشون تو محله قشنگمون ساخته بشه. خوبین؟ خوشین؟ میدونم که منتظرین وقتی محله میخواد 9 سالگی رو تموم کنه و وارد 10 سالگی بشه براش جشن تولد بگیریم. میدونم که تو دلتون میگید: امسال قراره برنامه جشن تولد گوشکن چطوری بترکونه؟ چه کسایی قراره مهمونهای هاتگوشکن تولد محله باشن؟ آیا بازم مثل سالای پیش مسابقه و جایزه و این چیزا رو داریم یا شرایط اقتصادی مملکت رو گوشکن هم اثر کرده و کلا مدیرا بیخیال برگزاری جشن تولد گوشکن شدن؟ اولین چیزی که باید بهتون
سلام بر ساکنین و عابرین نازنین محله ی نابینایان. باز هم زمان یک برنامه ویژه محله فرا رسید و باز هم به دنبال تولید برنامه های جذاب و مفرح هستیم. شاید به حکم اینکه هر کسی کار خود را جذاب میپندارد، گمان کنید که ما میکوشیم تا با تمجید از عمل خود مبادرت به جذب هرچه بیشتر مخاطب نماییم. اما این بار به واقع خبری در راه و کاری در شرف انجام است که خالی از تعریف و تمجید نخواهد بود. چرا که این بار ما نیستیم که دست به ساختن برنامه میزنیم. توضیح بیشتر اینکه این بار حتی در داوری برنامه ها هم هیچ نقشی بر عهده
شاید حدود دو ماه پیش بود که گفتیم: -تولد گوشکن نزدیکه، باید کم کم آماده بشیم. یکی از اون وسط گفت: -کو تا دو ماه دیگه! سعید گفت: -زمان زیادی نیست، چشم به هم بزنی رفته. میرهادی گفت: -از کجا شروع کنیم؟ علی گفت: -نمی دونم، بگید تا بریم. بهنام گفت: -امسال حسابی کار میبره. شهاب گفت: -کمک خواستید، من هستم. سعید گفت: -من هم همین طور. میلاد گفت: -روی تمام زمانهای آزادم حساب کن و هرچی ازم بر میاد بهم بگو، من هستم. فاطمه گفت: -مواد لازم واسه تهیه یک جشن تولد هاتگوشکنیه عالی! زمان به مقدار کافی، باقیش رو شماها بگید، فقط بجنبید که دیر نکنیم. علی
سلام به بهترینها. بهترینهایی که وجودم رو تمام و کمال مدیونشون هستم. بهترینهایی که از وقتی به این دنیا پا گذاشتم، هر کدومشون یه جوری حمایتم کردن. میدونید، از زمانی که نوزاد بودم تا الان، هر کسی در حد خودش، برای پیشرفتم زحمت کشیده. هر سالی که از عمرم میگذره، تجربه های تلخ و شیرین زیادی تو زندگیم ورق میخوره و من خوشحالم که کنارم، مداد رنگیهای خوشرنگی دارم که نقاشیهای این تجربه ها رو، خالصانه و در نهایت دلسوزی، با رنگای چشمنوازشون زیبا میکشن. دلم میخواد بهتون بگم حس خوب یعنی تمام این مدت، حتی زمانایی که احساس افسردگی و بیهوده بودن بهم دست داده، همیشه کنارم شماهایی
سلاااام و درود به همه گی. راستش اصلا یادم نبود که امروز بیستم هستش و تا الآنم یادم نبود و این شد که حالا شروع کردم به پهن کردن بساط یه جشن تولد کف محله. بازم بیستم آذر شده و تولد امین مسافرتی عزیز هستش. البته این مدت امین خودش غیب شده و کمتر این طرفا آفتابی میشه ولی اشکال نداره بعد از تولد نمیبخشاییمش و اعدامش میکنیم. پریساااااا برو چوب و اینا رو آماده کن که کار خودته خخخخخ شکلک جلاد. این جشن رو میبریم تو یه روستا و تو یه خونه روستایی با وسایلی کاملا روستایی برگزار میکنیم. رععععد بزرگ بفرما زیر کرسی بالای مجلس بشین و
به نامِ خداوندِ بخشنده ی مهربان. سبحان الله. هرچه که میشناختم آن نبود و هر چه که بود من نشناختم. سلام و درود به یکایک شما هممحله ای های با صفای گرامی. حال و احوالتون چطوره؟ امیدوارم که سلامتی نسبی جسمی و روحی بر همگی برقرار و مستدام باشه. اگر جویای احوال من هم باشید, ضمن سپاس از لطف و احوالپرسیتون, الحمدُلِالله, تلاش دارم که معیشتی مرتفع داشته باشم. ناتوانترین مردم : کسی است ، که در دوستیابی ناتوان است و ناتوانتر از او آن که دوستانش را از دست بدهد. حکمتی از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام. متفاوت از پستهای منتشر شده قبلیم, اینبار فایل
سلام به گوشکن عزیزم! خوبی؟ چه خبر؟ راستش نمیدونم باید این نامه رو برای کی بنویسم. برای یه کودک هفت ساله یا یه انسان بالغ. تو شاید توی شناسنامت هفت سالت باشه. ولی خیلی وقتها آدمها هم پیش میاد از سنشون بیشتر بفهمن. تو که جای خود داری. به هر حال من برات مینویسم. فقط بین خودمون بمونه ها! من زیاد نوشتنم خوب نیست. اگه یه جاهاییش رو نفهمیدی، بدون که من خوب ننوشتم. یادش به خیر. اولین باری که دیدمت، فقط دو سالت بود. تازه داشتی زبون باز میکردی. تازه میتونستی درست و حسابی خودت راه بری. البته راه که چه عرض کنم! مثل موشک میدویدی. انقدر سریع
عطر نسیم. لطافت نوازشگر بارش رویایی نور بر شانه های خیال. موج آرام و سیال مهتاب، در هوای پرواز. شب. امشب! چه نزدیک است آسمان به سر انگشتان خیالم امشب! و ستاره ها، با بوسه های شفاف دست هایم را به پیشواز آمده اند. در مهتاب شناورم. در شبی ساخته از روشنای آشنای شاد. من و آسمان و شب، دست در دست هم، به میهمانی نور، لحظه ها را به شادباش نشسته ایم. امشب می بالد به خویش. امشب روشن از درخشش لحظه هاست. امشب، غرق در هوای آغازهاست. آغاز یک جهان خاطره. یک آسمان حضور. یک بهشت آواز. یک قصه بی تکرار. یک رؤیای بیدار! امشب شب آغاز
دستهها
کامی جان تولدت مبارک
سلاااام سلاااام. حال و احوال چطوره دوستان? امیدوارم که ایام عید رو با خوبی بگذرونید و کلی هم خوراکی خوش مزه نوش جان کنید و حالشو ببرید.. از یه جایی دارن بهم اشاره میکنن که دادا تقویمت یه روز جلو رفته درستش کن امروز دومه نه سوم. خوب عرضم به حضورتون، از اونجایی که فردا قرارِ کلی مهمون برام از تهران برسه شاید آنچنان فرصتی پیش نیاد که بخوام پست بنویسم. به همین دلیل با خودم گفتم حالا سوم نشد ایرادی نداره ما بعد از ظهر دوم پست تولد کامبیز عزیز رو منتشر میکنیم و به قول بانوی بزرگوار بهمنی، باشد که همه در کنار هم به رستگاری برسیم.