خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز از کارگاه مسیر یابی تا همه چی در هم بر هم

درود خدا کنه ما رو نندازن بیرون. از سر کارمونو میگم. تازه جا خوش کردیم. تازه به این زندگی نمک هست قند نیست شکر هست پنیر نیست عادت کردیم. تازه تابستون شده میخواییم حقوق های آخر ماه رو بسپریم به دست خوش گذرانی و پس انداز و فیش آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و موبایل و شارژ ساختمون و اجاره خونه و خوراک و پوشاک و لذت بردن از زندگی. تازه داریم جون می گیریم. این از اون. اونم از این. کسایی که دلتون واسه من تنگولیده مثل من که دلم واسه شما تنگولیده، میتونید فردا پنجشنبه بیایید خانه ریاضیات هم دیگه رو ببینیم و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک دست نوشته ی ناتمام

شاید ما بازم رو به جلو بریم. نمیدونم. من این کاریزمایی که گاهی ها بهم نسبت میدند رو دارم یا ندارم. کاریزما؟ آره! همون قدرت جذب. همون قدرتی که قدرت نه گفتن رو از بقیه می گیره یا برات ضعیفش می کنه. همونی که تو که بگی پول جمع بشه، میشه. تو که بگی نشه، نمیشه. همون چیزی که اگه کارت خوب نیست، بقیه رو وادار میکنه بگند کارت خوب بوده و حتی اگر حرف بدی زده باشی بقیه میگند خوب بوده یا اگه هم خوب نبوده، بد هم نبوده. شایدم گوش دادن به حرف من فقط توی این سایت خلاصه بشه، شاید جا های دیگه اینطور نباشه، شاید
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

جناب آقای مجتبی خادمی. مدیریت محترم پایگاه اینترنتی محله ی نابینایان. با تقدیم سلام و احترام فراوان، میلادتان خجسته باد. خخخ خخخ خخخ.

سلاااااا اااا اااا ااا ااا ااا اااام به همه ی بر و بچه های باحال، توپ، خونگرم و مهربان محله ی خودمون. چطورید یا بهترید خخخ. میگم دقت کردید این روزها پستچی چه فعال شده واسه خودش آیا؟ پستچی اینجا، پستچی اونجا، پستچی همه جا، پستچی کجا، خلاصه همه جا صحبت از پستچیه. حالا این پستچی مثل دیجیمون هی چهره عوض میکنه. یه بار شهروزه، یه بار عمو چشمه میشه، یه بار میشه دکی پرنده، یه بار میشه پریسیما، خلاصه همینطوری واسه خودش تغییر چهره میده. صد رحمت به سریال مرد هزار چهره. لا اقل اونجا مهران مدیری همش به جای اشخاص مختلفی که مرد بودن عوض میشد. این
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

اطلاعیه ی محله مورخ اول آذرماه 1394، دیدار و همدردی حضوری با مجتبی خادمی:

هُوَ الباقی بدین وسیله به اطلاع میرساند, به مناسبت درگذشت مادر بزرگوار خانم زهرا و آقای مجتبی خادمی, برنامه دیدار با ایشان و عرض تسلیت برپا میگردد. امید است حضور شما دوستان نابینا و کم بینا در این جلسه, موجب علو درجه آن مرحومه و تسلای دل فرزندان محترمش باشد. زمان: روز سه شنبه 3/9/94 از ساعت 10:30 تا 12:30 مکان: مرکز امور نابینایان دانشگاه اصفهان.  
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

17 مهر 94

درود به همه دلم خیلی واستون تنگ شده بود و هی گفتم ی پادکستی چیزی آماده کنم ولی صوتی نگذاشتم که همه بتونند استفاده کنند و کسی معطل دانلود واسه با خبر شدن از حالم نشه. از هزار جا میشه نوشت و اینقدر اتفاقات از 15 شهریور تا همین امروز توی این یک ماهه واسم افتاده که اگه بخوام بنویسم‌شون هفتاد من کتاب میشه. اینقدر واسه پیدا کردن ی شغل حدود یک سال این در و اون در زدم و اینقدر واسه پیدا کردن خونه و گرفتن وام واسه پول پیشش سگدو زدم و اینقدر الان زندگی تک نفره چالش داره که هرچی بخوام بنویسم غمنامه میشه. البته این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

املای ضعیف و غیره

حالا که خوب فکرشو می کنم می بینم واقعا چقدر ضعیف بودن املا گاهی جا ها اهمیت داشته و من بی تفاوت بودم. کاری که عصر ها انجام میدم اینه که روزانه به بیش از صد تماس جواب میدم و توی هر تماس باید مشخصات فرد تماس گیرنده رو برای تشکیل پرونده به سرعت با کامپیوتر ثبت کنم. کافیه توی یکی از پرونده هایی که دارم واسه ی نفر تشکیل میدم ی غلط املایی باشه، کلا آبروی من و شرکتی که توشم باهم میره به نا کجا آباد. آخه مشخصات هر پرونده ای که من برای تشکیل هر پرونده به سرعت تایپ می کنم، بعد از اینکه دکمه ی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حوله برقی رو گول زدم مودمم سوخت

بعله. اصن تقصیر خودش بود. همهش خاموش میشد. تا میگفتم ی کم دیگه ها کن من دستام هنو خشک نشده، پقی صدا می کرد و بهم می گفت بچه برو پی کارت. محل کار سابقم هم همین برنامه بود. کلا حوله های برقی که به شدت هم پخمه تشریف دارند، معلوم نیست چرا بیخودی اینقدر مغرورند و خیال کردند خیلی خری هستند. من که دیگه صبرم از این خشک‌کن یا حوله برقی ها سرومده بود. این یکی رو نتونستم تحمل کنم. این شد که تصمیم گرفتم گولش بزنم. معمولا شما کسی یا چیزی رو میتونی گول بزنی که چیز مورد علاقه یا طرز کارشو بلد باشی. مثلا بچه رو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

طوفان ذهنی کش‌لقمه ای، ده مرداد

درود خوب دوس دارم از همه چی و همه جا بنویسم. چیه مگه؟! میخوام خودمو رو کنم. چیه مگه؟ نگا داره؟! این کاری که اینجا میکنم شاید بشه اسمشو گذاشت طوفان ذهنی از نوع کش‌لقمه. یعنی طوفانی که علیرغم اینکه باید کوتاه باشه، بلنده! اولش بریم تو کار آمار شب روشن که معلوم نیست چطوری اینقدر زیاد نشون میده. بالاخره آدمه دیگه. کنجکاو میشه. منم گاهی عادت دارم ی کمی بلند بلند فکر میکنم. یکی از فکرامم اینه که چطوری اینقدر آمار سایت‌شون زده بالا. نه که بحث حسادت باشه ها، میدونید کمترین چیزی که من اصن بهش اهمیت نمیدم همین آماره. تا جایی که آمار‌گیر اصلی محله که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

در ششم مرداد ساده برای خودت می نویسم

تو تنها کسی هستی که هرچی خرجت کنم، وظیفه ی من میدونی و بهم جرئت نمیدی منت بذارم سرت. تو تنها کسی هستی که اگه باهام آشتی باشی واسم ی لذت داره و اگه باهام قهر هم باشی بازم واسم ی لذت دیگه داره. با هیچ کس غیر از تو نمیشه شام رو پیتزا خورد. با هیچ کس غیر از تو نمیشه از جوجه رنگی ها گفت. تا حالا کسی غیر از تو خلوتم رو طوری به هم نزده که از این کارش لذت ببرم. کسی غیر از تو نسبت به من اینطوری بی اهمیت نیست. هیچ کس غیر تو نیست که وقتی باهاش باشم باهام باشه و وقتی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 10 تیر 94 از من و تهران و زندگیم

خوب سلام میکنم به همه که گاهی چرند نوشت های منو عادت کردید بخونید. اول از همه بگم که اینجا رو حواستون باشه اینجا ی پله ی کوچیک هستش پاتونو آروم بذارید پایین. اینجا وارد تالار خاطرات و زندگی خصوصی من میشید که من قصد دارم شما رو به یکی از اتاق های به هم ریخته ی این تالار ببرم که مربوط به ی هفته پیش تا حالا میشه و دقیقا مث اتاق اکثر ما پسر مجرد ها شولوغه و به طویله ی لوکس بیشتر شبیهه تا ی اتاق واقعی. ای کاش تابلویی که سردر این اتاق شلوغ دارم نصب میکنم شکل سفرنامه نشه که متنفرم. نمیدونم چرا حال
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

26 خرداد 93

خوب. راستیاتش من ی آدم کلا شادم و غم ها اگرم اثری روم بگذارند زودی از بین میره. فقط خواستم یک سری واقعیت یا رویداد روزمره که هزاران بار در روز واسه هزاران جنبنده ی این کره ی خاکی تکرار میشه رو بنویسم و بگم که واسه منم اتفاق افتاد و تکرار شد. بابام بیچاره کهولت سن باباش رو درآورده و حواسش پرت شده شدید. دکتر میگه پتانسیل و آمادگی ابتلا به بیماری فراموشی رو داره ولی من میگم حتما فراموشی رو گرفته و بدجورم گرفته. مثلا دیگه منو نمیشناسه یا به زور میشناسه. اه. پستم داره میره توی فاز دلسوزی و غم و اون چیزایی که نمیخوام. اصن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 27 اردیبهشت 94

چرا تو نمیفهمی که من برنامه‌نویسی بلدم؟ چرا حالیت نیست که من خیلی بزرگم. یا حد اقل میخوام که تو باور کنی خیلی بزرگم. نمیبینی این همه داستان و پادکست و آموزش با چه کیفیتی درست کردم؟ حقش نیست سر کل جماعت نابینا منت بذارم؟ بابا. باور کن. من خیلی بلدم، تو هیچی نیستی و من همه چی هستم! تو بلد نیستی و من بلد هستم! وقتی من میدونم فلان جای اسکایپ رو چطوری باید سکش بکنم و تو نه، وقتی من میدونم لینوکس چیه و تو نمیدونی، وقتی من هیچی از دستورات لینوکس حالیم نیست ولی دوست دارم که تو فکر کنی هست، پس قبول کن که من
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زندگی خیلی بدریخت، ناعادلانهست

ما که هر وقت همیشه هر چی گفتیم و نوشتیم گذاشتند پای بدبینی‌مون. هی گفتند زندگی با چشم های بسته خوبه. هی گفتند خدا رو شکر کنید که شما خیلی از چیز ها رو نمی بینید. هی گفتند شاید مصلحت خداوند بوده. حتی اکثر همنوع های من هم که خودشون نابینا هستند بهم میگند نباید سخت گرفت و اتفاقا هرچی نگاه می کنم می بینم انگار اون نابینا هایی که مث من نیستند و خوابند بیشتر برد کردند. اون ها چون زندگی رو سخت نگرفتند، هم ازدواج کردند، هم ی شغلی دارند، هم زندگی دارند و هم روزگار رو هر طوری شده میگذرونند. من چه کار کنم که نمیتونم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

متنی با نام به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی از وبلاگم قبل از رفتن به اردو

روزی که با کلی شک و تردید با یکی از دوستانم در اردوی سه روزه به شهر اصفهان اسم نویسی کردیم خیلی مطمئن نبودیم دیر نشده باشد و به شدت نگران پر شدن ظرفیت بودیم. فقط بیست نفر آقایان جا داشت. بالاخره وقتی نام های شرکت کنندگان منتشر شد دانستیم می توانیم به اتفاق دیگر دوستانمان از صبح پنج شنبه تا ظهر شنبه در جمعی صمیمی شرکت کنیم و از با هم بودن این بار به صورت کاملاً حقیقی لذت ببریم. بیشتر دوستانی که در این اردو هستند فقط از طریق اینترنت و فضای مجازی یکدیگر را می شناسند و این یکی از اولین دفعاتیست که می خواهند از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

18 اسفند. کاملا پاستوریزه.

خودت میدونی فقط شاید بقیه ندونند. چند ماهی نه. چند سالی میشه همو میشناسیم. شاید بگم دو سه سال. چه حالی میده حال کردن با آدم باحالی مث تو. کاش وبم مث قدیم ی وب کوچکولو بود تا میشد توش هر کاری میخواستیم میکردیم! کاش بازدید‌کننده های روزش دو نفر بود. خودم و خودت. حالا که فعلا نه میشه کاری کرد و نه میشه درست نوشت. حالا که فعلا من موندم و ی دنیا سرگردونی از اینکه چطور حرفهامو، کارامو، حس‌مو به کلماتی کاملا پاستوریزه تبدیل کنم! طوری نیست. حالا که صحبت کردن از لحظات خاص و خصوصی منو تو اینجا محدود شده، حالا که چهارتا مریض روانی داریم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مجتبی خادمی، تولدت مبارک.

سلامی چو بوی خوش آشنایی. دوستان محله نابینایان بازم سلااااااااام. امروز هفتمین روز از دومین ماه زمستان  سال 1393 یه روز خیلی مهم برای بچه های گوشکنیه. حالا چرا مهم؟ امروز یه روز استثنایی و ارزش منده، روز تولد یه آدم مهم، روز تولد کسیه که همه ماها رو خواسته یا ناخواسته دور هم جمع کرده. تولد کسی که واقعا اگه متولد نمیشد من یکی که نمیتونستم تصور بکنم با نشناختن شما دوستای عزیز الآن چطوری روزگارمو میگذروندم!!! بله، درست حدس زدید، امروز روز تولد کسی نیست جز، مدیر محترم و نازنین سایت، مجتبی خاااااااااااااادمیییییییییییییی. به افتخارش بزن اون کف قشنگه رو، هوراااااااااااااااااااااا. مجتبی جون روز میلادت مبارک و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرت‌نوشت چهارم مهر

حالا تو نیستی و من اینجا ناراحت از همه، بیکار بیکارم. حتی دوست ندارم به چیزی فکر کنم. نه به خودم و نه حتی دیگر به تو. مثل دیوانه های بیهدف، تا نصف شب، روی پل سیو سه پل قدم می زنم. گاهی وقت ها خسته از همه ی دنیا روی یکی از سکو های پل، می نشینم، به دیوار تکیه می دهم و خوابم می برد. بیدار که می شوم، باز همان تشویش و دلهره ی بی معنی ای که هیچ وقت دست از سرم بر نمی دارد. یک دنیا اضطرابم. مخلوط با یک عالم نگرانی. دوست دارم جایی باشد دور دور دور از همه ی چیز ها
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درد سر های تدریس, شما بخونید مث من نشید! بوم بوم.

خوب سلام گوشکنی های توپ و تانک. گوف گوف حالا من شما را به جنگ افزار جنگی تشبیه کردم جوگیر نشین! گوف گوف! منفجر نشینا! بوم بوم! ی چیزی که ذهنمو مشغول کرده این دسته بندیهای سایته که باید درست بشه. یعنی خوب دسته بندی شاید دست داشته باشه ولی پا نداره که خودش راه بیفته درست بشه باید یکی مثل من باشه درستش کنه که نیست. یعنی اصلا مشکل اینه که اتفاقا برعکس, یکی نباید مثل من باشه که هست چون وقتی یکی مثل من باشه نتیجهش میشه همین که این کارها زمین میمونه. واقعا با این شلوغی سرم نمیدونم چیکار کنم. اینقدر کلاس خصوصی و عمومی گرفتم
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

دانلود ویدیوی مصاحبه برنامه به روز با مجتبی خادمی

سلام دوستان. میتونید ویدیوی مصاحبه دیروزم در برنامه به روز را از لینک زیر دانلود کنید: دانلود ویدیوی مصاحبه مجتبی از لینک سرور سایت به روز با تشکر از همه دست اندر کاران شبکه سه و برنامه به روز خصوصا جناب سروری و جناب نجفی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 30 آذر 91: شاید هم معرفی سایت!

سلام دوستان. در عین ناراحتی از وضعیتی که هر از گاه ازش واستون مینویسم خوشحال هم هستم. فردا تولد دوستم هست این اولا. این هفته یک ثانیه هم توی خوابگاه بند نشدم و همهش بیرون بودم این دومً. تازه خیلی هم بهم خوش گذشته این سوماً. شما هم مثل من درباره شب یلدا مطالعه داشته باشید این چهارمً. داریم به امتحانات نزدیک میشیم این پنجمً. راستی شما چرا اون هاییتون که نظر نمیدین, نظر نمیدین این ششمً. پانصد سایت برتر بازدید شده در ایران رو ببینید این هفتمً. کلی حرف دیگه هم دارم که بزنم این هشتمً. مثلا دیشب تا صبح از سرما یخ زدم این نهمً. دیگه هم