دسته‌ها
خاطره داستان و حکایت شعر صحبت های خودمونی

یک پرنده، یک پرواز.

امشب آوای خوشت کو که بدان گوش کنم! تو بخوان تا که من این قصه فراموش کنم! کاش خاموش شود آتشِ خاکسترِ من! تو بخوان تا برود حادثه از باورِ من. یکی بود یکی نبود. جز خدایی که همیشه بوده و هست، خیلی‌ها بودن. یه آسمون بود و یه خاک. خاکی که هر گوشه‌اش یک رنگ بود. یه پرنده بود که تمامِ وجودش هوای پریدن بود. خاک‌رو باور نداشت. آسمون همه چیزش بود. عشقش پرواز بود. می‌خواست وسطِ پهنای آسمون آغاز و پایانش باشه. اما هر بار که عشقِ پریدن شعله‌ورش می‌کرد وعده‌ی زمانِ موعودی‌رو می‌شنید که هرگز نمی‌رسید. پاییز بود. می‌شنید که حالا آسمون عبوسه. باید منتظرِ باز
دسته‌ها
خاطره شعر صحبت های خودمونی مذهبی

دلنوشته ای از ما به حضرت صاحب الزمان مهربانمان عجل الله تعالی فرجه شریف و تولده عید شما مباااارک

اون قدر حرف برای گفتن و نوشتن دارم که ندونم باید از کجا بنویسم و حتی چطوری بنویسم! تازه الآن هم که بیشتر فکر می کنم گفتن و نوشتنم هنگ کرده!!! سلاااام سلااام سلاااام بچه ها امشب یعنی همین الآنی که دارم می نویسم و البته نمی دونم دقیقا کی متنم پست میشه! شب نیمه شعبان هست و خب تولد امام زمانمون. حتما شما هم مثل من حرف های زیادی دارید برای اینکه بهش بگید, از تبریک تولدش تا … و … و … بچه تر که بودم اون قدر دوستش داشتم که واقعا اولین آرزوی قلبیم ظهورش بود, دوست داشتم مثل داستانهایی که توی کتاب ها می خوندم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حرف دل

سلام. خیلی سخته آدم حرفای دلشو تایپ کنه. همیشه فکر می‌کردم خیلی سخت باشه که آدم حرفای دلشو با مداد توی دفتر خاطرات یا یه چیزی شبیه این بنویسه ولی الآن می‌بینم تایپش سختره. یه سریالی بود نمی‌دونم یادتونه یا نه؟ دنیای شیرین .همیشه به این دختره شیرین حسودیم می‌شد شبا می‌نشست و خاطرات اون روز را تو دفتر خاطراتش با مداد فشاری می‌نوشت. من هی گفتم امروز یه دفتر می‌خرم فردا می‌خرم و حرفای دلمو توش می‌نویسم تااا حالا که باید تایپ کنم و دیگه دفتر مفتر به دردم نمی‌خوره خخخ چرا اینا این جورین؟ منظورم خواهر و برادر و اطرافیان آدمه. همه میان پیشت درد دل می‌کنند
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دل نوشته ای کوتاه از خودم

به نام خدا دوستان یه دل نوشته نوشته بودم گفتم با  شما به اشتراک بذارم البته لطفا برداشت منفی نکنید ها کمی دلم گرفته بود همین و نوشتم بریم سراغ نوشته … ای جان تو تنها دارایی منی ولی دیگر نمی خواهمت آزادی برو . برو و دیگر در این تن تو را نیاز نیست. برو که دیگر مرا طاقت داشتنت نیست . برو که سنگینی قدمهایت از من دور شود برو و جسم مرا به بودنت نیاز نیست و جسمم به آرامشی در سینه قبرستان می اندیشد آری ای جانان این جان از من بستان که دیگر مرا هیچ سود در آن نیست می خواهم در اقیانوس آسمان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اولین پست من ده سال دوری از کامپیوتر

سلام دوستان از این که در جمع شماام خوشحالم .حدود ده سالی بود که با کامپیوتر کار نکرده بودم و اطلاعی از صفحه خوان و این جور چیز ها نداشتم تا این که ماه رمضان پارسال از طریق یک نابینا با جاز آشنا شدم الآن هم دارم با nvda این متن را تایپ می کنم .وقتی توی کوچه پس کوچه های محله می چرخم دیگه نگران نیستم که مبادا گم شم دیگه مامانم دستم رو نمی گیره و از این که تنها بیرون برم نگران نمیشه من هم به یاد بچگی توی کوچه های محله ول می گردم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حرف دل

آرزو دارم که روزی من شوم شاغل به کاری، خسته ام از خنده های تلخ خلق روزگاری. تا خورم من بر زمین از بهر نابینایی خود، بشنوم نیش و کنایه تعنه های نیش داری. دستهای پر ترحم میدهند آزار این دل، سطح آگاهی من را میشمارد پست و نازل. آرزو دارم که روزی پشت ماشینی بشینم، خود کفا دور از کمک ها من رَوَم بر کار و منزل. حق من جدی بگیرد آن مقام و شخص مسوول، بهر امضایی و مُهری کار من را نادهد طول. کاش میشد بعد عمری درس و مشق و درس و تحصیل، زجر بیکاری نباشد بر دل یک فرد معلول. جامعِه افکار من را