«در انتهای شب»، نام یکی دیگه از سریالهاییه که به منظور جلب رضایت خاطر شما عزیزان به لیست محصولات توضیحدار شده در محله نابینایان اضافه شده و به دوستداران این دسته از آثار ارائه میشه. سریال در انتهای شب اثری در ژانر درام اجتماعی، به نویسندگی و کارگردانی آیدا پناهنده، با تهیهکنندگی محمد یمینی، محصول سال 1403 ایرانه. داستان این اثر قصه زوجی هنرمند به نامهای ماهرخ و بهنامه که بعد از 10 سال زندگی مشترک به دلایل متعدد با مشکلات متعددی دستبهگریبانن به طوری که گرهها و چالشهای سر راهشون چرخ زندگی مشترکشون رو از گردش متوقف و عرصه رو به هردوی اونها و به تنها فرزندشون
Tag: گوش کن محله نابینایان
قصه کوکو، 33. سینه سرخ روز بعد وسط تردید و دلواپسی ساکنان خونه زمان با اقدام مالک متحیر سالن ترمیم و بیدار شد. اوایل گیج و به شدت خسته بود ولی خوشبختانه خیلی طول نکشید که حالش جا اومد و روز بعدش داخل ساعت قدیمیش که دوباره تعمیر شده و به کار افتاده بود جاسازی شده و به چرخه اعلام زمان پیوست. بیداری و بازگشت سینه سرخ بازخوردهای متفاوتی در بین ساکنان خونه زمان داشت. شبتابهای بالدار به وضوح شاد بودن، هدهد و بقیه ساعتنشینها هر کدوم به نوعی رضایتشون رو نشون میدادن، و کوکو بدون اینکه چیزی بروز بده از ته دل خوشحال بود. گاهی لبخندی به سینه
قصه کوکو، 32. پاساژ به سرعت به شلوغی گذشته میشد. مغازهها با وجود آثار حادثه که کم و بیش در گوشه و کنارشون هنوز باقی بود دوباره باز میشدن و همه چیز آروم آروم در حال بازگشت به زمان پیش از حادثه بود. تعمیرات در جریان رفت و آمدها و کسب و کار پیش میرفت و رفت و آمدها به فضای نیمساز جون دوباره میدادن. در خونه زمان شبهای زمستون هنوز خالی از شبنشینیهای شلوغ گذشته اما همچنان زنده و پرتکاپو بودن. تب از تاریکخونه تا حد زیادی عقب کشیده ولی مالک خونه زمان همچنان در حالهای از خستگی و سکوت باقی مونده بود و این ابدا موجبات رضایت
یک عاشقانه ساده چهل و نهمین فیلم سینماییه که در محله نابینایان برای جلب رضایت همراهان خواهان محصولات توضیحدار محله تنظیم و ارائه میشه که امیدواریم دوستش داشته باشید. این فیلم اثری عاشقانه و درام به کارگردانی و تهیهکنندگی سامان مقدم، با فیلمنامهای از امیر عربی، محصول سال 1390 ایرانه. مدتزمان این فیلم یک ساعت و ۴۴ دقیقه و محتواش مناسبِ افراد بالای 15 ساله. «فرزند آدم محکوم به سرنوشتی بود که پدر و مادرش برایش رقم زدند. سیب دندانزده همه قصه را خراب کرد. آدمیزاد، محکوم شد اما سرنوشتش را به باد نسپرد. در عذاب زمین، دنبال راهی رفت که شاید به بهشتش بازگردد. انسان همیشه دنبال
قصه کوکو، 31. خونه زمان دوباره باز شد. همونطور که تصور و انتظار میرفت، مالک سالن به هیچ قیمتی حاضر نشد دوباره به بیمارستان برگرده و حتی با رفتن به هتل هم موافقت نکرد. شاگردهای خیاط و قصاب بعد از اون آشوبی که درست کردن حسابی به دردسر افتادن اما بیماری که حالا همچنان بیمار اما بیدارتر از پیش بود با جمع کردن امضای کتبی و کمکهای شفاهی اهل پاساژ و آشناهای بیرون پاساژ موفق شد رأی پلیسرو عوض کنه و نجاتشون بده. بچهها برخلاف انتظارشون و در یک غافلگیری شدید بلافاصله توسط اوستاهاشون پذیرفته شدن و با احترام بیشتر از پیش به سر کارهاشون برگشتن. با حضور مجدد
قصه کوکو، 30. پیش از باز شدن پنجره کوکو حس میکرد بدتر از این نمیشه ولی بعد از اون فهمید که اوضاع میتونه از بد هم بدتر باشه. با باز شدن پنجره راه عبور هوا باز شد ولی راه موارد دیگه هم باز شد. خفاش و زهر کلامش یکی از اون موارد بود. کوکو با تمام وجود سعی میکرد ندیده و نشنیده بگیره ولی در شرایط موجود گاهی این کار واقعا سخت میشد. با باز شدن راه ورود و خروج آدمها تقریبا همیشه داخل سالن نیمه ویران حاضر بودن و در نتیجه ساعتنشینهای خونه زمان تقریبا هیچ مهلتی برای انجام آزادانه کارهایی که باید انجام میشدن نداشتن. شاگرد
قصه کوکو، 29. روزهایی که بعد از ماجرا رسیدن در لیست بدترین روزهای تمام عمر کوکو بودن. از اطراف شنیده بود که زنگهای خونه زمان درست در وسط آتیشسوزی صدای اعلام خطررو به آتشنشانی و باقی شهر رسوند و اونها هرچند دیر اما عاقبت رسیدن و ساختمون پاساژرو از ویرانی کامل نجات دادن ولی حجم ویرانی بسیار بالا بود. کوکو و بقیه یک هفته بعد از حادثه به خودشون اومده بودن و در نتیجه جهان اطراف کوکو یک هفته کامل در سکوت و ویرانی گذشته بود. حالا اونهایی که مونده بودن بیدار و هرچند سخت اما سفت و مداوم مشغول پیشبرد اوضاع بودن ولی مشکلات زیاد و پیشرفت
قصه کوکو، 28. کوکو نمیدونست چه مدت در سکوت سیاهش شناور باقی موند. هیچ درکی از زمان نداشت. هیچ درکی از هیچ چیز نداشت. زمانی که نورها و بعدش صداها اول به رنگ خیال، بعد کمکم واقعیتر و واقعیتر شدن، کوکو حس کرد همراهشون سنگینی، درد و وحشت هم به تدریج به وجودش برمیگشتن. دلش میخواست نشنیده و ندیده بگیره. دلش میخواست جهان دست از سرش برداره تا بتونه به پیش رفتن در بطلان ادامه بده. وحشت تموم بشه. درد تموم بشه. همه چیز تموم بشه و عدم، این عدمه عزیز برای همیشه از همه چیز نجاتش بده. کوکو به شدت از بیدار شدن و مواجهه با چیزی که
دستهها
سینمایی بیرویا
فیلم سینمایی «بیرویا»، محصول توضیحدار شده این بار و این ماه سینما محله نابینایانه. فیلم بیرویا، به نویسندگی و کارگردانی آرین وزیر دفتری و با تهیه کنندگی سعید سعدی و هومن سیدی، کاری در ژانر درام و اجتماعی، محصول کشور خودمون ایرانه. بیرویا اولین فیلم بلند آرین وزیر دفتریه که پیش از این جوایز ارزندهای در فیلم کوتاه دریافت کرده بود. وزیر دفتری با همین فیلم در چهلمین جشنواره فیلم فجر حضور پیدا کرد. این فیلم با نام انگلیسی Without Her «بدون او» نماینده ایران در بخش افقهای ویژه جشنواره ونیز ۲۰۲۲ بود. سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن که در چهلمین جشنواره فیلم فجر نصیب طناز
دستهها
سریال گناه فرشته
در این نوبت به اتفاق هم به قلب داستانی جدید زده و به تماشای یکی دیگه از سریالهای توضیحدار شده در محله نابینایان میشینیم که امیدواریم مورد پسندتون واقع بشه. سریال ایرانی «گناه فرشته» کتابی پرماجراست که این بار همراه هم بازش میکنیم و در صفحاتش پیش میریم. سریال «گناه فرشته»، اثری به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی «حامد عنقا»، محصول کشور خودمون ایرانه. شاید دونستن این مطلب که این سریال اولین تجربه «حامد عنقا» در عرصه کارگردانیه خالی از لطف نباشه. این نویسنده سریالهای پرمخاطب از قبیل پدر، نردبام آسمان، تنهایی لیلا، انقلاب زیبا و بر سر دو راهی، و آخرین تجربه تولید و نویسندگیاش سریال آقازاده،
قصه کوکو، 27. دو روز بود که زمین و آسمون زیر رگبار و توفان به خودشون میپیچیدن. زمانی که در روز سوم تگرگ هم به این قائله اضافه شد دیگه پایداری ممکن نبود. خیابونها یخ زدن، بومها از دونههای درشت سفید پوشیده شدن، درختها زیر بار تگرگ و فشار توفان شکستن و روی ماشینها و خیابونها و سقفها افتادن و کلی خسارت بالا آوردن، و عاقبت با بالا اومدن ارتفاع برف و یخ پشت در خونهها و ناممکن شدن ورود و خروج و تردد به دلیل سرما و تگرگی که متوقف نمیشد، شهر به حالت تعطیل کامل در اومد و کاملا به لاک انتظار فرو رفت. این وسط،
قصه کوکو، 26. و زمان همچنان نامحسوس و مداوم میگذشت. هوا روز به روز سردتر میشد و انگار این پیشروی خیال انتها نداشت. مهمونی پردردسر اون هفته برگزار شد و همه چی درست پیش رفت و در کمال خاطرجمعی کوکو هیچ کدوم از ساعتنشینهای خونه زمان به خاطر شکستن هیچ اصلی به دردسر نیفتادن. بین آدمها هم همه چی خوب پیش رفت و کارها خیلی سریع از گفتار به عمل رسیدن. مالک خونه زمان از طرحهای داده شده استقبال کرد اما تأکید کرد که هرگز اجازه ورود اسباببازیهای ترکیبیرو به لیست محصولاتش نمیده و اصرارها و توضیحات هم کاری از پیش نبردن. در نتیجه گرداننده این ماجرای جدید
سلامی به تمام رنگهای شاد هستی، به صمیمیت وجود و به گرمای دلهای صاف شما به تمامی عزیزان محله نابینایان. امید که آغاز این بهار، سرآغاز شادترین کامیابیها برای تکتک شما باشه! بهار 1403 به یاران بهار مبارک! بار دیگه این داستان پرتکرار اما زیبادر تکراره. یک سال دیگه هم گذشت. سال 1402 رفت و تمامی گذشتهرو با تمام تلخ و شیرینش همراه خودش برد. سال کهنه رفت و طبق روال دیرپای همیشه، حالا فقط یک دفتر خاطرات ازش باقی مونده. تمام روزها و لحظههایی که پشت سر گذاشتیم همه در این دفتر جا گرفتن و در قالب کلی تجربههای رنگارنگ در خاطراتمون موندگار شدن، تا از مرور خوبهاش
دیماه آهسته به انتها میرسید. شهر همچنان در جنگی نابرابر با زمستون ترک برمیداشت و همچنان پیش میرفت. خونه زمان رفتهرفته با تغییرات جدیدش هماهنگ میشد و هرچند این تغییرات انگار انتها نداشتن، اما طرفدارانشون هر روز بیشتر میشدن و اوضاع طوری شده بود که کوکو حس میکرد از سرعت تغییرات اطرافش سرگیجه میگیره. تقریبا صبحی نبود که شاهد تغییر رنگ یا منظرهای در گوشه و کنار خونه زمان نباشه و یک یا چندتا از اطرافیانش به قابلیتی جدید، عجیب و دور از انتظار مجهز نشده باشن. اما شبها همچنان همونطوری بودن. همون قدر شلوغ، همون قدر پرماجرا، و همون قدر تاریک. تفاوت بین فضای داخل و بیرون خونه
سلامی سبز به تمامی دوستان و دوستداران محله نابینایان. امید که با تمام وجودتون در تب و تاب رسیدن به بهار باشید! این پست در واقع دعوتنامهایه برای تو، یار همیشه همراه ما و محله. بعد از توقفی یک ساله که به دلایل متعدد در مناسبتهای مختلف تداوم پیدا کرد، دوباره برگشتیم تا یک بار دیگه به بهانه رسیدن بهار دور هم جمع بشیم و تولد دوباره طبیعترو در کنار هم جشن بگیریم. درسته. هاتگوشکن محله نابینایان قراره در یک بزم نوروزی دیگه همراه لحظههای عزیزانش باشه. سال 1402 که دیگه چندان ازش باقی نمونده، به دلایلی از قبیل تلاقی مناسبتها با عزاداریهای دینی بدون هاتگوشکن گذشت و
سلامی گرم و صمیمی به تمامی همسفران همیشگی جهان آزاد که تا اینجای این راه همراه ما بودید و با حضورتون، پیشنهادهاتون و انتقادهاتون قویترمون کردید. امید که آنچه در پیش رو دارید بسیار روشنتر و زیباتر از هرآنچه باشه که پشت سر گذاشتید! در این نوبت کمی خارج از زمان و کمی زودتر از زمانش به دیدنتون اومدیم چون جهان آزاد این بار با دفعات پیش متفاوته. این بار قرار نیست به هیچ سفری بریم. فقط به صحبت مینشینیم و همینجا با هم حرف میزنیم. محتوای پست این بار جهان آزاد سفر نیست. شاید بشه اسمشرو یک جور تغییر گذاشت که به یاری خدا تلاش میکنیم تغییر
قصه کوکو، 24. شب بسیار سرد اما آرومی بود. ساعتنشینهای خونه زمان سرشون مثل همیشه به کار خودشون بود و در دستههای کوچیک و بزرگ مشغول شیطنت و تفریح و موارد جدی از جمله یاد دادن و یاد گرفتن و خدا میدونست چه چیزهای دیگهای بودن. کوکو با جریان صداهای سالن همراه ولی از تمامشون جدا و در حال و هوای خودش بود. صدای پری از جهان شخصیش بیرونش کشید. -کجا هستی کوکو؟ کوکو مثل تمام این اواخر در جوابش تقریبا خودکار لبخند زد. پری به لبخند بیارادهش جواب نداد. -من نگرانم کوکو. کوکو نگاه از شب بیرون پنجره برداشت. -نگران واسه چی؟ پری آه کشید. -واسه چلچله.
سلامی به رنگ محبت به تمامی دوستان محله نابینایان! امید که وجودتون سرشار از طراوتی بیوصف و بیانتها باشه! باز هم نوبت به سفری دیگه به جهان آزاد رسید که در امتدادش با میزبانی از گوشهای از جهان و کولهباری از تجربیات حقیقیش همراه میشیم تا در ضمن مرور فصولی از زندگیش درسها و اندوختههای ارزشمندشرو با ما به اشتراک بذاره. راه رسیدن به استقلال راهی طولانی و پر از فراز و نشیبه و از اونجا که دستیابی به استقلال برای هر کدوم از ما دارای مفهومی متفاوته، این راه برای هر یک از ما راهی متفاوت و در نتیجه همراه با ناهمواریها و تجربیات جدیده. و
سلام به همراهان و همگامان محله نابینایان. امید که سرشار از تراوت عشق و امید به فرداهایی هرچه روشنتر باشید! یک بار دیگه با شماییم و به اتفاق شما مهیای سفری دیگه به جهان آزاد میشیم. امروز به درون داستان یک زندگی سفر میکنیم. داستانی که قرار نیست بگیم تمرکزمون در کشاکشش باید روی چه نکته و چه مشکل و چه مطلب آموزشی باشه. امروز در لابلای منظرههای جاده یک زندگی پیش میریمتا هر کدوممون هرچی که واسمون جالب توجهه از این سفر برداریم. قراره مهمون داستان زندگی «چارلز اسمیت»، تلگرافچی نابینایی باشیم که سفر به درون داستانش خالی از لطف نیست. بیایید تا به تماشای مناظر رنگارنگ
سلامی آکنده از عطر محبت به شما همراهان پرمهر محله نابینایان. امید که وجودتون همواره لبریز از عطر خدا باشه. زندگی گاهی شوخیهای وحشتناکی با آدمها میکنه. زمانی که در اوج موفقیتهاشون هستن، درست در لحظهای که تحقق رویاهای تمام عمرشونرو در آغوش گرفتن، ناگهان همه چیز کاملا ناگهانی و دور از انتظار به پایان میرسه و… اما آیا این واقعا پایانه؟ خیلیها در این شرایط از هم میپاشن. رها میکنن و میبازن. اما هستن افرادی که بعد از یک توقف کوتاه دوباره بلند میشن. خاک روی لباسشونرو میتکونن، زخمهاشونرو میبندن، و با نگاهی به اطراف در جستجوی راه دیگهای برای تغییر جهت، برای ادامه دادن و برای