خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

رمان من و میترا و زهرا

سلام دوستان عزیز این هم فصل اول رمان من، و میترا، و زهرا، فصل اول منتظر فصول بعدی هم باشید

دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

داستان کوتاه عارف پیر و عروسکها

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.” شاهزاده با تمسخر گفت: ” من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم!
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

پارک آزادی و تو

به فراموشی نمیسپارمت، دوستت خواهم داشت و علاقه ای همیشگی را به تو در سر تا سر وجودم بذر پاشی خواهم کرد. اگر دیدنت دست نداد، اگر حتی تنین دخترانه ی صدای پسریت نبود که خرده های حصرت شنیدنت را بزداید، اما صد شکر که بدنم به زیارت دوشی که زیر آن خاطره های شیرین و معصومت را تجربه کرده بودی نائل شد. آن شب برای اولین بار از همان سرچشمه ای تمیز شدم که تو شب پیش برای آخرین بار با آن خواستنی تر شده بودی. ندیده تو را آرزو داشتن، کمترین کار و کوچکترین گام من است برای خواستنت. حیف تو که اسیر چنگال دیو صفتهای خوش
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

شکایت بیثمر مجتبی از تو

یک پرس چیپس، یک دانه پیتزایی که مخصوص میخوانندش، یک دانه سالاد اندونزی کوچک و یک دوق، همه ی اینها به جای دو، یکند. همه ی اینها برای فقط یک نفر! آه و افسوس که جای تو میلیارد بار اینجا رو به روی من خالی خالیست. نیستی که بی قرار خنده هایت کنیم. نیستی که من حس حمایتت را، آرامش بودنت را، نغمه ی خوش امید دادنهایت را، تو را و تو را و خود خودت را داشته باشم. حالا همه سفارش های من قیمتش زیر پانزده هزار تومان میشود، فقط به خاطر نبودنت. به خاطر اینکه نیستی تا با چنگالهایمان دو نفری به یک تکه ی خلالی شکل
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یاد میگیری

کم کم یاد خواهی گرفت: تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند. کم کم یاد میگیری: که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد. یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی. خورخه لوییس بورخس
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به خدا من توی شلوارم نشاشیدم!

بابا, خوب نمیبینه, کنترلش یه لحظه از دستش خارج شده شاشیده! طوری نیست که, عیبی نداره. اصلا این یه چیز طبیعیه! نه. شایدم بچهش شاشیده بهش. بچهش؟ من که ندیدم بچه داشته باشه! چرا اونی که دستش توی دستش بود داشت راهنماییش میکرد. اون که شلوارش خیس نیست. آهان, راست میگی. اون نبوده. اصلا چرا خودم حواسم نبود؟ اون بچه که الان دیگه دستش توی دست یه مرد دیگست! ول کن. بحث نداره که! خوب ندیده, شاشیده! چه ربطی داره؟ مگه هرکی نمیبینه حتما میشاشه؟ یه وقت بهش نگی ناراحت میشه ها! نه بابا! حواسم هست. ولی جدی نابینایی ربطی به تکرر ادرار نداره؟ نه که نداره! اون بالا
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

چرا من نمیتونم ببینم دیدن من دست کیه؟

حالا که من درس خوندن رو فعلا بوسیدم گذاشتم کنار, بذارید حد اقل یه چیزکی بنویسم که بعدا اگه مشروط شدم دلم نسوزه پشیمون نشم و هرکی بهم گفت روزهای پیش از امتحان چه غلطی میکردی پس, بگم توی گوشکن مینوشتم و این جوری یه ذره از عذاب وجدانی که ندارمش کم بشه. من از همون اول بچگیم نمیدیدم و اولش چیزی به اسم بینایی واسم معنی نداشت. خوب چمیدونستم که اصلا بینایی چی هست که بعدش بخوام بفهمم من بینا هستم یا نیستم. آخه بینایی یه جسم گنده یا مثلا یه تاولی, استخونی چیزی نبود که مثلا روی شونه داداشم باشه بعد روی شونه من نباشه که, خوب
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یادداشت 23 اردیبهشت 92 خورشیدی

خوب امشب بدون توجه به اینکه آیا چند نفر این را میخوانند مقداری درونیاتم را اینجا تراوش میکنم شاید تا حدی آرام گیرم و از کلنجار رفتن با خودم راحت بشوم و خوابم بگیرد مرا آن چنان که صیاد شکارش را. جای شما خالی بعد از ظهر با یکی از دوستان گل، سینما بودیم و ملکه را دیدیم که دوستم میگفت قشنگ بود ولی من می گویم بدک نبود. به شدت انسان قات و پاتی هستم و هنوز که هنوز است، نمیدانم دقیقا هدفم از زندگی چیست، از چه خوشم می آید و از چه نه. این ملکه هم همین طور، نمیدانم دوستش داشتم یا نه. ملکه، سعی داشت
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

داستان عشق علی و مریم

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد
سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان
بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان
سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند
تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ
عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به
این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

کاسه قرمز:

سلامی گرم و صمیمانه خدمت همه دوستان هم محلی عزیز می دونید قضیه این کاسه قرمز از کجا شروع شد؟ از یه روزی که من پس از کلی رمان خونی زد به سرم که چقدر همه بکارند و تو بخوری حالا یه کم تو بکار تا دیگران بخورند و نتیجتً این شد که تصمیم گرفتم بشینم یه رمان حد اقل 150 صفحه ای بنویسم! بعد از این تصمیم ختیر در حدود یکی دو ماه بعد قلم کیبردی بدست گرفتم و نشستم نوشتم “همین که بعد شد کاسه قرمز” اما آخرش موندم تو ضاویه دید رمان که جریان سیال ذهن باشه، راوی دار باشه یا بی راوی و این خم
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

می دانم مرا دوست داری. من هم.

وقتی خودم را در پارک, پارک کرده ام و شاهد وقایع حوالی کلبه عمو تام هستم, تو با چه لطافت نرمی, آرام آرام آرام, چشم هات را در چشمان نابینا ولی دلخواه من میدوزی. از من خوشت میآید. مثل پرنده ای بی صدا و با وقار, پر میکشی و دوباره برمیگردی. حالا وقت آن رسیده که از نزدیک, دوست داشتنت را در من تزریق کنی. روی صندلی سمت چپ من مینشینی. حست میکنم. میپرم از کلبه بیرون. مات مات. مات بوی عجیبت که داری به در و دیوار و کف و سقف آسمان پارک میپاشی. بوی نرم ناز نیرنگ نرمت برای قارت قلبم. معلوم است در کارت موفق شده
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

نوار قصه تیزچنگال ماهیچه دوست

سلام دوستای خوبم! حالتون خوبه؟ چه خبرا! امروز به پیشنهاد بنفشه جون براتون نوار قصه تیزچنگال ماهیچه دوسترو میذارم. امیدوارم خوشتون بیاد! لینک دانلود با حجم 23 مگابایت از دراپ باکس و این هم لینک کمکی برای دانلود از منابع محله
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

نوار قصه یا بهتره بگم داستان شش جوجه کلاغ

سلام دوستان خوبم! امیدوارم هر جایی که هستین شاد و سلامت باشید. حقیقتشو بخواین من تصمیم گرفتم که یه کمی توی این محله فعال تر بشم. خیلی فکر کردم اول تصمیم گرفتم تو حوزه کامپیوتر فعالیت کنم بعد دیدم که دوستانی هستند که خیلی خیلی از من وارد تر هستن. خواستم شعر و داستان بذارم اما دوست داشتم بیشتر از این فعال باشم. میدونین من همیشه به خاطراتی که از بچگیم داشتم و هر چیزی که به اون خاطره ها مربوط می شه خیلی علاقه داشتم و دارم. به خاطر همین تصمیم گرفتم هر هفته یکی از نوار قصه هایی که اون زمان گوش می دادمرو واستون بذارم خودم
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

وبگردی 27 دیماه مجتبی

سلام. ماچ ماچ که دلم واسهتون اینقد شده. خوب من وبگردی زیاد میکنم. اینجوریاست. قشنگاشو واسهتون میگذارم. دوس داشتید بخونید حال کنید. راستی بریده های ایرانسپید هم باید برم تو کارش! فقر و گرسنگی این داستان کوتاه را در وبلاگی ایتالیایی چاپ شده است. در ضمن این داستان نمره ۸۲ از ۱۰۰ را گرفته . لوئیجی دلاپانته تفنگ شکاری همسایشان را قرض گرفت تا به شکار برود تا شاید با شکاری خانواده ۸ نفره گرسنه خود را سیر کند. از این جمع پسر ۱۰ ساله او آندره آ گفته بود که حاضر است گرسنه بماند و بمیرد ولی از گوشت حیوان شکار شده نخورد و این عقیده خود را
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

زلزله

زلزله دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم فرصت افطار را هم ندادی عجله ات برای چه بود ؟ همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان لودرهم آوردند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند و در روستا ها برای برداشتن آوار از سر مردم قرار است وام هم بدهند ، دستور
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

حالا یک خاطره

حالا یک خاطره: روز چهارشنبه-  با حرارت تمام از جا بلند شدم. میخواستم خط راست را به بچه های کلاس چهارم درس بدهم. اسم هر دو شان مهدی است. من که بنا به اقتضای شرایط آنها را مهدیا, پسرا, شازده ها, مشتیا و… صدا میکنم گفتم کتابها و خط کشهاتونو بذارید روی میز. سریع فرمان بردند. یک بار کف دستهایم را بهم کوبیدم تا خوب توجه کنند و متمرکز شوند. با قاطعیت گفتم: بچه ها یادتان هست پارسال پاره خط را باهم یاد گرفتیم؟ بچه ها سر حال جواب دادند بله خانم. با همان صلابت گفتم: خوب حالا بگین ببینم پاره خط چه جور خطی بود؟ بچه ها:…سکوت. من:
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دختری بینا که حاضر به ازدواج با من شد

سلام من دو سه تا دوست صمیمی بیشتر ندارم یکی از این دوستانم که دوستیمان به حدود 14 سال پیش میرسد امروز صبح به من زنگ زد و در مورد ازدواجی ازدواج که نه موردی که بهش پیشنهاد شده بود باهام صحبت کرد یک دختر بینا پیدا شده بود که حاضر شده بود با او ازدواج کند ولی قضایای دیگری هم همراهش بود که بهتر است در متنی که از زبان خودش میآورم بخوانید ببینید چه به ذهنتان میرسد دوستم فردیست از خانواده تغریبن پولدار البته نه از آن دسته پولدارهایی که نه درس خوانده باشد و نه بلد باشد تا در خانه اش را تنهایی برود کارهایی بلد
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ورقه ای از دفترچه خاطرات یک دانشجوی دبستانی

به نام خدا. امروز تقریبا ساعت هشت صبح از خواب ناز بیدار شدم. خواب نازم با من دعوا کرد که چرا از من بیدار شدی و خیلی ناراحت بود که ازش بیدار شدم ولی من چاره دیگری نداشتم و مجبور بودم ازش بیدار شوم تا به کار هایم برسم. او هم که دید دیگر گوشم به وسوسه هایش بدهکار نیست, از همه جای بدنم از جمله از چشم هام پر کشید و رفت. رفت و رفت و رفت تا نمیدانم به کجا برسد. البته حدس میزنم رفته باشد سراغ یک نفر که خسته است تا مثل یک پتوی گلبافت بپیچد دورش. شاید رفته سراغ آن هایی که خانهشان آن
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطره نون قاپی!

سلام و صد سلام. درود و صد درود. همه تونا دوس دارم. خیلی زیاد. دوس دارم بگم که دوستون دارم تا بقیه حسودیشون بشه. تا بدونن شما گوشکنی ها ی جای ویژه توی قلب من دارین. قبل از این که خاطره نون را واسهتون بگم حرفاما بگم و خبر های جدید را به دستتون برسونم: اولش این که خواستم به مناسبت 23 مهرماه روز جهانی عصای سفید یعنی روز نابینا ها فیلم توضیح دار رنگ خدا رو واستون بذارم ولی بعد گفتم بیخیل شم و همین اول کاری روز اول مهر, روز شکوفه ها فیلمو بپاشمش تو محله. فیلمو فردا صبح که میخوام برم دانشگاه میپاشم این جا. در
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

حال امروز من

در حال گوش کردن به آهنگی از شادمهر هستم با این متن: *** خیلیا دوس دارن شبیه تو باشن ببیننت از دور یا با تو تنها شن ای کاش وقتی چشاتو رو هم میذاری آهنگی باشم که تو خیلی دوس داری وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن راجع به تو با من دوست دارم به خودم مربوطه نه خودم نه خدا کی میدونه کجا تو رو از تو میخوام با تموم وجودم از صدا از سکوت تو شب برهوت دنیا داغون شد باز حواسم به تو بود وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن