خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اینجا خونه ی منه بذار بنویسم

اینجا خونه ی منه, بذار بنویسم سلاااام, دوروووود. چه خبر؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ من که توی یک هفته اخیر, وزنی که نداشتم رو کم کردم, رتالینی که نباید میخوردمو خوردم, بیداریهایی که نباید میکشیدمو کشیدم و حالا معلوم نیست نمره هایی که باید بگیرمو میگیرم یا نه! پس فردا هم یه امتحان داریم از اون مشتیاش! امتحان متون پیشرفته برگزیده نثر ادبی, یه همچین چیزی. مثلا یه متنی از یه نویسنده مث جان لیلی آورده مال شونصد سال پیش, بعدش یکی از بچه ها که خودش ده ساله توی آمریکا زندگی میکرده الان توی کلاس ماست, اون میگه منم که بومی اونجام هیچی از این متن قلنبه سلنبه نمیفهمم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وقتی حالم خوب نیست

وقتی از تشنگی شدید, نیمه های شب که مادرم کنارم نیست و تازه خوابم برده, از خواب بیدار میشوم, وقتی در یک خوابگاه بو گرفته, زندگی موقتیم دستخوش یک غربت و دستخوش این تشنگی میشود, حسی ناخوشایند را تجربه میکنم که گفتنش سخت است و نوشتنش سخت تر و حتما تجربه کردنش باید یک تر بیشتر از سخت تر داشته باشد, سخت تر تر. حس بدی که همه وجودم را می خورد, احساس میکنم بدنم دارد از فرط تشنگی, به همه اعضای خودش چنگ می زند و این چنگ زدن بدنم به عضو های مختلفش, در من صدایی ایجاد می کند شبیه به خرپ خرپ خورده شدن پفک, صدایی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به خدا من توی شلوارم نشاشیدم!

بابا, خوب نمیبینه, کنترلش یه لحظه از دستش خارج شده شاشیده! طوری نیست که, عیبی نداره. اصلا این یه چیز طبیعیه! نه. شایدم بچهش شاشیده بهش. بچهش؟ من که ندیدم بچه داشته باشه! چرا اونی که دستش توی دستش بود داشت راهنماییش میکرد. اون که شلوارش خیس نیست. آهان, راست میگی. اون نبوده. اصلا چرا خودم حواسم نبود؟ اون بچه که الان دیگه دستش توی دست یه مرد دیگست! ول کن. بحث نداره که! خوب ندیده, شاشیده! چه ربطی داره؟ مگه هرکی نمیبینه حتما میشاشه؟ یه وقت بهش نگی ناراحت میشه ها! نه بابا! حواسم هست. ولی جدی نابینایی ربطی به تکرر ادرار نداره؟ نه که نداره! اون بالا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بستنی معجونی با مارک دومینو

سلام. نمیدانم, اینجا مثل دفترچه خاطرات شده, البته از نوع عمومی. دفترچه خاطراتی که هر از گاهی در آن مینویسیم, دفتری که در معرض دید عموم قرار گرفته و هر کس از تیتر مطلب یا از نویسنده مطلب خوشش آمد, راحت مطلب را باز میکند, میخواند, شاید چیزی هم زیر متن اصلی می نویسد و دوباره میبندد تا نوبت به نفر بعدی برسد. بعد از اینکه به علت خواب بسیار شدیدم از کلاس متون برگزیده نصر ادبی پیشرفته, جا ماندم, هوس دوش و شامپو زد به کله مو هام, همه مو هام مجبورم کردند که بروم حمام و تحدیدم کردند که چنانچه خواستهشان عملی نشود, در مقابل, آنها نیز
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یادداشت 23 اردیبهشت 92 خورشیدی

خوب امشب بدون توجه به اینکه آیا چند نفر این را میخوانند مقداری درونیاتم را اینجا تراوش میکنم شاید تا حدی آرام گیرم و از کلنجار رفتن با خودم راحت بشوم و خوابم بگیرد مرا آن چنان که صیاد شکارش را. جای شما خالی بعد از ظهر با یکی از دوستان گل، سینما بودیم و ملکه را دیدیم که دوستم میگفت قشنگ بود ولی من می گویم بدک نبود. به شدت انسان قات و پاتی هستم و هنوز که هنوز است، نمیدانم دقیقا هدفم از زندگی چیست، از چه خوشم می آید و از چه نه. این ملکه هم همین طور، نمیدانم دوستش داشتم یا نه. ملکه، سعی داشت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چه عصایی واسه ی نابینا خوبه؟

سه شنبه گذشته بعد از کلاس, داشتیم با دوست هام حرف میزدیم که ییهو یکی از دوستام پرسید عصام چجوری کار میکنه, منم گفتم اینطوری میله هایی که توی هم رفته با یک کش به هم وصلند و از توی هم دیگه آروم میکشی بیرون و رو هم دیگه تاشون میکنی. در حین سخنرانی بودم که دیدم دوستم گفت که عصات به سه نقطه رفت! اعصابم ریخت به هم, گفتم یعنی چی کارش کردی! گفت هیچی به خدا اصن من نبودم فلانی بود و محکم از هم آوردش بیرون و کشش این طور شد که میبینی. بعله, کشش در رفته بود عصای مظلومم و منم گویی فلج شدم و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حیف!

حیف, باران که می بارد, عیار اشک هات را پایین می آورد. حیف, باران که می بارد, شوری اشک هات را می شوید. حیف, باران که می بارد, اشک هات ناخالص می شوند. من باران می خواهم ولی از جنس خودت, که شور باشد, با عیار بیستو چهار! حیف, باران که می بارد, در آغوشمی ولی کم! حیف, باران بوسه هات در آغوشم که می بارد, همه من و تو را در قالب جنسی می نگرند. حیف, باران که می بارد, راهم گم تر می شود. حیف, باران با این همه خوبی, برای ما بد می شود. حیف, باران که می بارد, حرف هات کم تر با من حرف
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چند خط در میان غزل

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این مردان نازنین غمگین

این نوشته رو از وبلاگ خانم الهام برداشتم،به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید ! یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «… مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بدشانسی از نوع نابیناییش واسه یه دانشجو

بدبختی بدتر از این هم میشه که بدشانسی مث بختک بیفته روی خودت و شایدم روی زندگیت و بلند هم نشه. خوب خیلی بده دیگه. من همیشه به استقلال, فکر میکنم. البته پولشو بازیکناش میگیرند و برای من نه آب داره نه نون پس به اون استقلال, فکر میکنم. اون که آب و نون که چه عرض کنم پول و مول هم واسه ما توش هست. امروز داشتم به استقلال, فکر میکردم که دیدم اتوبوس داره باهام بد قلقی میکنه و چشتون روز بد نبینه دیدم بر خلاف انتظار منی که دارم زیر بدشانسی له میشم منو یه جایی پیاده کرد که نه آب بود و نه آبادانی و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

غمنامه بیست فروردین

این نوشته که چند دقه پیش پست کردم از نظر خودم اون قدر که میخواستم قشنگ نشد. دوست داشتم بهتر از این میشد. ظهر خیلی ترکیب و ساختار خوشگلی با کلمات بهتری از این متن به ذهنم خورد و حتی یک قزل گفتم ولی چون جایی نداشتم بنویسمش پرید. دلم گرفته، خیلی هم گرفته. نمیدونم چم شده. دوباره همون حس رخت شستن توی دلم که خوانندگان همیشگی نوشته های من میدونید دقیقا منظورم چیه. تا حالا شده به هر چیز فکر میکنید دقیقا نقطه منفی و نشدنی موضوع جلوی شما خودنمایی کنه؟ تا حالا شده هر کاری میخوایید بکنید قسمت نشدنی کار جلوی شما قد الم کنه؟ تا حالا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من تنها و رسیدن به تو غیر ممکن

وقتی به شک می افتم از صدای پا هایت, وقتی از تو میپرسم و هیچ نمیگویی, در فکر تو فکر رفتن است. تو آتش پاره ای که همه وجودم را پاره پاره کردی, بوی خیسی لب هام از عطر لب هات هنوز خاطره ساز است. هنوز دیوانه وار به دنبال شکستن دلم میروم, به دنبال شکستن عرف, برای رسیدن به تو, برای داشتنت یک لحظه بیشتر, پیش تر از رفتنت, از همان آغاز, دلم به من و خودش خیانت کرد و نقشه علاقه ام به تو را به تو تقدیم کرد. حال این منم و این نقشه که کار نکرد, که به اشتباه راهم را گم کرد. و تو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پای آشی من

کوریست و هزار درد سر! مثلا امروز بعد از کلی فیس پوک گردی گفتم برای خودم گامی در کوچه بنهم و کیفی بکنم و از حال خودم حالی بپرسم و به حال خودم حالی بدهم. گام نهادن من در کوچه همان و غرق شدن در فکر و خیال هم همان. در افکاری نزدیک به آینده ای نزدیک قوته ور بودم و از کاه کوه میساختم. در فکر یک عدد کاغذ سرنوشت ساز بودم, یک هزار تومانی که از من باشد و بتواند با خلاقیت و ابتکار و دانش و مقداری هم شانس جهشی ژنتیکی پیدا کند و به مانند سلول های سرطانی از این به بعد خصلت تکثیر شدن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 11 فروردین 91

لامسب حال کردم با این سامانه قوی و زیرساخت باحالشون! با اینکه سایت رپیدپارس امروز در دسترس نیست, ولی فایل هایی که من از یک سال پیش تا حالا توی حساب کاربریم داشتم راحت همین حالا هم قابل دانلود هستند و لینکهای محله که خیال کردم حالا همهشون شکسته میشند سالم موندند. مطمئنا خود مدیر چنین سایت بزرگ و پر مخاطبی به شدت درگیر اصلاح مشکل و بالا آوردن سایت هستش ولی میخواستم بگم ببینید آدم اگر کاردان باشه مثل مدیران رپیدپارس باید عمل کنه طوری که یک مشکل کوچیک همه چی رو زیر سوال نبره. حالا این سرویس میزبانی نگاه روشن پارس را هم ببینید … هیچی. بیخیال.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

توی دوست داشتنی, منِ چی!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت پراکنده دانشجوی نابینای تعطیل شده دم عید

سلام به همگی. بشینید یه کم باهم بحرفیم: وقتی میگم اینجا ایران است بزنید توی دهنم, بکشیدم, مچالهم کنید, خلاصه هر کاری از دستها و پا ها و نه جا های دیگهتون بر میاد بکنید که چرا گفتم اینجا ایران است. خوب مگه اینجا ایران نیست؟ واقعا اینجا کجاست؟ چراغ خط اینترنت پر سرعتم یک هفته ای میشه که ثبات شخصیتش رو از دست داده و رام نمیشه. حتی اکسید آهن شدم زنگ زدم بیست سی که اون ها هم گفتند اهلی کردن چراغ مودم تو کار ام دی افه. حالا این همونه که جای کابینت میزنند یا پوشیدنیه یا خوردنیه. آهان همون ستونهایی که احمد میگفت پر سیمه؟
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تو چی میدونی از من

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیروز تا حالا بر من چه گذشت؟

سلاااام. اولش اینترنتم داره ته میکشه. سه تا اکانت چهارده ساعته تمام کردم و بازم کافیم نیست. نمیدونم این چه محدودیتیه که ساعتیش کردند اینترنت را. آخه یا حجمی یا ساعتی. تکلیف ما از نظر من هنوزم روشن نیست. دکتر توکلی هم طی نامه ای که به مرکز محاسبات زده بودند نشد توافق درخور ما رو از اون مرکز جلب کنند. خوب. بگذریم. به هر حال من دیروز که سه شنبه باشه یعنی 26 دی رفتم آموزشگاه نابینایان سامانی و بعد از معطلی به علت مشغله مدیر، یه دستی سر و گوش یکی از کامپیوتر ها کشیدم که به نظر میرسید چیزیش نباشه. بعدش یه ناهار با دوق یخ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

محرک های دروغین پارسآوا امتحاناتم خونه جدیدمون ام اس گسترش محله نابینایان

سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت دوشنبه 11 دیماه 91 خورشیدی: خاطرات یک دانشجوی نابینا

شنوندگان و بینندگان و خوانندگان و مطرب ها و نوازندگان و همه و همه اعضای محله کلا سلام. با خودم عهد کرده بودم که توی این فرجه های امتحانی دور یادداشت نویسی و اعتیاد داشتن به اینترنت را یک خط سرخ بکشم که این اینترنت و این نوشتن پدر وقت آدم را در میاره اما حالا که بعد از چند روز دیدم من آدم با برنامه ای هستم و قدرت پایبند بودن به برنامه هام رو دارم تصمیم گرفتم بنویسم که واقعا اگر ننویسم حیفه. فکر کنم پنجشنبه گذشته یعنی هفت دیماه بود که یکی از متنوع ترین پیتزا ها رو تجربه کردم. پیتزای چهار طعم. یعنی یک تکه