درود دوستان. خدا نسیب نکنه حقوق کارمندی رو ندند. والا ما که از گشنگی داریم زمینو گاز می گیریم و سنگ به شکممون می بندیم و هر دو روز یک بار برای جلوگیری از عفونت شکم و فساد سنگ ها، باید سنگ های جدید ببندیم و قدیمی ها رو باز کنیم! خخخ خلاصه که اوضاع مالی قاراشمیشه ولی با ترجمه و کلاس خصوصی ردو بد میشه تا ببینیم که حقوق بدند. بگذریم. راستی، قرار گذاشته بودیم هر ماه، پست پیشرفت و پیشبرد اهداف محله رو بگذاریم که می گذاریم ولی خیلی کار ها بوده باید توی آبان توسط من و شما انجام می شده که انجام نشده و در
Tag: مجتبی نوشت
دستهها
ببخش!
که قرار شد فقط کمکم سایتو اداره کنی ولی کلا فعلا بیخیالت شدم. حتی کمکت هم نیستم. خودت تهنایی. که هرکی وقتی میخواد به تو فحش بده اول از من تعریف میکنه بعد به تو فحش میده. که فحش های ملت رو تحمل میکنی و هیچی نمیگی. که وقتی من به دفاع از تو هیچی نمیگم به روم نمیاری. که مظلوم واقع شدی و من هیچی نگفتم و خودتم هیچی نگفتی. که همه ی زحمت های مدیریتی رو دوشته ولی سرم منت نمیذاری. که همیشه خودتی و هیچ کودوم از ما قدر این استقلال رأی تو رو نمیدونیم. که هر کاری بتونی میکنی اینجا پر محتوا بشه، بازم بهت
دستهها
خوش به حالش، مگه نه؟
ی عشقک ده ساله ای من دارم که خبر ندارید. اینقدر مغروره و ماهه که نمی دونید. اینقدر تو دل برو و بیمهر تشریف داره که خدا میدونه. اینقدر باهوش و سر به هواست که نمیدونید. شناسنامه نداره. حق مدرسه رفتن هم که حتما نه. با همه ی این حرف ها، بازم بچه ی زرنگیه. خوندن نوشتنو ی کم از ی معلم مهربون یاد گرفته و متأسفانه کودک کاره. فقط خیال نکنید از اون کودکانیه که بتونید بهش ترحم کنیدا. از اون هایی نیست که بتونید بهش بگید آخی طفلی. غرورش صدتا منو شما رو میذاره تو جیبش. لجبازیش از بچگی های خودم بدتره. مث ابریشم نرم و مث
تو تنها کسی هستی که هرچی خرجت کنم، وظیفه ی من میدونی و بهم جرئت نمیدی منت بذارم سرت. تو تنها کسی هستی که اگه باهام آشتی باشی واسم ی لذت داره و اگه باهام قهر هم باشی بازم واسم ی لذت دیگه داره. با هیچ کس غیر از تو نمیشه شام رو پیتزا خورد. با هیچ کس غیر از تو نمیشه از جوجه رنگی ها گفت. تا حالا کسی غیر از تو خلوتم رو طوری به هم نزده که از این کارش لذت ببرم. کسی غیر از تو نسبت به من اینطوری بی اهمیت نیست. هیچ کس غیر تو نیست که وقتی باهاش باشم باهام باشه و وقتی
دستهها
مغزم کاملا خر شده
مغزم کاملا خر شده. دقیقا خر. از هیچ و پوچ، هیچ و پوچ می سازم و اصلا چرا بسازم؟ خودش هست. فقط مرور میکنمش. هیچ رو. پوچ رو. زندگی خوب و شاد و مزخرف بی معنی رو که خیلی مسخره و خوبه. آخه بچگانه هم هست و من این بخشش رو می دوستم شدید. خوبه. همه چی خوبه. از چیزی گلایه ندارم. ی کمی دارم بلند بلند فکر میکنم. همین. چقدر همیشه هر وقتی که خصوصا قبل از خوابم به اشتباه هام پی می برم لذت می برم. از این که وقت هایی مث همین اوقات قبل از خواب هست که آدم میتونه از بیکاری فکر کنه و به
سلام. بزن قدش. چاکریم. خداییش از من نترس دیگه! به ویژه اگر دانشآموزی، از من نترس. اگه جایی خوندی یا شنیدی که من مغرورم، از من نترس. اگه دیدی از مزاحمت های تلفنی و پیامکی شب و نصفه شب که مردم واسم درست می کنند مینویسم، از من نترس. اگه اسکایپم اکثر وقت ها در دسترس نیست، از من نترس. من برعکس اون چیزی که توی کله ی کوچکولوت میگذره، ی جوان شوخ و شنگ و شادم. من اگه جواب بیشتر این بزرگتر ها رو نمیدم، حتما حقشون هست. اگه با همه کسی کوک نمیشم، حتما حقشونه. تو فرق میکنی. این آدم های گنده خودشون میتونند از پس کاراشون
درود خصوصا درودی به دانشجو ها و دانشآموز های گرامی. از اولش بگم با اینکه من ی خوردنی خوشمزه هستم ولی قرار نیست من پا بکنم توی کفش یا پست های شهروز. من ی ساندویچ خرچنگم. اصن از اینکه منو نمیخورید یا توی بعضی از آیین ها حرام هستم یا میگند که حرام هستم هم نمیخوام شکایتی بکنم. من برعکس اشیا، موجودات و خوراکی هایی که با لپتاپ شهروز رفیقند و فقط غرغر و شکایت میکنند، اومدم ی کمی باهم دوست باشیم، اغواگری کنم و کمی بخندیم. اول بریم سراغ بچه های کوچکولو. شما چرا منو نمیخوری کوچکولوی با نمک؟ هاااان؟ مگه خرچنگ بد هست یا فکر میکنی بد
دستهها
حس بی اسم
دوباره تو و من و نوشته های چرت و پرتم. همان ها که فقط خودم می فهمم و خودت. همان ها که نوشتنشان نتیجه ی تجربه ی با تو بودن است و حالا قرار است، پیکسل پیکسل بشود بنشیند روی یک سری چشم، و سمپل سمپل بشود برود در یک سری گوش. چشم ها و گوش هایی که شاید خواندن و درک این نوشته برایشان سخت باشد و وقتگیر. وقتی با من قدم می زنی، چه خوش است که زنجیروار وصل و وابسته می شوم به تو و دست هات. عصایم را جمع کرده ام و به امانت به زبالهدان لحظه ها سپرده امش تا بعدا که متأسفانه حضورت
خوب که بهش فکر میکنم، میبینم من چه قدر ازش کار میکشم. درسته مث صابونه و از اونم بدتره و زود زود تموم میشه ولی تا هست، خیلی خوب کارشو انجام میده. اگه دانشمند ها میتونستند ی جوری ارتقاش بدند که هنگ نکنه و از عهده ی ایجاد سلامتی، امنیت، آرامش و محبت هم بر بیاد دیگه کولاک میشد. به هر حال، هرچی باشه و هرکی باشه، خیلی خوبه. لذتبخشه. با ی تلفن، غذات مییاد سر میزی که نشستی داری کار میکنی. با ی تلفن، یکی برات ی کارت هدیه میخره میاره که بتونی امشب کادوش بدی و خودت نخواهی توی خیابون ها و بانک ها با چشای کورت
درود به همگی! عده ی کمی که خیلی خوشحال شده بودید گوشکن تعطیل شده، به خوشحالیتون ادامه بدید که میگند خنده و شادی بر هر درد بیدرمان دواست و خوب شما که از تعطیلی ی سایت خوب خوشحالید حتما ی درد بیدرمونی دارید. مطمئنم با شادی کردن برای تعطیلی سایت، این درد بیدرمان شما هم خوب میشه. قول میدم. ستاد حمایت از بیماری های مجازی خاص… خخخ و اما شمایی که جزو گروه اکثریت هستید که چراغ روشن یا چراغ خاموش، منتظر برگشتن سایت بودید، باید بگم شما هم میتونستید فرض کنید گوشکن واسه همیشه، تعطیل شده. اینطوری، وقتی برگشت، سورپریز میشدید. نه مگه؟ احساس میکنم هرچی اینجا بیشتر
دستهها
هرکی خوابه، قسطش آبه
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم. هنوز جواب کامنتای پست قبلیمو ندادم دارم این یکی رو مینویسم. انگاری که این کرم نوشتن توی من جدیدا به جنبو جوش افتاده باشه. به هر حال که امروز طبق همون عادت بد همیشگی هرچی تلاش کردم صبح زود، بختک یا ارباب سرزمین خواب از روم پاشه نشد که نشد. هیچی دیگه، مث منگل ها ساعت نهو ده بود که زدم به قلب بیداری اما چه فایده! چه فایده که با موهایی چربالو و ژولیدهتر از همیشه و چشمهایی پف کرده تر از پفک و لب هایی به باد کردگی ی بالش رفتم نونوایی سنگکی نون داغ خریدم ولی دادا حلیمی تمام آش
درود این فایل صوتی یا به اصطلاح، مثلا پاد کست (Podcast) برای آن دسته از شما که مثل من دلتان برای همصحبتی تنگ شده مناسب است. شرح حال امروزم است در 13 دقیقه. در صورتی که مایل هستید، دانلود کنید. کامپیوتری ها پادکست 21 آبان را با حجمی حدود هشت مگابایت دریافت کنید. موبایلی ها پادکست 21 آبان را با حجمی حدود هفتصد کیلو بایت دریافت کنید. لذت ببرید از زندگی!
درود به همه هم محلی های گل گلاب. گفتم ما زیادی پشت صحنه ایم. ی کمی هم بیاییم جلوی صحنه. متأسفانه یک سری حمله های شدیدی به سایت ما شروع شده و از طرف بچه های ایرانی هم نیست. یعنی تقریبا حتی فهمیدم که از طرف چه گروهی هستش. یک سری گروه هکری و مافیایی معمولا توی دنیا هستند که سایت های جهان سومی یا سایت ها و سرور های ضعیفتر یا خارجکی رو هدف حمله قرار میدند تا بعد از هک کردنشون، این مافیا بتونند از منابع کامپیوتر مرکزی اون سایت بیچاره واسه خودشون استفاده بکنند. میدونید که هر چقدر امنیت یک سایتی پایینتر باشه، حملات نتیجهبخش به
بله. امام حسین. داشتم می گفتم. حالا که اینقدر اشک ریختم و نفسم بالا آمده بگذار ادامه بدهم. هفت سال است که دارم می گویم و می نویسم و تقریبا به انتهای حرف هایم رسیده ام. بله. امام حسین. شما که این حاجآقا می گفت خیلی مهربان هستی، شما که می گفت به حرف همه گوش می دهی، حالا من چند روز است که دوباره و سهباره و چندباره دارم مثل سال گذشته و سال قبلش و سال قبلترش با شما حرف می زنم و شما هم مانند سال های پیش، امسال هم به حرف های من گوش نمی دهی. داشتم می گفتم. آن بچه های چشمدار، من را
سلام. سلااااام. خش خش خش…. . . خوب پاتو از روی سیم بردار دیگه. بچه محل ایقد شیطون ندیده بودیمااا! بچه ها سلام. امیدوارم که حالتون خوب باشه و از تیتر پست، متوجه شده باشید که من خیلی متمایلم شما هم این پست رو بخونید و هم توی کامنت ها سه مفهوم پهنای باند، منابع پردازنده و پایگاه داده رو از زبان خودتون توضیح بدید. هر چند ساده باشه من بازم دوس دارم تعاریف شما رو بخونمشون. اولش صاف برم سر اصل مطلب و بگمتون من قبل از اینکه محله رو منتقلش بکنیم روی این کامپیوتر جدیده، ی پیشبینی ای کرده بودم که مصرف پهنای باند، ی کم بیشتر
دستهها
چرتنوشت چهارم مهر
حالا تو نیستی و من اینجا ناراحت از همه، بیکار بیکارم. حتی دوست ندارم به چیزی فکر کنم. نه به خودم و نه حتی دیگر به تو. مثل دیوانه های بیهدف، تا نصف شب، روی پل سیو سه پل قدم می زنم. گاهی وقت ها خسته از همه ی دنیا روی یکی از سکو های پل، می نشینم، به دیوار تکیه می دهم و خوابم می برد. بیدار که می شوم، باز همان تشویش و دلهره ی بی معنی ای که هیچ وقت دست از سرم بر نمی دارد. یک دنیا اضطرابم. مخلوط با یک عالم نگرانی. دوست دارم جایی باشد دور دور دور از همه ی چیز ها
سلام بچه ها. ی چند نفری همیشه بهم توصیه میکنند که درونگرا باشم یا حد اقل درونیاتمو بیرون نریزم چون درونیات مال درون و بیرونیات مال بیرونند ولی من هرچی به خودم فشار میارم که افکارم بیرون نزنند، آخرش لوله ی افکارم نشتی داره و کاریشم نمیشه کرد. لوله ی ایرانی همینه دیگه. ژاپنی که نیست خوب آخه! راستیاتش من دارم به پایان قرارداد شغلیم نزدیک میشم. داشتم برنامه هام برای بعد از اتمام این قرارداد را مرور میکردم. تمدید شدن یا نشدنش بماند. یک سری دوره فعلا بهم پیشنهاد شده که دارم بهشون فکر و برنامه ریزیشون میکنم. یک بحثی امروز بین منو دوستم در گرفت به اسم
دستهها
یادداشت امشب
سلام، این دفعه خیلی خیلی خوشحالم. از اون خوشحالیها که باید توی ی لیوان پر از یخ در بهشت غلت بزنی تا بفهمیش، از اون خوشحالیها که توی ترقه زدنن وسط ظهر تابستون خودشو مخفی کرده، ی خوشحالی که وصفش از خودش بیشتر میشه! امروز اولین جلسه ی کلاس تدوین صدا رو توی خانه ی ریاضیات برگذار کردم. خعلی به خودم چسبید چون همیشه توی دلم مونده بود که چیزهایی که موج نور توی کتابش نگفته رو به بچه ها بگم. اولش هیش کس نیومده بود و کلاسم مث شهر ارواح بود. بعد، یواش یواش، هف هش تایی پیداشون شد و کلاسو شروع کردیم. از وول خوردنام نگو و
دستهها
سفرنامه ی شیراز
سلام بچه ها. خدا را شکر از آنجا که همیشه من و سفر مثل دو همزاد جدا نشدنی با هم تفاهم داشته ایم، باز هم یک بار دیگر شیراز من را برای خوش گذرانی در خودش انتخاب کرد. تا اینجای کار، سفر پر اتفاقی بوده است. از شب اول که با خوشحالی تمام، در تعاونی ایران پیما سوار بر اتوبوس راهی شیراز شدم و دو عدد زولپیدم، به زور و در عین حال به میل خودم خوابم کردند تا دو روز و دو شب بعدش با تمام رخداد های خوب و ناخوبشان. از اولین صبحی که با بیهدفی تمام، در خیابانها سرگردان شدیم و شهر شیراز، ما شش نفر