خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سایز‌بندی پوشاک؟

خب؟ اینطوری شروع کنم که ما توی این محله خیلی در خصوصِ آرایش و پیرایش صحبت کردیم. خیلی گفتیم و شنیدیم که چطوری به عنوان یه نابینا به خودمون برسیم و مثلا ست کردن رنگ‌ها رو خصوصا خیلی از خانم‌های محله مانند رعد و رهگذر توضیح دادند. مسئله‌ای که موند و هیچ وقت حواسمون نبود درباره‌اش بحرفیم، این سایزبندیِ کوفتیه. تقریبا یکی دو سالی میشه به خاطرِ کرونا، لباس‌هام رو اینترنتی تهیه می‌کنم. دیجی‌اِستایل، دیجی‌کالا و با‌سلام سایت‌هایی هستند که اکثرا سراغشون میرم. خوشبختانه برای خریدن تیشرت، شکلش رو به یه بینا نشون میدم یا خیلی وقت‌ها حتی شکلش رو هم نشون نِمیدم و از روی توضیحاتش انتخاب می‌کنم
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

اه. لعنتی!

نشسته بود روی سنگ‌فرشی که باهاش جدول رو فرش کرده بودند و داشت زار زار گریه می‌کرد. خیلی بد گریه می‌کرد. انگاری که کسی رو از دست داده باشه. یا انگاری که کسی داشته باشه اذیتش کنه. یا انگاری که یه جاییش زخمِ عمیقی برداشته باشه و خون زیادی در حال رفتن ازش باشه. یا انگاری که یه مصیبتِ غیر قابل تصور روی سرش هوار شده باشه. زار و زار. های و های. اونقدر جانسوز که منم نشستم کنارش و شروع کردم به هرچی بدبختیم بود فکر کردن. چشم‌هام می‌سوخت. منم شروع کردم به گریه، ولی بی‌صدا. جرأت نکردم مثل خودش جانسوز گریه کنم. من بی‌صدا اشک می‌ریختم. ازش
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

یادآوری: در خصوص مسائل سایت با مجتبی خادمی تماس نگیرید. امتیاز سایت بطور کامل به محسن صالحی تحویل داده شده

سلام بچه‌ها آقا فوت فوت. اصلِ مطلب. امتیاز سایت محله نابینایان کاملا به محسن صالحی تحویل شده و مطمئن باشید در صورتی که برای هر موردی از موارد مربوط به سرویس‌های محله با من تماس برقرار کنید، هیچ راهنمایی خاصی از طرف من دریافت نخواهید نمود. من دسترسی‌هام کاملا دسترسی‌های یه کاربرِ عادی شده، از سایت گرفته تا افتیپی و پایگاه داده و پنل کاربری و تیمتاک. بنده دیگه نه روی صحنه در خدمت شما هستم و نه پشت صحنه. هیچگونه سیاستگذاری از طرف من اینجا یا جاهای دیگه که مربوط به سرویس‌های سایت و تیمتاک و رادیو و ریموت محله باشه تزریق یا تشویق یا اِعمال نمیشه پس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

رضا و عبدالله بابت حضورتون ممنون خیلی خوش گذشت!

سفر داریم چه سفری. خوشگذرانی داریم چه خوشگذرانی. مهمان داریم چه مهمانی. میزبان داریم چه میزبان‌هایی. اصلا یک حس با‌حال و غریب و عجیب. حسی که از وصفیدن ماجرای من به خواننده منتقل میشه هرگز به گرد پای حس تجربه کردنش نمیرسه. جای شما خالی من طی یه حرکت از پس برنامه‌نریزی‌شده، زدم به مغز شیراز. واقعا حضرت شلغم یارم بود و خرد نگهدارم وگرنه که معلوم نبود غیر از در رفتن کش عصام در وقت اضافه، چه بلا‌های دیگه‌ای سرم میومد و اصلا ممکن بود به ضربات پنالتی بکشه ببازم. هوچ دیگه. شما که میدونید. سفر‌های من یک پروسه‌ی تکراریه از خوشگذرانی‌های قبلیم البته به همراه یک سری
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

هممحلی‌ها، بیایید به مدیر جدید محله نابینایان به مناسبت مدیریتش تبریک بگیم!

درود دیر شدن این پست، به دلیل مشغله‌های من بود که بابت تأخیر، از همه پوزش میخوام. با توجه به اینکه انتخاب مدیر آینده‌ی محله رو به عهده نگرفتید، و با توجه به اینکه این انتخاب رو به من سپردید، و با توجه به اینکه تعهد دادید انتخابم هرچی باشه، درست یا غلط از نظر شما، مدیر آینده‌ای که من انتخاب کنم رو می‌پذیرید، اجبار نیست ولی اخلاقا انتظار میره با مدیری که من انتخاب کردم، برای پیشبرد اهداف سایت همکاری کنید، و با توجه به اینکه ما همگی یک شخص نیستیم و یک تیم هستیم، انتظار میره نه به عنوان یک شخصی که تک میپره، بلکه به عنوان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تعریف و تمجید الکی یا انگیزه‌دهی؟ مسئله این است!

زدم بیرون از خونه و رفتم به اون کترینگ که مثلا یه غذا با قیمت ارزون واسه خودم خریده باشم و بتونم وقتمو بجای آشپزی به پول‌پزی بگذرونم. بچه‌های شهرک به شدت شاد و شولوغ به گرگم به هوا و فوتبال مشغول بودند و واسشون مهم نبود که ساعت از ده شب گذشته. پسربچه‌ی شش هفت ساله‌ی صاحب کترینگ دستمو گرفت که تا مغازه پدرش راهنماییم کنه. از شانس بدم، غذا‌ها محدود می‌شد به چلو با کوبیده‌ی مرغ، چلو ماهی تیلاپیلا، و چلو خورش قیمه بادمجان. ارزونترین و در عین حال خوشمزهترینشون همون آخری بود. به قیمت فقط پنج هزار تومان صاحب یکیش شدم. تا که بر‌می‌گشتم خونه، یه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خوشبختانه این دفعه دیگه واقعا داره تموم میشه

تموم میشه مجتبی‌ای که دلش برای محرومین می‌سوخت. تموم میشه مجتبی‌ای که دوست داشت هر طور شده سایتشو نگه داره. تموم میشه مجتبی‌ای که اصرار داشت یه شخصیتِ حقوقی برای دفاع از حقوقِ نابینایانِ ایران درست کنه. تموم میشه مجتبی‌ای که آموزش، استقلال، و تفریحِ نابینایان رو شعار‌های محله کرده بود. تموم میشه مجتبی‌ای که یه روزی پایِ وعده‌هاش می‌ایستاد. تموم میشه مجتبی‌ای که دوست داشت و کمی موفق شد خیلی‌ها به هم برسند و به اینجا دل ببندند. تموم میشه مجتبی‌ای که برای به روز نگه داشتنِ کتابخونه‌ی درسیِ دانشآموزی توی سر و مغزِ خودش می‌زد. تموم میشه مجتبی‌ای که دلش مثلِ گنجشک بود. تموم میشه مجتبی‌ای که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟

سرماخوردگی و در مجموع بیماری، میتونه بیشترین تأثیر منفی رو روی مود من بذاره. الان سرماخورده‌ام. یک هفته میشه که این شکلیم و اصلا راضی نیستم. خواستم یه یادداشت باحال بنویسم ولی سرماخوردگی، مسیر یادداشتمو اینطوری تغییر داد: اگرچه توی دنیای فیزیکی خیلی آدم بگو بخند و شادی هستم، ولی برعکس، توی دنیای مجازی، کمتر این شلکیم. تلفنی هم فقط با کسایی می‌جوشم که حال کنم. کسایی که چند نفری بیشتر نیستند. مجرد بودن اگرچه که معایبی داره، ولی مزایای خیلی خوبی هم باهاشه که به مجرد موندنم می‌ارزه. نمیخوام الان بحث راه بندازم. فقط میخوام از خودم بنویسم. همین. کاری ندارم کودوم فلسفه برای چه کسی جواب میده
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دوباره ما، دوباره گوش کن!

بچه ها؟ خبر خوش! خیلی ها برای رخ دادن یه اتفاق منحصر به فرد توی این چند ماه پا پیش گذاشتند. واقعا از همگیشون ممنون. اما آخرین بار، خانم کاظمیان و ساناز امیدی بودند که برای رقم خوردن یه اتفاق منحصر به فرد، تمام تلاششون رو کردند. نهایتا چند روز پیش ما با دوستامون توی یه دور همی سه روزه نزدیکای تهران، اتفاقاتی رو رقم زدیم که حتی تصورش هم شما رو به وجد میاره. نمونه ای از پادکستش رو پایین همین پست میذارم تا شمام گوش بدید، شمام مثل ما، با ما، بخندید، تا همگی خوش باشیم و متحد! خوب یادمه مادرم خدا بیامرز همیشه می گفت: “برادران
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ماجراهای من و دلتنگیام، و خوابهای دنباله دارم واسه محله!

سلام به همه! وااای که دلم لک زده بود واسه ی پست زدن توی محله، واسه صمیمیت اینجا، قهر و آشتیاش و خلاصه همه ی ماجراهاش! مثل کسی بودم که یه غریبه بی اجازه اومده و اتاقشو اشغال کرده، ولی هیچ کاری واسه بیرون کردن این غریبه از دستم بر نمیومد! هر روز محله رو باز میکردم و با هر بار بالا نیومدنش دلم میگرفت. خلاصه یه چیزی کم بود! اما اگر بگم خواب دیدم که چه روزی قراره محله مون برگرده باور میکنین؟ به جان خودم راست میگم! از آقای خادمی تو خواب پرسیدم، ایشونم گفتن و دقیقا همون روز محله برگشت! فکر کنم کسی اندازه من واسه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ده شایدم یازده بهمن

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرت‌نوشت یازده آبان

خب. حالا من موندمو یه سایت تک مدیره مثل قدیما. حس می کنم که حس نمی کنم. بازم میخوام از اون دست نوشته های چرت بگذارم. ازونا که خودمم نمی فهمم و انتظاری هم ندارم خواننده هام بفهمند. ازونا که همه میومدید توی کامنتاش می نوشتید. قشنگ بود، زشت بود، ولی ما که نفهمیدیم چی می خواستی بگی مجتبی! ازونا که گاهی کامنتاش صفر می شد! راستیاتش از زمانی که بچه بودم تا حالا شکارم کرده. بد شکارچی ای هست. بد یعنی اینکه توی کارش خوب وارده. هیچ وقت نتونستم از دامش بیرون بپرم. بدبختیمم اینه با اینکه میدونم از همه ی زندگیم منو عقب انداخته، با اینکه آگاهم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه گردش دیگه توی محله محرم در سیزده مهر

سلام خوبید؟ دلم خعلی واسه قدیما و رهایی تنگولیده. بدیش اینه که بلد نیستم هرچی تومه رو کلمه کنم. شایدم کلا همچین امکانی توی طبیعت کلا ذاتا نباشه و این نباشه که من نتونم. افکاری امثال مال من سخته گفتنش، نوشتنش، و حتی درک کردنش. بیخیل. اینم دومین ویژه پادکست یا ویژه برنامه ای که قولشو واسه دهه محرم از قبل داده بودم. آماده شد. البته مشغله های این روزام، بهم اجازه نمیدن زیاد درگیر باشم. رسیدن مسافر و مهمان از بیرون، دعوت چند جانبه از گروه های مختلف دوستان، آشنایان، اقوام و همسایگان به مجامع، محافل و اماکن مختلف، پروژه های فوق برنامه، و شغلم، همه و همه،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چهارم مهر چقدر افسردهست

یه افسردگی خاصی دارم. همیشه از شولوغی ها خوشم میومده و الانم مشکلم دقیقا همینه. یعنی شهرک ما که همش شولوغ بود و همه تا دو سه روز پیش جیغ و ویق می کردند، الان دیگه با اومدن پاییز و مدرسه ها و دانشگاه ها، انگاری ساعت پنجو شش بعد از ظهر که میشه، تاریک که میشه، اذانو که میگن، کلا شهر خواب میره. مثل پایی که خواب رفته باشه، مغزم تس تس میکنه. شایدم وز وزه. نمیدونم دقیقا چیه. هر گروهی هم برم، هر جمعی هم باشم، واقعی یا مجازی، خواجو یا اسکایپ، ته دلم شور میزنه. شور پاییزو، شور خلوت بودن همه جا رو. انگار این پاییز،
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای مجتبی و الهام، قسمت آخر

درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خب به ایستگاه آخر این مجموعه رسیدیم. بر خلاف قسمتهای قبل، توی این قسمت اول میریم سراغ موضوع اصلی و در پایان پست هم یه سری نکته که مرتبط به هر چهار پست میشن رو به طور خلاصه براتون میذارم که خوندنش خالی از لطف نیست. پس تا پایان این پست با من همراه باشید. چهار نکته برای اینکه نزد همسرتان مرد ایده آلی باشید! 1-با او موافق باشید! هر کاری را که دوست دارید انجام دهید! ولی وقتی زنتان به شما اعتراضی کرد و خطای شما را دید، معذرت خواهی کنید. همسرتان از هر 10 بار، 9 بارش را
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای مجتبی و الهام، قسمت سوم

درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خب رسیدیم به قسمت سوم. قبل از این که بریم سراغ موضوع اصلی، یه سری مطلب مرتبط با پست قبل براتون میذارم که خوندنش خالی از لطف نیست. توصیه مشاوران براى ارتباط با خانواده همسر نزدیکی و ارتباط با خانواده همسر در نگاه اول و در بدو ازدواج شاید به نظر ترسناک و مشکل بیاید.در اینجا بعضی از نکات اصلی را از زبان روانشناسان برای اینکه سرلوحه خود در ارتباط با آنها قرار دهید بیان می کنیم: 1: ✨✅احترام: اگر حتی فکر‌ می‌کنید آنها سزاوار احترام نیستند ، در هر حالتی به آنها احترام بگذارید. 2: ✨✅وفاداری : این خیلی طبیعی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای مجتبی و الهام، قسمت دوم

درود به شما دوستان عزیز. امیدوارم هرجا هستید خوب باشید. خب ما توی قسمت قبلی یه سری نکات آموزنده رو با بدبخت کردن مجتبی تقدیم شما کردیم خخخ. توی این پست هم با استفاده از همین روش میخوایم یه سری مسائل دیگه رو مطرح کنیم. اما قبل از این که بریم سراغ مباحث این پست، میخوایم یه مروری به پست قبلی داشته باشیم. برای همین یه سری نکات رو که مرتبط با موضوع پست قبلی هست براتون میذارم که خوندنش براتون خالی از لطف نیست و بعد میریم سراغ موضوع اصلی این پست. این نکاتی که براتون میذارم کاملاً مرتبط به مباحث پست قبلی هست و صرفاً جهت مرور
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلتنگی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب!بچه ها این پست دلتنگی من از خیلی چیزها و خیلی دوستان است که شاید شما دوست نداشته باشید پریدن مرا از روی این شاخه به روی اون شاخه بخوانید… پس لطفا به قول یکی از دوستان یه h ‎بزنید و از رویم بپرید… من امشب تصمیم گرفتم بخاطر دلتنگیام با پرت و پلا گویی سایت را پرتاب کنم رو هوا…! یادش به خیر روزگاری که من تازه به محله ی مجتبی و دوستان آمده بودم… یاد زمانی بخیر که در این محله در کنار آموزشها پستهای خنده و شادی از دوستان داشتیم… یادش بخیر روزگاری که یه مجتبی در محله بود و به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز از کارگاه مسیر یابی تا همه چی در هم بر هم

درود خدا کنه ما رو نندازن بیرون. از سر کارمونو میگم. تازه جا خوش کردیم. تازه به این زندگی نمک هست قند نیست شکر هست پنیر نیست عادت کردیم. تازه تابستون شده میخواییم حقوق های آخر ماه رو بسپریم به دست خوش گذرانی و پس انداز و فیش آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و موبایل و شارژ ساختمون و اجاره خونه و خوراک و پوشاک و لذت بردن از زندگی. تازه داریم جون می گیریم. این از اون. اونم از این. کسایی که دلتون واسه من تنگولیده مثل من که دلم واسه شما تنگولیده، میتونید فردا پنجشنبه بیایید خانه ریاضیات هم دیگه رو ببینیم و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ی من از خوشگذرانی در بیست فروردین

خوب دقیق یادمه. بیستم بود. بیست فروردین نود و پنج. این چند وقته جایی سفر نرفته بودم. تعطیلی هم که کار ما ماشالاش باشه اصلا نداره. دلم گرفته بود و گفتم توی این ی کم زمانی که عصر دارم، بزنم بیرون ی حالی به خودم بدم. “سر و ریش و پس و پیشو صاف کنم، اگه هم شانس بیاد، ی تیکه هم تور کنم”. هیچی دیگه. رفتم به سمت نظر و جلفا و انقلاب و خواجو و هرجا که فکرشو بکنید شولوغه. تابیدم و تابیدم، چندتا اخترو دیدم که البته به جای اختر، همون بهشون بگیم خطر بهتره چون با فک و فامیل بودند و کلا اصلا هیچی. بی