خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آن روز بهاری!

کنار پنجره ایستاده ام و غرق در افکار خویش، به نقطه ای نامعلوم در ظلمت بیپایان شب خیره مانده ام. ماه از پشت شیشه، گونه هایم را میبوسد و من اما بی تفاوت، به آن روز بهاری می اندیشم که خوب خاطرت و خاطرم مانده! یک روز بهاری برای همه، و برای من اما… انگار یک تکه از زمستانم در قلب بهار جا مانده بود! سرد… سوزان… و بارانی! انتظار!!! دردی که اگر دچارش شوی، همه چیز کش می آید، مسافرت دیر میکند، دنیا از حرکت می ایستد، ساعتها میخوابند….. و من دچارش شده بودم! من… عقربه های بی حرکت ساعت… و نگاهی نگران! آخ! لعنت بر این درد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خدایا! سردمه!

شب… سکوت… سیاهی… مثل بختک افتاده به جونم. یه بغض نشکن توی گلومه که راه نفسام رو بسته، هر نفس هوای این اتاق واسم مثل سم شده، با وارد شدنشون به ریه هام، به مرگ نزدیکتر میشم. مرگ!!! چه واژه ی نزدیکی!!! پنجره ی اتاقمو باز میکنم و… نه! هوای دنیا مسموم شده، نه فقط اتاق من!!! توی هوای نمیدونم چند درجه بالای صفر، از شدت سرما دارم به خودم میلرزم!!! صدای تق تق دندونامو میشنوم! دنیای مسموم! دنیای سیاه! دنیای سرد! دنیای… بیرحم! یه گوشه میشینم و قلمم توی دستامه! خدایا! من امشب باید بنویسم! از حال مسمومم!!! از سنگدلی دنیایی که هر نفس داره به مرگ، همون
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شب است و…

شب است و بی حضور تو پر است آسمان من ز غیبت ستاره ها، شب است و عطر خاطرت نشسته توی خاطرم… دوباره خلوت و سکوت دوباره اشک بی صدا دوباره ضجه های درد و حسرت گذشته ها، دوباره… بعد رفتنت پرم از این دوباره ها… به خاطرات خسته ام صدای زوزه های باد تازیانه میزند، و پیکر رمیده ام به خنجر سیاه شب غمین و زار میشود… من انعکاس حسرتم صدایی از دل سکوت غریب و آشنای درد، کسی که بی تو یخ زده میان وحشت شبی چنین خموش و تار و سرد…
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم باران میخواهد

امشب باز هوای دلتنگی به سرم زده، بغض پاهایش را روی گلویم گذاشته و فشار میدهد. باید از دستش رها شوم وگرنه خفه ام میکند… میروم کنار پنجره و به دنبال ماه میگردم تا کمی برایش حرف بزنم، اما او هم انگار با آسمان قهر کرده… باران نم نم خودش را به پنجره میکوبد، چه شب سرد و تاریکی! خیال سحر شدن ندارد! با آن هیبت سیاهش مثل بختک به جان این خانه افتاده… شب بغض و دلتنگی نمیدانم به جرم کدام گناه ناکرده دارند اینگونه قصاصم میکنند… کاش هوای من هم مثل هوای پشت پنجره بارانی شود، تا شاید این بغض که در گلویم گیر کرده رهایم کند،
دسته‌ها
شعر و دکلمه

مسافر شب

شبی آرام و خموش جاده ای بی پایان یک مسافر تنها سمت خورشید روان قطره قطره مهتاب می چکد بر سر و رویش هر دم عطر لبخند خدا دست پر مهر نسیم و طنین خوش مرغ سحری به نوازش گریش آمده اند… کم کمک حاله ی نوری شده پیدا گوشه ی گنبد نیلی جهان و مسافر آرام بین آن حاله ی نور محو گردید و کمی بعدترش گل خورشید به دنیا خندید
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شب نشینی یازدهم محله ی نابینایان. پنجشنبه شب ساعت 9 ادامه از کامنت 367

درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. بعد از حدوداً چهل روز، سری جدید شب نشینیها رو قراره که آغاز کنیم. همونطور که توی پست نظرسنجی هم نوشتم، قرار هست که شب نشینیها از این به بعد روزهای یکشنبه از ساعت نُه تا یازده شب و پنجشنبه ساعت نُه تا یک شب برگزار بشه. تغییر خاصی هم در قواعد شب نشینی ایجاد نشد، به جز این که قراره همه با هم باشیم و کمی مراعات یواشترها رو هم بکنیم تا همه بتونن استفاده ی کافی رو از شب نشینی ببرن و به هممون خوش بگذره. سیستم جدید کامنتها هم باعث میشه که راحتتر بتونید کامنتها رو بخونید
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امشب تو محله عروسی گوشکنی داریم و همه هم دعوتیم. بفرمایید تو

سلام به همه. آقااا، خانوووووم، بابا یوااااااش! چه خبرتونههههه! خب مگه چند ساله میوه شیرینی نخوردید آیا خخخ. بابا بذارید عرقتون خشک بشه لا اقل! گفتیم عروسیه نگفتیم رسیدگی به قحطی زده هااااست! حالا عروسی کیه آیا؟ کی؟ مجتبی؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ نه بابا مجتبی از این جرأتا نداره. عروسی کیه پس؟ چی؟ پرواااز؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ بابا کی آخه به این دکتر قلابی زن میده آخه! پس عروسی کیه؟ خب الآن میگم. عروسی امیر سرمدی. چی؟ بابا زن دوم کجا بوده آخه! بابا ولش کنید کشتیدش بچه ی مردمو! بابا یه دقیقه وایستید توضیح بدم خب! ببینید، امیر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این هم ایستگاه نهم شب نشینی. ادامه دوشنبه شب از کامنت 1144

سلام بچه ها. چه طورید؟ خب نهمین شب نشینی هم شروع شد. خب میدونید که شب نشینیها دیگه هر شب نیست و معمولاً قراره یک شب در میون برگزار بشه مگر این که به مناسبتی برسیم و نظمشون به هم بریزه. به هر حال امشب در خدمت شما هستیم و شبهای بعد هم تا زمانی که این پست روی صفحه ی اول سایت باشه با همین پست شب نشینیها پیش خواهد رفت. از اونجایی که عمراً متن پستهای شب نشینی خیلی خونده نمیشه، دیگه طولانیترش نمیکنم. فقط یه شعر براتون میذارم و بقیه ی حرفا باشه واسه توی کامنتها: این سکوتو این هوا و این اتاق، شب به شب
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک شب رؤیایی

یک شب را با چشمک مرور کنید یک شب رؤیایی برای من. برای منی کی نمی توانم فقط به صفحات مجازی دل خوش کنم. منی که نمی خواهم دیگر پست بگذارم چون امتحان دارم. منی که خیلی خسته هستم و باید بخوابم. منی که حیفم می آید این شب را برای شما شرح ندهم. منی که خسته و کوفته از دانشگاه برگشتم. زیر بارون. باد و باران توی صورتم می زد. ولی من از باران نمی ترسم. بر خلاف خیلی ها که تا دوتا قطره باران می بینند فرار می کنند من نه نمی ترسم. می آمدم و این شعر را زمزمه می کردم البته خیلی آهسته که کسی