خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

17 مهر 94

درود به همه دلم خیلی واستون تنگ شده بود و هی گفتم ی پادکستی چیزی آماده کنم ولی صوتی نگذاشتم که همه بتونند استفاده کنند و کسی معطل دانلود واسه با خبر شدن از حالم نشه. از هزار جا میشه نوشت و اینقدر اتفاقات از 15 شهریور تا همین امروز توی این یک ماهه واسم افتاده که اگه بخوام بنویسم‌شون هفتاد من کتاب میشه. اینقدر واسه پیدا کردن ی شغل حدود یک سال این در و اون در زدم و اینقدر واسه پیدا کردن خونه و گرفتن وام واسه پول پیشش سگدو زدم و اینقدر الان زندگی تک نفره چالش داره که هرچی بخوام بنویسم غمنامه میشه. البته این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حوله برقی رو گول زدم مودمم سوخت

بعله. اصن تقصیر خودش بود. همهش خاموش میشد. تا میگفتم ی کم دیگه ها کن من دستام هنو خشک نشده، پقی صدا می کرد و بهم می گفت بچه برو پی کارت. محل کار سابقم هم همین برنامه بود. کلا حوله های برقی که به شدت هم پخمه تشریف دارند، معلوم نیست چرا بیخودی اینقدر مغرورند و خیال کردند خیلی خری هستند. من که دیگه صبرم از این خشک‌کن یا حوله برقی ها سرومده بود. این یکی رو نتونستم تحمل کنم. این شد که تصمیم گرفتم گولش بزنم. معمولا شما کسی یا چیزی رو میتونی گول بزنی که چیز مورد علاقه یا طرز کارشو بلد باشی. مثلا بچه رو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خوش به حالش، مگه نه؟

ی عشقک ده ساله ای من دارم که خبر ندارید. اینقدر مغروره و ماهه که نمی دونید. اینقدر تو دل برو و بی‌مهر تشریف داره که خدا میدونه. اینقدر باهوش و سر به هواست که نمیدونید. شناسنامه نداره. حق مدرسه رفتن هم که حتما نه. با همه ی این حرف ها، بازم بچه ی زرنگیه. خوندن نوشتنو ی کم از ی معلم مهربون یاد گرفته و متأسفانه کودک کاره. فقط خیال نکنید از اون کودکانیه که بتونید بهش ترحم کنیدا. از اون هایی نیست که بتونید بهش بگید آخی طفلی. غرورش صدتا منو شما رو میذاره تو جیبش. لجبازیش از بچگی های خودم بدتره. مث ابریشم نرم و مث
دسته‌ها
ویژه نابینایان

اِدراک و لمس طبیعت در ذهن یک کودک نابینا به همراه مادرش ( 1)

این خاطره را تقدیم میکنم به کسانی که می دونن مفهوم شادی شاد بودن و شادی بخشیدن در ذهن انسان، در انسانیت و احترام به انسانها خلاصه می شود و بس… یک سلام گرم تقدیم دوستان خوبم در این محله ی باصفا. چون ماه مبارک رمضان هست تهیه ی گزارش برام سخت بود برای همین رفتم سراغ خاطراتِ فصل بهار .دوست دارم 3 نکته رو در مورد این خاطرات بگم حقیقت اینه که بزرگمهر مثل بیشتر پسرهای کوچولو ، بازیگوش و شلوغ پلوغه یک وقت فکر نکنین ما خیلی شیک و تمیز میریم تفریح بر می گردیم ، نه ، یک وقتهایی بزرگمهر به اقتضای دوران کودکی ، اونقدر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مغزم کاملا خر شده

مغزم کاملا خر شده. دقیقا خر. از هیچ و پوچ، هیچ و پوچ می سازم و اصلا چرا بسازم؟ خودش هست. فقط مرور میکنمش. هیچ رو. پوچ رو. زندگی خوب و شاد و مزخرف بی معنی رو که خیلی مسخره و خوبه. آخه بچگانه هم هست و من این بخشش رو می دوستم شدید. خوبه. همه چی خوبه. از چیزی گلایه ندارم. ی کمی دارم بلند بلند فکر میکنم. همین. چقدر همیشه هر وقتی که خصوصا قبل از خوابم به اشتباه هام پی می برم لذت می برم. از این که وقت هایی مث همین اوقات قبل از خواب هست که آدم میتونه از بیکاری فکر کنه و به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 4 دی 93 خوشی کردن های چرک من!

خوب که بهش فکر میکنم، میبینم من چه قدر ازش کار میکشم. درسته مث صابونه و از اونم بدتره و زود زود تموم میشه ولی تا هست، خیلی خوب کارشو انجام میده. اگه دانشمند ها میتونستند ی جوری ارتقاش بدند که هنگ نکنه و از عهده ی ایجاد سلامتی، امنیت، آرامش و محبت هم بر بیاد دیگه کولاک میشد. به هر حال، هرچی باشه و هرکی باشه، خیلی خوبه. لذتبخشه. با ی تلفن، غذات مییاد سر میزی که نشستی داری کار میکنی. با ی تلفن، یکی برات ی کارت هدیه میخره میاره که بتونی امشب کادوش بدی و خودت نخواهی توی خیابون ها و بانک ها با چشای کورت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرت‌نوشت چهارم مهر

حالا تو نیستی و من اینجا ناراحت از همه، بیکار بیکارم. حتی دوست ندارم به چیزی فکر کنم. نه به خودم و نه حتی دیگر به تو. مثل دیوانه های بیهدف، تا نصف شب، روی پل سیو سه پل قدم می زنم. گاهی وقت ها خسته از همه ی دنیا روی یکی از سکو های پل، می نشینم، به دیوار تکیه می دهم و خوابم می برد. بیدار که می شوم، باز همان تشویش و دلهره ی بی معنی ای که هیچ وقت دست از سرم بر نمی دارد. یک دنیا اضطرابم. مخلوط با یک عالم نگرانی. دوست دارم جایی باشد دور دور دور از همه ی چیز ها
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از نا‌خواندنی های من

دسته‌ها
شعر و دکلمه

دست تکان میدهم با تو و تمام متعلقاتت در گذشته !

تو خاطره ای بیش نیستی . همانند برگه ای از یک دفتر خاطرات قطور و قدیمی , برگه ای که کسی از ترس به یاد آوردن روزهایش , هرگز در آن چیزی ننوشت . برگه ای از یک دفتر خاطرات سفید . مثل ته مانده ی قهوه ی فنجان یک عزیزی , عزیزی که سال ها قبل رفت . و باد خبر گم شدنش را , هر پاییز به یاد نیمکت های باران خورده ی تنها آورد . مثل زرورق یک شکلات تلخی , که از ولنتاین سال ها قبل جا مانده . ولنتاینی که دیگر تکرار نشد . تو هرگز آن دوست داشتنی ی گذشته هایم نیستی .
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بازیچه

همینطور صفحه، سیاه بکنم که نیستی، که نفس کشیدن هوای بودنت قدغن شده. همینطور از خودم بیخود در حسی ناگفتنی و آشفته به ژرفای تمام دلتنگی هام غرق. حتما باید پاستوریزه و کوتاه بدون جزئیات بنویسم تا سایتم خراب نشود، تا بچه ها برداشت های جنسی نکنند، تا متلکم نپرانند، تا حرمت مکانی عمومی حفظ شود، تا یک آدم نرمال به نظر برسم. خارش تمام روحم از نبودنت که درک کردنی نیست! فقط خودم که خودم را جای خودم میگذارم میفهمم که مجتبی چه می گوید و می نویسد! این متفاوت بودنم با همه، این هنجار گریز بودنم، این تو را خواستنم در حد حسی بیشتر از جنون، استخوان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت امشب امنیت شغلی

سلام بچه ها. ی چند نفری همیشه بهم توصیه میکنند که درونگرا باشم یا حد اقل درونیاتمو بیرون نریزم چون درونیات مال درون و بیرونیات مال بیرونند ولی من هرچی به خودم فشار میارم که افکارم بیرون نزنند، آخرش لوله ی افکارم نشتی داره و کاریشم نمیشه کرد. لوله ی ایرانی همینه دیگه. ژاپنی که نیست خوب آخه! راستیاتش من دارم به پایان قرارداد شغلیم نزدیک میشم. داشتم برنامه هام برای بعد از اتمام این قرارداد را مرور میکردم. تمدید شدن یا نشدنش بماند. یک سری دوره فعلا بهم پیشنهاد شده که دارم بهشون فکر و برنامه ریزیشون میکنم. یک بحثی امروز بین منو دوستم در گرفت به اسم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از شیر موز و عطر تا شب نشین و بلدرچین!

سلام و هزار سلام. بچه ها، راستیاتش، من اگر ننویسم، زود، فراموشم میشود. من باید بنویسم و خاطرات خوشم را به عنوان یک آدم دم دمی مزاج، هک کنم در کاراکتر ها و روی صفحه ای از تابلو های محله تا همیشگی شود این پول هایی که خرج کردم، تا همیشه بتوانم با خواندن این خاطرات خوش، حد اقل به اندازه ی نصف پولی که سرفه کرده ام، لذت ببرم. این پست میوه ی گندیده از محمد رضا چشمه ی دوست داشتنی و اینکه بعضی از خواص موز از جمله افزایش نیروی جنسی، در آن نوشته شده بود، ترغیبم کرد تا از آن روز به بعد، مرتب روزی دو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وراجیهای امشب کسی که اسمشو گذاشتید مدیر!

بچه ها سلااام. فعلا زیاد وراجی نمیکنم. البته نه اینکه فکر کنید بعدا هم زیادی وراجی نمیکنم ها! خیر. الان چون خوابم مییاد و کار دارم و صبح زود باید برم جایی، وراجی نمیکنم. تازه، دارم وراجیهام رو در گزارشی که مربوط به دیدارم با پکتوسیهای جالب انگیز ناک هست جاسازی میکنم. پس فعلا چکیده، خلاصه، مختصر، به اجمال میگم و یادآوری میکنم که تو رو جون جدتون، اگه میخواهید خداوند شما را به سنگی، منگی، بنگی، یا خلاصه به ی موجود نا فرم تبدیل نکنه، پست کپی نگذارید یا کم بگذارید. توی این سایت، باید به نوشتن و گفتن و خوندن دغدغه ها و تجربه ها و چالش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

الکی خوش

الکی خوشم، به هیچ علتی، فقط به این علت که یک مجتبی، البته از جنس نابینایش هستم و زندگی میکنم. زندگی، با همه ی بدی ها و خوبی هایش. من الکی خوشم. تو و امثال تو، دست آخر، فوق فوقش خودتان را هم که بکشید، شاید بتوانید ثانیه هایی از من را زهر کنید ولی من یک بمب انرژیک هستم از نوع فنا ناپذیر. از آنها که شب و روز، عطر شادی و تمام انرژی های مثبتم را روی در و دیوار هر جا که بروم میپاشم. یا حد اقل، خودم فکر میکنم و وانمود میکنم که این طور هستم. به هر حال، مهم این است که من هر
دسته‌ها
موبایل

گزینه تنظیمات در پیامرسانی

سلام بچه ها روز اولی که من اندروید خریدم آموزشهای زیادی در دست نداشتم برای همین هرچی یاد گرفتم از راه کوشش و خطا بود برای همین سعی میکردم اون چیزی که یاد میگیرم رو بنویسم تا یه وقتی فراموشم نشه. امروز که مشغول لپتاپ تکونی بودم اون پوشه رو پیدا کردم، خیلی ابتدایی بودن اما قشنگن برام. منو یاد تاتی تاتی کردن بچه کوچولو ها میندازه!!!! این یکی از اون یادداشت هام بود که مربوط به گزینه تنظیمات در بخش پیامرسانی هستش، هر گزینه که مفید بود رو نوشتم. براتون میذارم شاید یکی هم الان داره تاتی تاتی میکنه و این به دردش بخوره!!!! راستی به هر حال
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سفرنامه ی شیراز

سلام بچه ها. خدا را شکر از آنجا که همیشه من و سفر مثل دو همزاد جدا نشدنی با هم تفاهم داشته ایم، باز هم یک بار دیگر شیراز من را برای خوش گذرانی در خودش انتخاب کرد. تا اینجای کار، سفر پر اتفاقی بوده است. از شب اول که با خوشحالی تمام، در تعاونی ایران پیما سوار بر اتوبوس راهی شیراز شدم و دو عدد زولپیدم، به زور و در عین حال به میل خودم خوابم کردند تا دو روز و دو شب بعدش با تمام رخداد های خوب و ناخوبشان. از اولین صبحی که با بیهدفی تمام، در خیابانها سرگردان شدیم و شهر شیراز، ما شش نفر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت امشب

امروز خوب و خوش و لذتبخش صبح از خواب بیدار شدم و تا شب تقریبا غیر از وارسی محله هیچ کار مفیدی انجام ندادم. دقیقا برخلاف میلم و برخلاف کلی کار که همیشه ی خدا سرم ریخته است و به آش کشک خاله میماند و بالاخره باید روزی نوش جان کنمشان. امیدوار و سرفراز از کارهایی که انجام نداده ام، به تدوین فایل صوتی کنفرانس یازده روی آوردم و پس از انجام کارهای نهایی برای مستقیم کردن لینک دانلودش منتشرش کردم. حالا احساس شعفی داشت از این امر به من دست میداد که دیدم دست نداد. هرچه در خودم گشتم و از افکار در هم لولیده ام علت دست
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ذهن خوانی

در کل حس عجیبیست که در حال ظرف شستن باشی و کسی با کلاس، وارد آبدارخانه بشود از تو که دستهایت آغشته به کف مایع و چربیهای فراوان و لزج است بپرسد مسئول دفتر محل کارتان کجا هستند و تو در همان حال که با خودت و ظرفها و روزگار کلنجار میروی تا هم ظرفها را تمیز کرده باشی و هم خشمت از این صحنه را کنترل کرده باشی، جای مسئول دفتر و اصلا خود دفتر را با حالتی خالی از هر گونه احساس به آن فردِ با کلاس، اطلاع بدهی ولی بعد از رفتن جناب با کلاسیان، مرتب در حال ذهن خوانی از او باشی که آیا در
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 14 اسفند 92 خورشیدی

سلام. بچه ها خیلی ها از من میپرسید که چرا نظرم منتشر نشده یا چرا نوشته ام منتشر نشده و خیلیها هم اصلا تماسی برقرار نمیکنید که علت پخش نشدن نظرتون رو بپرسید. خوب اینها معمولا دلیل داره و نه که فکر کنید من قرصهام رو نمیشورم یا با پوسته میخورم. نه. اتفاقا من جدیدا خیلی حواسم هست که اینطور نشه ولی مثلا شما که با اسامی ناشناس مثل فندق و پسته و ناشناس و چمیدونم اسمهای عجیبتری مثل اعداد 2448 عضو سایت میشید و پست میگذارید یا نظر میدید آیا چطور انتظار دارید من مطالبتون رو منتشر کنم در حالی که هیچ مسئولیتی متوجه شما نیست و متوجه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سلام اگه دوس داشتید بخونید وگرنه که سوسک میشید

سلااااام بچه ها! از همگی مرسی که بودید و هستید و مطمئنم خواهید بود. من یک یادداشتی پنجم اسفند نوشتم و بعضی چیز ها یعنی خط مشی های محله رو مشخص کردم ولی انگاری نتونستم درست و حسابی منظورم رو برسونم. خوب. طوری نیست. به چیزهایی که گفتید اینجا یک نگاه دیگه میندازیم و سعی میکنیم باهم دیگه جواب بعضی از حرفهایی که شما گوش کنی های باحال توی کامنت دونی گفتید رو پیدا کنیم. پس برو بریم داداش: شهروز جونم یک جور هایی انگار قات زده بودی که چرا بچه ها کم از برنامه ی شما استقبال میکنم. ببخشید، استقبال میکنند. علی اصغر اسدی ی حرف قشنگی میزد