خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اولین پست من، خاطره آشنایی‌ام با محله نابینایان.

سلام. امیدوارم که حالتون خوب و روزگار بر وفق مراد باشد. خوشحالم از اینکه تونستم عضو کوچکی از این محله بزرگ باشم. می خوام در اولین پستم خاطره آشنا شدنم با محله را تعریف کنم. سال ۱۳۹۸ بود که گوشی هوشمند خریدم، من آن وقت کار با صفحه خوان را بلد نبودم. اصلاً نمیدونستم که گوشی ها صفحه خوان دارند. تا اینکه کرونا فراگیر شد و کلاس ها مجازی شد. یادمه آن وقت خودم همش از وُیس استفاده میکردم و اگر بقیه هم می نوشتن مجبور بودم گوشی را به یک نفر نشان دهم و خواهش کنم که آن متن را برایم بخواند. تا اینکه یکی از همکلاسی هایم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کمی حرف خودمونی. وارد بشید کمی کامنت بازی کنیم

سلام دوستان. خوبین؟ خوشین؟ این روزا که مملکت و اتفاقات یکی از یکی قشنگترش نمیذاره هیچ کسی خوب باشه. اما شما با تمام این اتفاق ها اگه تونستین حتما خوب باشین و حال خوبتون رو به بقیه هم انتقال بدین. داشتم تو فهرست اعضای محله میگشتم که ی شخصی رو پیدا کنم که ازش ی پست پیدا کنم، حالا نه اون شخص محترم رو پیدا کردم و نه پست مورد نظرم رو. رسیدم به اسم خودم، ی لحظه رفتم سر اولین پستم. وای که از اون سال تا به الان چقدر زندگیم عوض شده و چقدر اتفاقات خوب و بد برام افتاد. یعنی قشنگ با تمام نابیناییم این تغییرات
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یه داستانک مایِل به خاطره یا شایدم برعکسش!

صدای خروس رو که میشنوم هرجا که باشم در هر زمانی پرتاب میشم به دیروزها، به روستا و به دوران بچگیها آخ که چه روزایی بودن اون روزا و چه زود گذشتن اون روزا تو روستا همه خونه ها حداقل یه خروس داشتن صبح که میشد انگار اون خروسها با هم طی یه مذاکره تصمیم گرفته بودن تا مطمئن نشدن که همه ی روستا بیدار نشدن، دست از سروصدا برندارن، مدتی بعد اذان یا به نوبت یا چندتا چندتا با هم نوکهاشون رو تا ته باز میکردن،صداشونو مینداختن پس کَلَشون و شروع میکردن. روزای تابستون با شنیدن اون صدا انگار چند نفر با چوب میافتادن بجونم و حالا نزن،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بازگشت دوباره

سلام سلام. عصرتون یعنی ساعت 3-30 دقیقه‌تون به خیر و شادی. برم عصرانه ای بخورم و برگردم. خوبید خوشید سلامتید دماغتون که چاقه و چاییتون هم که داغ داغ. در اصل عصرانه هم نبود ناهار بود. دمپخت مرغ. دست پخت مادر. البته آموزش نابیناییش را صوتی هم کرده ام اگر حوصله بود و درخواست قفسه کردم ممکن است به اشتراک شما دوستان بگذارم. راستش دیشب ساعت 11 خوابیدم و درست ساعت 10 صبح لای سر و صدای گنجشک ها و زنگوله های گوسفند های آبادی چشم هایم را باز کردم. کلی هم خواب دیدم کلی هم خسته از خواب بیدار شدم. این شد که یک کمی ورزش کردم چند
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم گرفته!!! کاش بودید پیشم، دلم تنگتونه بدجور…

دوستان عزیز و نازنینم سلاااااام!!!! یه سلام از جنس بهشت و عطر یاس و طعم عسل به تک تک دوستای گلم که میدونم همه اینایی که گفتم دارید… یعنی همون جنس بهشت و عطر یاس و طعم عسل… شاید باورتون نشه ولی اینننققققدددددررررر دلم براتون لک زده که نگو… واقعا تک تکتون… مثلا پریسای محله، بهار، رععد بزرررگ محله، رهگذر، بی ادعا، سارا، علی پنجه ای مون، مهدی عابدی، بانوی محله، علی اکبر خویی، خانوم کاظمیان عزیز و کلا همتون که خب شاید بعضیاتون اسمشون یادم رفته باشه… زیادید دیگه، چی کارتون کنم!!! بعدشم که خداییش القابتون منو درکل به فکر شدید فرو میبره… فکر کنم الان خیلی زود
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سری پستهای مهارتی چالشی بچه ها این پست واقعیه یه پسر تازه نابینا شده ی 20 ساله چجوری باید خودش رو پیدا کنه؟

سلام بچه ها خوبید؟ چه خبر؟ میدونم این سری پستهای مهارتی چالشی قرار بود هفته ای زده بشه ولی راستش چون یه کم استقبال و کامنتها کم بود من یه کم داشتم دل سرد میشدم اما بچه ها قانعم کردن که من کار خودم رو بکنم و اون موقعی که من این پست رو زدم عید بود و سر بچه ها شلوغ بود و اینها خب من هم قانع شدم. از اینها که بگذریم بچه ها مورد این پست من کاملا واقعیه. یه پسر بیست ساله که تازه نابینا شده و شاید تا حدودی امیدش رو از دست داده. همه ی چیزهایی که برای ما ها که تجربه ی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نامه ای به یک غریبه ی آشنا

سلام مجتبی. راستش مدتی بود تصمیم داشتم این مطالب رو بنویسم. فقط نمیدونستم ایمیلش کنم، پست بزنم یا اصلاً بیخیالش بشم. وقتی پست آخرت رو دیدم تصمیم گرفتم توی کامنتها بنویسم.منتها میدونم تو عادت داری بیشتر وقتا اوایل کامنتها رو بخونی و خیلی وقتها اون ته مها پیدات نمیشه. برای همین هم مجدداً تصمیم گرفتم پست بزنم. امیدوارم به دستت برسه. نمیدونم یادت هست یا نه. ولی آشنایی من و تو با دعوا شروع شد. پنج سال پیش، اوایل پاییز. وقتی در مورد زندگی ادامه داره ازت انتقاد کردم که چرا بهش اهمیت نمیدی و این حرفا. اون روز حتی حساب کاربری هم توی گوشکن نداشتم. ولی وقتی حساب
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

صداقت یا حماقت مسأله این است

توجه توجه خدا را شاهد می گیرم که این روایت فقط بر اساس واقعیت بوده و تخیل یا خواب نویسنده در آن هیچ نقشی نداشته است. این را به این دلیل گفتم که در پست قبلیم یکی از همکاران گرامی به بنده نسبت خواب دیدن داده بودند. ضمنا هدف بنده از نوشتن این مطلب عبرت گرفتن سایر دوستان هست و هدف دیگری را دنبال نمی کنم. درود بر دوستان عزیزم. امیدوارم که حال و احوال همه شما خوب باشه, راستش چند وقتی هست که درگیر یه قضیه شدم، گفتم با شما هم در میون بگذارم. شاید واسه شما هم مفید باشه. اوایل دی ماه 96 بود که تصمیم گرفتم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زیتون خوبم خداحافظ

دل کندن از تو درد دارد نازنین؛ خدا کند که ندانی. زیتون خوبم! اشک های من دوای درد تو نبود. تازه برایت یک قصر طلایی خریده بودم با یک تاب رنگی. پنج سال تمام، من بودم و تو. کافی بود تا جنس تمام آواهایت را بشناسم. وقتی عصبانی بودی، نگران بودی، زمان حضور یک دوست صمیمی در خانه, وقتی شاد میشدی, وقتی تشکر میکردی و… تمام آنها را بلد بودم. تو راز بی فروغی چشم های مرا فهمیده بودی نازنین. دلم برای لمس آن پرهای نرم و لطیفت پر می کشد. دلم برای نوازش آن سر کوچکت تنگ شده است. انگشتهایم هنوز، بازی های منقار تو را طلب می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حباب

اگر توی یه لیوان آب مقداری کف بریزیم، مثلاً مایع دست شویی یا ظرفشویی یا هر چیز کف کننده ی دیگه ای، وقتی یه نی داخلش فرو کنیم و آروم توش فوت کنیم، حبابهایی روی لیوان شکل میگیره. یه صدای خاصی هم میده. معمولاً این حبابها و حتی صداشون برای ما جذابن. به خصوص برای بچه ها و یا حتی خیلی از بزرگترها که اهل سرگرمیهای لحظه ای هستن. این کار میتونه دقایقی هرچند کوتاه باعث شادی و حتی خنده های از ته دل ما هم بشه. ولی چند دقیقه که میگذره و حبابها به خاطر خستگی ما از تکرار این کار میترکن و از بین میرن، دیگه نه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟

سرماخوردگی و در مجموع بیماری، میتونه بیشترین تأثیر منفی رو روی مود من بذاره. الان سرماخورده‌ام. یک هفته میشه که این شکلیم و اصلا راضی نیستم. خواستم یه یادداشت باحال بنویسم ولی سرماخوردگی، مسیر یادداشتمو اینطوری تغییر داد: اگرچه توی دنیای فیزیکی خیلی آدم بگو بخند و شادی هستم، ولی برعکس، توی دنیای مجازی، کمتر این شلکیم. تلفنی هم فقط با کسایی می‌جوشم که حال کنم. کسایی که چند نفری بیشتر نیستند. مجرد بودن اگرچه که معایبی داره، ولی مزایای خیلی خوبی هم باهاشه که به مجرد موندنم می‌ارزه. نمیخوام الان بحث راه بندازم. فقط میخوام از خودم بنویسم. همین. کاری ندارم کودوم فلسفه برای چه کسی جواب میده
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از درد دل من تا انفجار خونین کابُل

سلام و درود دوستان گوش کنی عزیز. دوستان بعد از مدت ها آمدم تا کمی با شما عزیزان درد دل کنم و از حال خودم اینجا بنویسم. شاید عده ای زیاد از شما عزیزان اطلاع داشته باشید که در حدود دو هفته قبل کابُل انفجار شدید رخ داد و تعداد زیاد از هموطنان عزیزم را به خاک و خون کشاند و خانواده های زیادی را بی سرپرست ساخت. در ابتدا از دوستانی سپاس گزاری می کنم که در طول این دو هفته حال بنده را از طریق زنگ زدن به شماره ام و از طریق اسکایپ پرسیدند و تشکر می کنم بابت غم شریکی شان با مردم رنج کشیده
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

روز جوان مبارک همراه با گفتگویی با شما

سلام بر بچ محله خوبید؟ سلامتید میگماا چه خبراا؟ اولا این اولین پستم در سال جدید هست که سفارشی بهتون سال رو تبریییک میگم و بهترین قشنگترین لحظات رو براتون آرزو میکنم که تا آخر سال فقط خوش باشیدو هیییچ غمی نداشته باشید بر بچ همونطور که میدونید امروز ولادت جوان مرد حضرت علی اکبر هست که به همه عزیزای جوونمون که توی محله با صفا هستند تبریییک ویژه میگم الهی به حق صاحب همین روز همه جوونامونم عااقبت بخیر و خوشبخت بشن از ما که گزشت خخخ میگمااا بچهااا از خودم کمی بگم، منم امسال خب از تحویل سال خوب شروع کردم حالمم خوب بوووود و هست ولی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به یاد پدری که از دستش دادم.

سلام هم محلیها. خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ ان شاء الله همیشه خوب و خوش باشید و دلتون شاد شاد باشه. ان شاء الله هیچ وقت دلتون نگیره. من که خیلی دلم گرفته. خیلی دلتنگم. دلتنگ پدری که از دستش دادم. پدری که ندارمش که روز پدر رو بهش تبریک بگم. امسال اولین سالیه که ندارمش. اومدم با شما درد دلی کنم، شاید یه کم سبک بشم. هیچ وقت یادم نمیره لحظه ای رو که از دنیا رفت. باورتون نمیشه. هنوزم شبا کابوس می بینم. هنوزم شبا صدای خرخری که لحظه ی آخر از گلوش خارج می شد تو گوشم میپیچه. روز اول آذر 1395 بود. هم بابا، هم مامان، کمی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کمی درددل و تشکر از دوستان برای تبریک تولدم

درود دوستان عزیزم . امیدوارم که حالتون خوب باشه و ایام به کام . سال نو رو هم بهتون تبریک میگم و امیدوارم سال نو رو به خوبی شروع کرده باشید . الان همین طوری دلم گرفته بود گفتم یه صفحه باز کنم یه کم حرف بزنم تا شاید حالم بهتر بشه . نوروزه امسال خیلی عیده بدی بود برای من . خیلی خیلی بد . بدتر از اونی که فکرشو بکنید . ظاهرا خودم رو شاد و سرحال نشون می دادم جلو اطرافیانم . بعضی وقتا به زور می تونستم خودمو نگه دارم تا اشکم در نیاد . وقتایی هم که دیگه واقعا کنترل اشکام دست خودم نبود
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه دور همی ساده، با یه دنیا درد دل

سلام بچه ها! حالتون چه طوره؟! چه خبرا!؟ چی کارا میکنید!؟ راستش یه خورده با خودم فکر کردم، هرچی به ذهنم فشار آوردم، یادم نیومد که آخرین باری که با هم حرف زدیم و درد دل کردیم کی بود. خیلی وقت بود که دور هم جمع نشدیم. یه دور همی که بتونیم توش حرفهای خودمونی به هم بزنیم. از غمهامون، شادیهامون، دوستیهامون و حتی دلخوریهامون بگیم و بشنویم. خیلی وقت بود که از هم دور شده بودیم. یه جایی، یه دور همی، یه جمع خودمونی نداشتیم که خیلی چیزها رو به هم بگیم. هدفم از این پست یه دور همی بود. منظورم چت نیستهاااا! یه وقت چت نکنید نامش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم بیخود گیم نت خواست

نخونید. خداییش نخونید. من اینو تنها واس دل خودم نوشتم. این بحث تکراریتر و ناراحت‌کننده‌تر از اونی هست که ارزش خوندن داشته باشه. تقریبا بطور متوسط یکی از ما ماهی یه بار اینجا از این زاویه ای که من نگاه می کنم به نابینایی نگاه می کنه. نخونید. چقدر گرمه. هم توی خود گیم نت، هم شادی بچه ها و بزرگتر ها. تمام کسایی که از بچه ی چهار ساله تا آدم بزرگ چهل ساله جمع شدند دور مانیتور ها، شرطبندی می کنند کی میبره، کی می بازه، مرددند کودوم تیمو واسه بازی بردارند، همینطور توی هم دیگه وول می خورند، از هم دیگه می پرسند و به هم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مهدی قادری، تولدت مبارک

سلاااااااااااااااااااام به تموم هم محلی های گل و گلاب. ما رو نمیبینید که خوشحالید هاااااا. من کلا پست نمیذارم و فقط بعضی موقع ها میام و کامنت میدم خخخخخ. حالا اینا رو ول کنید.. نیومدم نیومدم نیومدم. آخرش با تولد اومدم اونم چه تولدی. اول یکی بیاد این بادکنکا رو ازم بگیره بادشون کنه بزنه به دیوارای محله خیلی شیک و باحال. کیکشو دیگه بودجه نداشتم نخریدم. یه نفر بیاد بانی بشه یه کیکِ خوشگل بگیره که شمعو بذاریم روش.  میدونید، خیلی گرون شده آخه.. فشفشه هم آوردم. هل ندین به همه نفری یه دونه میرسه. فقط مواظب باشید نسوزینا خطرناکه حسن. اینم یه شمعه که روش عدد 17
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درد دل حمید با هم سایتیای عشقش!!!بخون روشن شی!

سلاااااااااااااااااااام و درووووووووووووووووووووود به همتون. باز هم اومدم برای پست میخوام باهاتون حرف بزنم دلم می خواد تا آخر بیاین.یه پست کوتاهه.می دونید چیه احساس می کنم همه با من لجن(البته به جز شما)همه منو حرص میدم(بهجز شما)همه ی دوستای صمیمی امو از دست دادم و حسابی تنها شدم.(به جز شما)تو هیچ کاری موفق نبودم یا بهتر بگم: بد شانسی پشت بد شانسی از تو قلب همه رفتم از چشم همه افتادم دلم غم داره ! این پستو خلاصه می نویسم که زیاد ناراحت نشید!ولی دوست داشتم همه چیزم با شما قسمت کنم!هیشکی درکم نمی کنه احساس می کنم در اسرع وقت خودمو باید به پزشکی روان پزشکی چیزی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک درد دل با شما و یک مشورت به احمد

سلام و درود بر هم محله ای ها خوبید آیا خوش میگذره آیا با هوای پاییزی چه کارهید خوبید آیا یا نه توی شهراتون برف و بارون نیومده آیا اگه اومده که خوش به حالتون خب هوای شیراز هم بدکش نیست درسته که هنوز بارون خانم به خونه شهرم سر نزده ولی هوا خوبه خب از حال و احوال پرسی که بگذریم با یک پست در خدمتتونم نه اشتباه نکنید این پست نه حقوقویه و نه قانونی قراره براتون بنویسم و همین بلکه میخوام کمی باهاتون درد و دل کنم و ازتون راهنمایی بخوام نمیدونم چهقد میدونید زندگی این روزای منُ که روش بدجور گرد و غبار گرفته همون