سلام به تمامی عزیزانی که «محله نابینایان» براشون نامی آشناست. شادیهاتون مدام، لبخندهاتون پردوام، و ایام به کامتون. امروز پانزدهم مرداد، روزی متفاوت در تقویم محله ما و شماست. 15 مرداد همیشه در محله نابینایان خاص بوده و خواهد بود. امروز سیزدهمین سالگرد تأسیس مجموعهایه که همه مارو یک جا جمع کرد تا خاطرات، تجربیات، و اهداف مشترک بسیاریرو با هم داشته باشیم. همون طور که همگی آگاهیم، تولد گوش کن یکی از مناسبتهاییه که همه ما در برنامه شاد و متنوعی به نام «هاتگوشکن» که متشکل از آیتمهای تولیدی بچههای همین محله هست و از رادیواینترنتی محله نابینایان پخش میشه دور هم جمع میشیم و با هم
Tag: مهشید حسنی
دستهها
سینمایی Whiplash 2014
یک سلام خورشیدنشان به تمام عزیزان خونگرم محله نابینایان. امید که هر لحظه از عمرتون پیامآور لبخند و شادکامی باشه. بیستم ماهه و طبق روال هر ماه، امروز روز فیلم توضیحدار شده جدید سینمامحله هست. فیلم سینمایی «شلاق» چهل و یکمین فیلم توضیحدار شده در محله ماست که تقدیم حضورتون میکنیم و مثل همیشه امیدواریم که مورد پسندتون واقع بشه. «شلاق» یا (Whiplash) اثری در ژانر درام، به نویسندگی و کارگردانی (Damien Chazelle)، محصول سال 2014کشور آمریکاست. این اثر 106 دقیقهای با همکاری تهیهکنندگان، (Jason Blum)، (Helen Estabrook)، (Michel Litvak) و (David Lancaster) ساخته شده و مناسب افراد بالای سیزده ساله. «ویپلش» در جشنواره فیلم ساندنس 2014
نفس هایم بوی خاک باران خرده گرفته اند. گرد و غبار خستگی را که از شانه های روحم تکانده ای، به مهمانیِ اشک ها آمده اند. دست های مهربانت را میبینم. میخواهند روحم را بغل بگیرند انگار! دست هایت باران را با مهربانی اش یادم می آورد. دست های عزیزت نه زمستانِ زمستانند، نه تابستانِ مطلق. دست هایت خیالِ شیرینِ یک بهارِ طولانی اند. صدایت نزدیک است. نزدیکتر از همیشه. نزدیکتر از دیروز های جهنمی و فرداهای تاریکِ دور. صدایم کن! بگذار بلور شب را صدای تو بشکند. صدایت عزیز است. حتی عزیز تر از شب! حتی عزیز تر از سکوت! حتی عزیزتر از آرامشِ اندیشیدن به یک رویای
من اکنون آرامم! دیگر نه سیل می تواند غرقم کند، نه طوفان قدرت ویران کردنم را دارد. مجسمه های سنگیِ زاده شده از خاک را با نقاب هایی که به حقیقت طعنه می زنند، زیرِ خاکسترِ همین دروغ های نا تمام مدفون کرده ام. من حالا تهی از تردید های بیهوده ام. درست از زمانی که هزاران باور تکه تکه شده به روی شک هایم خنجر شده اند! امروز، اینجا و در این لحظه، دلم سخت برای ساکنانِ خاک به درد آمده است. به اندازه ی بی رحمیِ نقاب هایی که راه را بر خودِ عزیز و دوست داشتنی آدمی بسته اند. آنقدر که برای آن خودِ عزیز، هیچ
سلامی به درخشش ناب عشق به قلب و نگاه آشنای تو همراه صمیمی و آشنای نگاه. باز هم در ادامه این راه هزارمنظره با ما همراه شو تا تو را به تماشای تعبیر رویا ببریم. نگاه، همچنان با شماست! بعد از یک غیبت کوچولوی دو ماهه باز هم به دیدن شما اومدیم تا گشت و گذارهامون در ستونهای رنگارنگ نگاه رو دوباره از سر بگیریم و این مژده رو هم به عزیزان همراه بدیم که این غیبت کوچولو هم در دیدارهای آینده جبران خواهد شد. خلاصه اینکه، دوست و همراه عزیز! نگاه، همچنان با شماست و عاشق همراههای آشنا و صمیمیشه. تا این کلام طولانیتر نشده و حوصله آشناهای
اربابی که رعیت بود. حیوان بی نفس را گوشه ای می کشاند تا حالش قدری جا بیاید. اوضاع بازار گندم و غله بر خلاف حال و احوال قمر در عقرب مملکت، خوب است. البته برای اویی که معمولا، همه ی شاطر ها و حجره داران، به عدل میشناسندش. مادیان خسته را همانجا، میان زمین یونجه ای در همان نزدیکی می گذارد و قصد خانه رفتن می کند. پیش از ورود به خانه، لحظه ای کنار انبار گندم متوقف می شود. پس از چند لحظه حساب کتاب، نزدیک میرود تا چیزی را بررسی کند، اما سایه ای که روی دیوار کاه گلی افتاده است، اخمش را شدت می دهد. پشت
سلامی به درخشش ناب عشق به قلب و نگاه آشنای تو همراه صمیمی و آشنای نگاه. باز هم در ادامهی این راه هزارمنظره با ما همراه شو تا تو را به تماشای تعبیر رویا ببریم. نگاه، همچنان با شماست! ستون اول: قصه ها ستون دوم: انیمیشن. ستون سوم: مباحث روانشناسی ستون چهارم: برگی از گلستان سعدی ستون پنجم: داستانهای قرآنی ستون ششم: آشنایی با مشاغل ستون هفتم: کتابهای نوجوانان ستون هشتم: آشنایی با تکنولوژی ستون نهم: معرفی کتاب ستون دهم: سلامت و تندرستی ستون قصه باز همگاه سفری دیگه به دنیای قصههاست. دنیایی که همیشه، در هر سنی که باشیم، در هر کجای جادههای عمر، با طنینی از جنس
رفیقِ مهربانِ من! ای عمیقترین دردِ ایستاده در عمق سکوت! خنجرِ راز های پر تعفن دوران را در کدام تپش از قلبت نگاه داشته ای، که زجرِ جان کاهت، آرامش انسان زمینی را لحظه ای به هم نمی زند؟ امنترین آغوشِ گریه های زمین! دستِ نوازشِ تو اگر نبود، چه بر سرِ ضربانِ خسته ی قلب ها مان می آمد؟ پس از دیدنِ اشک های شرمنده ی پدری زنجیر شده در دستانِ فقر، سرت را بر شانه ی کدام ستاره میگذاری که این چنین با دیدنِ غمِ بی پایانِ چشم هایت جان می سپارد؟ شبِ عزیز! شبِ همیشه تنها! جان دادن دخترکی زیرِ شمشیرِ خود خواهی و تعصب، حالِ
سلامی به درخشش ناب عشق به قلب و نگاه آشنای تو همراه صمیمی و آشنای نگاه. باز هم در ادامهی این راه هزارمنظره با ما همراه شو تا تو را به تماشای تعبیر رویا ببریم. نگاه، همچنان با شماست! ستون اول: قصه ها ستون دوم: انیمیشن. ستون سوم: مباحث روانشناسی ستون چهارم: برگی از گلستان سعدی ستون پنجم: داستانهای قرآنی ستون ششم: آشنایی با مشاغل ستون هفتم: کتابهای نوجوانان ستون هشتم: آشنایی با تکنولوژی ستون نهم: معرفی کتاب ستون قصه باز همگاه سفری دیگه به دنیای قصههاست. دنیایی که همیشه، در هر سنی که باشیم، در هر کجای جادههای عمر، با طنینی از جنس لطیف خیال ما رو صدا
دستهها
سینمایی Free Guy 2021
سلام به تمام عزیزان محلهی نابینایان، در هر کجا که هستید. امیدواریم که یکی از زیباترین روزها رو سپری کرده و در انتظار شبی روشن باشید! با یکی دیگه از فیلمهای توضیحدار شده در سینما محلهی نابینایان با شما هستیم. امید که مورد پسندتون واقع بشه! فیلم سینمایی مرد آزاد، محصول سال 2021 کشور امریکا، به کارگردانی «شاون لوی»، کارگردان سری «شب در موزه»، از سری فیلم های اکشن-ماجراجویی و دارای داستانی جذاب و به نوعی میشه گفت متفاوته. کارمند بانکی که به نکتهای عجیب در زندگیش پی میبره و متوجه میشه که یکی از شخصیتهای فرعیِ یک بازی کامپیوتریه و تمام زندگیش در داخل بازی میگذره. کارمند بانک
سلامی به درخشش ناب عشق به قلب و نگاه آشنای تو همراه صمیمی و آشنای نگاه. باز هم در ادامهی این راه هزارمنظره با ما همراه شو تا تو را به تماشای تعبیر رویا ببریم. نگاه، همچنان با شماست! ستون اول: قصه ها ستون دوم: انیمیشن. ستون سوم: مباحث روانشناسی ستون چهارم: برگی از گلستان سعدی ستون پنجم: داستانهای قرآنی ستون ششم: آشنایی با مشاغل ستون هفتم: کتابهای نوجوانان ستون هشتم: آشنایی با تکنولوژی ستون نهم: معرفی کتاب ستون دهم: سلامت و تندرستی ستون قصه باز هم گاه سفری دیگه به دنیای قصههاست. دنیایی که همیشه، در هر
عاشق ترین حضور. من تو را می بینم. حتی اگر جهان پس از شنیدن این جمله به بهتی عمیق دچار شود که تا روز رستاخیز به طول بیانجامد ! من تو را میان تاریکی های ناگزیر لحظه هایم به روشنی می شناسم! حضورت همان نوریست که تمام این سال ها برای یافتن حقیقت آن ذهن خالی ام را به طوفان کشانده ام. من تو را می فهمم! قسم به همان واژه های بی تابی که در یک قلب لبریز از عشق، با شوق به هم می پیوندند تا شعر شوند و جهان را با لبخند آذین ببندند. من تو را می شنوم! آواز آرام باد و پرنده و آفتاب،
سلام به تمام عزیزان آشنا و آشناهای عزیز محلهی نابینایان. یلداتون سرشار از ستاره! در امتداد بلندترین شب سال همراه شما هستیم تا شورمون رو با شما خوبان به اشتراک بذاریم. باز هم یک مناسبت دیگه و طبق رسم دیرینهی محلهی نابینایان، یک هاتگوشکن دیگه با کلی آیتم رنگارنگ و داغ! همونطوری که قطعا همگی میدونید و میدونیم، شنبه 27 و دوشنبه 29 آذرماه 1400 شبهای یلداییِ هاتگوشکنِ محله بودن. هر کسی نبود جاش حسابی خالی! و اونهایی که بودید، امید که بهتون حسابی خوش گذشته باشه! کوتاهش کنیم. غرض از این پست، اولا تبریک و آرزوی روشنترین یلدا برای تک تک شما هممحلهایهاست، دوما چیدن آیتمهای یلداییِ هاتگوشکن
دوستان، همراهان، عزیزان محله و به خصوص عزیزان نگاه سلام! از خدای هستی بخش برای همگیتون دل های سرشار از مهر، دست هایی گرم و صمیمی، و نگاه هایی مملو از نور خواهانیم. از یک سال پیش تا امروز، هر ماه در این تاریخ دور هم جمع شدیم و به گلگشت های رنگارنگ در ستون های متعدد نگاه رفتیم و جای غایب ها خالی، خیلی خوش گذشت! امید که در گشت های بعدی تو هم با ما باشی دوست من! یک سال گذشت! به سرعت باد! و هر ماه برگی از دفتر پرنقش و نگار نگاه با دست های مشتاق همراهان ورق خورد. در سالی که گذشت نگاه
یک سلام گرم به رنگ مانای مهر، به وسعت آبی مهتاب و به روشنای خورشید به تویی که دلت و گام هایت همراه با نگاه با ما سفر میکنند. دوباره ماییم و سفر به دنیای رنگارنگ نگاه و سیری شیرین در جاده های ناشناس تجربه و کشف و ماجرا. باز هم با ما همراه شو تا گرمای حضورت شادی بخش نگاهمان باشد. اکنون سالیست که تو، همراه آشنای نگاه! گام هایت رفیق جاده های این راه دراز شد و بودنت گرمای دل های ما. یک سال از آغاز نگاه گذشت! سالی سرشار از رفتن، رسیدن و دانستن! سالی سراسر تجربه و تلاش. سالی خوش برای نگاه! نگاه کوچک با
یک درد ناگزیر! همیشه از طعم نوشابه و دوغ های گازدار بدم می اومد. در کل از هر نوشیدنی ای که گاز داشت، فراری بودم. نه خودم دوستش داشتم، نه معده ام توان هضم و تحملش رو داشت. گاهی هم که به خاطر دوست هام تو دور همی ها می خوردم، باید از قبل خودم رو برای درد بی امون و عجیب معده ام آماده می کردم. خوب خاطرم هست. ترم دوم دانشگاه بود. همون روز هایی که زندگی تو پنجه های بی رحم بیماری ها و مرگ های بی وقفه اسیر نبود. همون وقتایی که شادی ها رود وار جاری بود و غم این همه نزدیک نمی شد
یک سلام گرم به رنگ مانای مهر، به وسعت آبی مهتاب و به روشنای خورشید به تویی که دلت و گام هایت همراه با نگاه با ما سفر میکنند. دوباره ماییم و سفر به دنیای رنگارنگ نگاه و سیری شیرین در جاده های ناشناس تجربه و کشف و ماجرا. باز هم با ما همراه شو تا گرمای حضورت شادی بخش نگاهمان باشد. در ستون های نگاه می خوانیم: ستون اول: قصه ها ستون دوم: آشنایی با مشاغل ستون سوم: نوابغ کوچک ستون چهارم: مباحث روانشناسی ستون پنجم: معرفی کتاب ستون ششم: داستانهای قرآنی ستون هفتم: سلامت و تندرستی ستون هشتم: کتابهای نوجوانان وسعت هرچه بیشتر افق های نگاهت را
اکنون، پنجمین شبِ نبودنِ توست. دلِ فنجان های قهوه از آمدنت سرد می شود. تن خانه در آغوش نا آشنای سکوتی بی وقفه، وحشتی تلخ را تجربه میکند. من اما هنوز، سرسختانه با مرور بودنهای شیرینت برای فنجان های روی میز، طعم گس نیامدنت را از خاطرشان پاک میکنم. فنجان های قهوه با طعم خاطرات شیرین حضور تو، در پنجمین شبِ لبریز از حسرتِ نبودنت، سر به بیابانِ فراموشی ها میگذارند! ***. امشب، دهمین شبیست که نیستی. وحشت خانه به بغضی بی نهایت مبدل گشته است. ضربان قلب ساعت تند تر می شود. ثانیه ها بی نفس شده اند. آنها برای رسیدن به تو تا قلب تاریکی های
دستهها
سینمایی خورشید
سلام به آشناهای محلهی نابینایان، در هر کجا که هستید! امید که هوای دلهاتون سرشار از لطافت آشنای عشق باشه! باز هم ماهی دیگه، فیلمی دیگه و پستی دیگه از سری پستهای سینما محله. و این بار فیلم سینمایی خورشید که البته لازم به تکرار نیست که به همت بچه های سینما محله توضیحدار و تنظیم و آمادهی ارائه به شما عزیزانه. فیلم خورشید گذری داره به زندگی بچه های کار. این فیلم ما رو به تونلهای پیچ در پیچ زندگی این بچه ها میبره. تونلی پر از جزئیاتی که شاید خیلی از ما فرصت نکردیم بهشون حتی فکر کنیم. فیلم خورشید در پیچ و خمهای تاریک زندگی بچه
ذهنم اکنون خرمشهری ویران است که زیر بمب باران واژه ها ، جان می کَنَد، می میرد، خاکستر می شود و واژه ها هنوز می بارند! می ترسم. فریاد هایم را دودِ بی امان می بلعد. خدایا مرا می شنوی؟ اینجا! زیرِ آوارِ مشتی رویا، در هجومِ بارشِ بی رحمانه ی واژه ها، پشتِ پرده ی اشک های بی امان! مرا می شنوی؟ من سقوطی ناگزیرم! سردردی درست پس از یک کابوسِ بی رحمِ طولانی! تاوانِ شکستن باوری آشنا، شیشه ای، به عمق اقیانوس! یک بی خوابیِ ممتدِ بی دلیل، در اوجِ خستگی و ویرانی! می شنوی ام؟ من تمامِ لحظه هایم درد می کند. خدایا! مرا آخر زخمِ