خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

غمگینهای با کلاس

همیشه فکر میکردم، وقتی غمگین شوم با کلاس میشوم! شبیه همانها که هر چقدر با آنها صحبت میکنی، نمیشنوند و باید تکانشان بدهی تا به خودشان بیایند! وقتی میگفتند دیگر خنده ی فلانی را ندیدیم، با خودم فکر میکردم اصلا چطور میشود یک نفر دیگر هرگز نخندد! همین چند وقت پیش که در فضای مجازی چرخ میزدم، به یک متن برخوردم که عاشق نگونبخت، در حالی که بغض گلویش را میفشرد، به یک عطرفروشی معروف وارد شد. فروشنده پرسید: همان همیشگی؟ و با گرفتن علامت مثبت از تکان سر عاشق مجنون، دو عطر فرانسوی به دستش داد و او هم با همان بغض صحنه را ترک کرد. دبیرستان که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطراتی از جنس شب! . بخش دوم:

سلامی با عطر و طعم و گرمای یک فنجان قهوه داغ در این شب سرد زمستانی, تقدیم به شما دوستان هم محله ای. امشب با قسمت دوم خاطرات و تجربیاتم در خدمت شما هستم… سراپا خیس بودم و تمام بدنم از شدت ترس و سرما و شاید هم شرمندگی بخاطر دعوایی که در مدرسه به راه انداخته بودم میلرزید. معلم مرا روی یک صندلی نشاند و یک لیوان چای گرم دستم داد و گفت: همینجا منتظر باش, به مادرت تلفن کردم و بهش گفتم سریع بیاد ببردت خونه. از خانه ما تا مدرسه راه زیادی نبود. پیاده با قدم های معمولی میشد ظرف 2 یا 3 دقیقه این راه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درد دل با گوش کنی‍ها

سلام. به شما خوبان امیدوارم حال و روزگارتون خوب و خوش باشه.. نه مثل حال و روزگار من… غمگینم… دلم گرفته.. خدایا خودت میدونی راضیم به رضای خودت دیگه دارم کم کم خودمو فراموش میکنم.. میدونی که چقدر خرابم میدونی که من این وضعیت خیلی عوضم میکنه.. کمکم کن بهتر از این تصمیم که گرفتم..انجام بدم خواستم درد دل منو بچه های گوش کنی سر بسته گوش کنن و برام دعا کنن.. بچه ها باور کنید هیچ کسی رو جز شماها نداشتم که بخوام باهاش حرف بزنم خیلی سخته تنها بشی.. تنهایی تصمیم بگیری… تنهایی غمگین بشی به خاطر چیزای که دوس داری و اتفاق نمی افته.. تنهایی نفس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم گرفته!

سلام, خوبید؟ چه خبر؟ خیلی دلم گرفته! آهای دنیا! دنیا, دنیا! چقدر تو بی معرفتی! این جوون چه قدر عمر کرده؟ از این دنیا چی فهمیده؟ یارو 90 سالشه, هنوز هیچ مرگش نزده! حالا این بدبخت 23 ساله چه گناهی کرده که باید هزار جور عفونت وارد خونش بشه؟ تا دیروز که می‌گفتین (دکتر‌ها) سرطان معده داره! حالا هیچیش نیست جز وروده عفونت به خونش. شما دکترا هیچی نمی‌دونید! اینی که ازش می‌گم, پسر داییه یکی از دوستای خیلی خوبمونه. 4 – 5 ماه پیش ازدواج کرده. اراکین. اونجا بهشون گفتن کبدش تکون خورده! مشکل کلیه ای داره ُ سرطان معده رو هم بهش اضافه کردن! اینجا میگن شفا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیگه شورشا در آوردم ولی سومین جشن تولدم در سال جاری

خیلی قشنگه آهنگ آن دد از هالیوود بندی که من دوست دارم. یازده یا دوازده بهمن. چه فرقی میکنه. به هر حال تولد منه. جشن تولد من. سومین جشن تولد من ولی نه توسط سومین گروه از رفیقام. اولین گروه از رفیقام سومین جشن تولد منو واسم گرفتن واسم. یازده یا دوازده بهمن. چه فرقی میکنه. مهم اینه که جشن تولد منه. بوی دود سیگار. حس گیجی الکل. نگهبان های مهربون. آی دونت گیو ای فاک ویت یو. نه. به خدا از اون متن های سردرگم و بی معنی نیست. دو بسته شکلات یکی درآژه و یکی مینیلو یا نمیدونم چی کادوی تولد گرفتم. یک بسته فانتزی قهوه فرانسه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ی حس

سلام. حالُ احوالتون چطور مطوره؟ خوبید؟ خوشید؟ دلتون برام تنگ شده بود؟! دلم براتون تنگ شده بود؟! ی حقیقتی رو بگم؟! بگو نگو! بابا بذار بگم دیگه! من وقتی دارم کارای ی پست تو محله رو برای انتشار انجام میدم خیلی خوش حالم! اینُ از ته دل بگم. حالا دیگه وقتشه برم سر اصل مطلب. راستی: دیدید تازگیا تو برنامه های مختلف تلویزیونی یا رادیویی یا… ادای احمد پور مخبرُ در میارن؟! و اما اصل مطلب: ی مدتیه بعضی وقتا ی دفعه ی حس خوشحالی پیدا میکنم! نمی دونم چه جوری توضیح بدم. مثلا همین الآن حالم طبیعیه, ی لحظه به یکی از اتفاقات معمولی که برام افتاده یا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به قول آقای خادمی: پراکنده گویی

سلام دوستای خوبم. حالتون خوبه؟ چی کار میکنین؟ آخی!!!!!! راحت شدم!! ارتفاع میزمُ بیشتر کردم. آخه تا سه یا چهار هفته باید پام تو گچ باشه! به خاطر این فعلا به جای این که من برم جای لپتاپ که معمولا رو میز کامپیوتره لپتاپ با ی میز تیبل میت (تبلیغ نشه! اتفاغا به ما هم انداختن) اومدن پیش من. پام تو مدرسه بد جوری پیچ خوردُ رباتاش کشیده شد. این اتفاق مال چهار شنبه بود. آقا پدرم در اومد. راستی این بده که من آخر کلمه هایی که باید ِ یا ُ باشه از اعراب استفاده میکنم؟ مثلا: سجاد آریانفر بشه سجادِ آریانفر یا همه چیزای مثل این. این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کمی با من:

سلام. حالتون خوبه؟ چه خبر؟ چی کارا میکنید؟ دیروز (6.10.1391) به من خیلی خوش گذشت. به شما چی؟ همون طور که میدونید مشهد خیلی برف اومد. خیلی حال داد!! خیلی هیجانی بود!! مخصوصا تو مدرسه! وقتی فهمیدیم تک زنگ آخر (حرفه و فن) بر گذار نمیشه، خیلی بیشتر حال داد! فعلا میرم ناهار بخورم. زود بر میگردم. همینجا باشید. نریدا! بر گشتم! میگفتیم… ِ! اشتباه شد! میگفتم دیروز که میخواستم برم مدرسه، خیلی اعصابم خورد بود!! خوب چرا تعطیل نمیکنید؟! اینقدر برف… از صبح دیروز تا بعد از ظهر سی چهل نفر مجروح شدن!! خلاصه که خیلی حال گیری بود! ولی بعدش بد نبود. حالا پنج شنبرو تعطیل میکنن.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

طعم خوش لحظه ها

توجه: نوشته ای که در زیر میخوانید تماما زاییده تخیل نویسنده بوده و به هیچ وجه بیانگر هیچگونه اتفاق واقعی در دنیای بیرون نمیباشد. هرگونه شباهت احتمالی اسامی یا وقایع و مکان های موجود در این نوشته با هر شخص خاص یا هر اتفاق یا هر مکانی کاملا تصادفی بوده و خارج از قصد و نیت نویسنده میباشد.

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چهارم آذر 91روز پیش از عاشورا مسجد حجتیه ورنامخواست ساعت هشت بعد از ظهر

از چند روز پیش, باران همه جا را شسته. یک ماهی هم میشود که کوچه های شهر ورنامخواست را برای فاضلاب کشی کنده اند و کانال های حفر شده در بعضی کوچه ها پر شده و در بعضی کوچه ها نیز هنوز هستند. گودال هایی که هنوز به رهگذران بینوای بی احتیاط دهن دره میروند و در انتظار گرفتن قربانی ثانیه ها را به جلو

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خط به خط روانگردان

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سردرد

سر درد بدی همه وجودمو در می نورده. درد سرم از وسط کلهم به پشت و گوشه سمت راستش میخزه. میره و میره تا از یه لوله عصبی ولی نامرئی به سمت راست گردنم میرسه. همون جا توقف میکنه و دوباره سفرشو بالعکس به سمت بالا سمت سرم شروع میکنه. میره. میاد. میره. میاد. مثل سرگشته هایی که با خودشون درگیرند. این یکی با من هم درگیر شده. با سرم و با گردنم. یه تنه هر سه ما رو حریفه. به طرز ماهرانه ای از یکشنبه تا حالا پدرمو آورده جلوی چشمام. طوری که دیگه چشمام از فرط درد هیچ جا رو نمیبینه. حتی پدرم هم دیگه پیدا نیست.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 14 آبان 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آشنایی با طرز زندگی یک دانشجوی نابینا از نوع هنجار گریز

حالا که این محله به خوندن شرح و وصف حال من دانشجوی سه نقطه میگذره بگذارید زندگیمو از یکی دو خط قبل تر ریز به ریز, مو به مو با هم بررسی کنیم. چهارشنبه سوم آبان 91 خورشیدی: امروز صبح از خواب بیدار شدم. ساعت چند؟ شیشو نیم. یکمی با خودم کلنجار رفتم که بخوابم؟ نخوابم؟ بخوابم؟ نخوابم. نه. نخوابم. چراشم واسه این که من واسه صبحانه, آش عدسی رزرو کرده بودم و خوب صبحانه های گرم رو که نمیارند توی خوابگاه! باید زحمت بکشی اون تن وامونده را بکشی ببری تا سلف سرویس و غذاتو مثل بچه های گل و مامانی که خیلی سحرخیزند بگیری نوش کوفتت کنی!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

باز من و این نگرانی ها: شما هم از این ها دارید؟

درود دوستان. امشب به زور ی دو لقمه اینترنت از دوستم گرفتم. این اینترنت هم واسه ما شده درد سری شبیه به یک موجود عظیم الجسته که نه میشه تسلیمش نشد و نه میشه زیر بارش رفت! چهارده ساعت در هفته که خداییش همینشم توی خیلی از جاها و دانشگاه ها نمیدن و خدا را شکر باید کرد و دست دانشگاه اصفهان و دست اندر کارانش هم درد نکنه و اون هم اینترنت بیسیمی که توی تمام خوابگاه ها پخشه ولی خوب واسه من خیلی کمه و دو سه روز اول ته میکشه. یکی از علت هایی که نتونستم پست جدید بدم هم همین قهتی اینترنت بود. شنبه و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز جمعه دارم چیکار میکنم؟ شله قلمکار!

سلام دوستای گلم. سلام ای کسایی که خیلی دوستون دارم. سلام ای جیگر هایی که با طرز فکر ها و با سطح تحصیلات متفاوت و با همه مشغولیاتی که دارید به این محله وفادارید. سلااااام. خوابگاهی که من توشم خیلی خیلی شلوغه چون خوابگاه ما یجورایی پایگاه بسیج و بسیجی هاست و جلسات و بحث های کاربردی ای که دارند این جا توی اتاق ما تشکیل میشه. این رو از این جهت گفتم که بگم جای خلوت برای ضبط آموزش های صوتی فعلا ندارم تا اطلاع ثانوی و تا وقت هایی که کسی نباشه و بشه ی کارایی کرد. در خوندن من و مطالعه های من هم که به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چهارشنبه خود را چگونه گذراندید؟

سلام بچه ها. امروز و کلاً از وقتی خوابگاهی شدم، دوستای جدیدی پیدا کردم، زندگی جدیدی را دارم تجربه میکنم. خودت ظرفاتو بشروی، چایی درست کنی، شام و ناهار و صبحانه وقتی نیست تدارک ببینی و در کل همه چیت با خودت باشه ی حالی داره که ایشالا یا توی دانشگاه تجربهش میکنید یا توی زبونم لال سربازی. دوستایی که اینجا پیدا کردم از نظر عقاید با من تفاوت هایی دارند ولی خوب داریم با هم وفق پیدا میکنیم. امشب که حمام دبشی رفتیم و لذتبخش بود در حد لالیگا شایدم ی کمی بیشتر! همین هاست که بهم انگیزه داد تا امروز از ارائه سخنرانی در کلاس، سرفراز بیرون
دسته‌ها
زبان خارجی

تقویت زبان انگلیسی

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کمی خصوصی: در گوشی: پچ پچ مجتبی با شما

لا به لای تمام اشک ها و لبخند ها, جدی ها و شوخی ها, دروغ ها و راست ها, سیلی ها و نوازش ها, پرت کردن ها و در آغوش کشیدن ها, عشق ها و دوست داشتن ها پدیده مخوفی است که حس جدایی را با خود یدک میکشد. حرفی نگفته, کاری نکرده, دروغی گفته, اشتباهی سر زده, همه و همه و هزار مورد ریز و درشت دیگر هست که به پدیده جدایی آور در تمام رابطه ها هویتی پایدار و نابود گرانه می بخشد. این موضوع را از دیدی کاملا کلی مینگرم و به این نتایج میرسم. حتی رابطه های خیلی نزدیک پدر و فرزندی, زن و شوهری,
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

حال امروز من

در حال گوش کردن به آهنگی از شادمهر هستم با این متن: *** خیلیا دوس دارن شبیه تو باشن ببیننت از دور یا با تو تنها شن ای کاش وقتی چشاتو رو هم میذاری آهنگی باشم که تو خیلی دوس داری وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن راجع به تو با من دوست دارم به خودم مربوطه نه خودم نه خدا کی میدونه کجا تو رو از تو میخوام با تموم وجودم از صدا از سکوت تو شب برهوت دنیا داغون شد باز حواسم به تو بود وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن