خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 10 تیر 94 از من و تهران و زندگیم

خوب سلام میکنم به همه که گاهی چرند نوشت های منو عادت کردید بخونید. اول از همه بگم که اینجا رو حواستون باشه اینجا ی پله ی کوچیک هستش پاتونو آروم بذارید پایین. اینجا وارد تالار خاطرات و زندگی خصوصی من میشید که من قصد دارم شما رو به یکی از اتاق های به هم ریخته ی این تالار ببرم که مربوط به ی هفته پیش تا حالا میشه و دقیقا مث اتاق اکثر ما پسر مجرد ها شولوغه و به طویله ی لوکس بیشتر شبیهه تا ی اتاق واقعی. ای کاش تابلویی که سردر این اتاق شلوغ دارم نصب میکنم شکل سفرنامه نشه که متنفرم. نمیدونم چرا حال
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مغزم کاملا خر شده

مغزم کاملا خر شده. دقیقا خر. از هیچ و پوچ، هیچ و پوچ می سازم و اصلا چرا بسازم؟ خودش هست. فقط مرور میکنمش. هیچ رو. پوچ رو. زندگی خوب و شاد و مزخرف بی معنی رو که خیلی مسخره و خوبه. آخه بچگانه هم هست و من این بخشش رو می دوستم شدید. خوبه. همه چی خوبه. از چیزی گلایه ندارم. ی کمی دارم بلند بلند فکر میکنم. همین. چقدر همیشه هر وقتی که خصوصا قبل از خوابم به اشتباه هام پی می برم لذت می برم. از این که وقت هایی مث همین اوقات قبل از خواب هست که آدم میتونه از بیکاری فکر کنه و به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زندگی خیلی بدریخت، ناعادلانهست

ما که هر وقت همیشه هر چی گفتیم و نوشتیم گذاشتند پای بدبینی‌مون. هی گفتند زندگی با چشم های بسته خوبه. هی گفتند خدا رو شکر کنید که شما خیلی از چیز ها رو نمی بینید. هی گفتند شاید مصلحت خداوند بوده. حتی اکثر همنوع های من هم که خودشون نابینا هستند بهم میگند نباید سخت گرفت و اتفاقا هرچی نگاه می کنم می بینم انگار اون نابینا هایی که مث من نیستند و خوابند بیشتر برد کردند. اون ها چون زندگی رو سخت نگرفتند، هم ازدواج کردند، هم ی شغلی دارند، هم زندگی دارند و هم روزگار رو هر طوری شده میگذرونند. من چه کار کنم که نمیتونم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

” مادر ” زیباترین واژه زندگی من

درود همه ما با کلمه زیبای “مادر ” آشنائی دیرینه داریم . از هنگامی که متولد شدیم با ضربان قلب مادر آرامش یافته ایم و از شیره جان او مکیدیم و روز به روز با محبت و مهربانی مادر از غصه ها و غم هایمان کاسته شده و به آرامش رسیدیم .مادر در واقع با سوختن خودش ما را ساخته و آماده ورود به اجتماع میکند و البته که نباید در این میان از وظایف و ایفای نقش پدران هم غافل ماند ! به هر حال هر چه از زیبائی و آرامش این نام برایتان بگویم همه شما به سادگی می فرمائید که ما خودمان  کاملا واقف به این
دسته‌ها
رادیو فیلم

کمی حرف و دانلود در امتداد شب، فرستاده و آهنگ برناردت

درود خیلی توی اداره ی سایتم دست تنهام. به یکی هم که میسپارم کارها را انجام بده، یا دو روز انجام میده و بعد جا میزنه یا اگه انجام بده خوب موظف که نیست و حقوق هم که نمیگیره واسه همینم هست که هر وقت بشه انجام میده هر وقت نشه نه. آخرش خودم باید پابند محله باشم. بابا شما هم ی کمی آب و جارو کنید، این پوسته تخمه ها که این طرف اون طرف ریخته را جمع کنید. اصن اینها همش با من. شما تابلو هایی که کپی کاری نباشند و جدید باشند پیدا کنید بزنید سر در کوچه های بی تابلو. ی فایل آموزشی جدید، ی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بچه ها محله جن دارد ؟!!! شوخی نیست ها !

درود بچه ها همانطور که گفتم و شما هم خواندید ، این محله جن دارد ؟ نشان به این نشان که بعد از مدت مدیدی که به مرخصی رفته بود من از شنبه وارد محله شدم و فعالیت ها و پست ها را خواندم و کامنت گذاشتم که با آخرین پیشنهاد عموچشمه  رفتم بر طبل بی عاری کوفتم !بخاطر شادی و خوشحالی بازگشت گوش کن محبوبم . اما دیروز که نتوانستم پای کامپیوتر بیام ،عصری که برگشتم و قصد مرور مطالب محله را داشتم !با کمال تعجب دیدم که محله بالا نیامد ؟ و جالب تر اینکه پیام موجود در صفحه ،اطلاع رسانی مجتبی در خصوص تغییر سرور بود
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه درد دل ساده در مورد معلولیتمان و مشکل کار

امروز خیلی حالم بد هست . شاید تا حالا شده که همه عالم بر سرتان هوار شده باشد.راستیتش من امروز دقیقا این حال رو دارم.نمی دونم به زمین فوش بدهم یا به زمان یا مکان یا به هر چیز مربوط و یا نا مربوط . خب مشکل معلولیت برای ما کم نیست بماند هر سال با هزار بوق و کرنا کوبیدن و فوتیدن می گویند روز عصای سفید یا هر عنوان دیگر . بماند می گویند معلولیت ناتوانی نیست بلکه محدودیت هست و هزاران حرف و حدیث دیگر که بماند نمی گویم که یکی بیاد دستم رو بگیره و از خیابان رد کنه .و نمی گویم همین یکی بهم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از نا‌خواندنی های من

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت امشب

سلام، این دفعه خیلی خیلی خوشحالم. از اون خوشحالیها که باید توی ی لیوان پر از یخ در بهشت غلت بزنی تا بفهمیش، از اون خوشحالیها که توی ترقه زدنن وسط ظهر تابستون خودشو مخفی کرده، ی خوشحالی که وصفش از خودش بیشتر میشه! امروز اولین جلسه ی کلاس تدوین صدا رو توی خانه ی ریاضیات برگذار کردم. خعلی به خودم چسبید چون همیشه توی دلم مونده بود که چیزهایی که موج نور توی کتابش نگفته رو به بچه ها بگم. اولش هیش کس نیومده بود و کلاسم مث شهر ارواح بود. بعد، یواش یواش، هف هش تایی پیداشون شد و کلاسو شروع کردیم. از وول خوردنام نگو و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امشب حس جالبی نیست

کاش میشد همه چیز و همه کس دوباره مثل قدیم تر ها میشدند! کاش تو باز بودی و میشد با تو بود. کاش من بچه بودم و محبت های همه به من دوباره برای یک بار دیگر هم که شده جنس واقعیت میشدند! در طول تمام سالهایی که با یک عالمه سختی بزرگ شدم و کودکیم از من ربوده شد، خیلی از دنیا و دنیایی ها خسته شدم. چطور بتوانم تحمل کنم جامعه ای را که قد سر انگشت به من توجه ندارد و تنها از سر انگشت برای اشاره به من به عنوان نابینایی قابل ترحم استفاده میکند. چطور گله نکنم و دم نزنم وقتی بهترین دوست های
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه درد دل یا هر چی شما بگین

سلام خوبین؟ چه خبرا؟ … ولش کن. با چیزی که امروز دیدم؛ حالم زیاد خوش نیست. اولش اینو بگم من اولین پستمه که دارم می ذارم. اما خیلی ناراحتم که چرا اولین پست یه آدم شوخ و شادی مث من؛ باید گلایه باشه. امروز سر کلاس درس نشسته بودم و در عالم خواب و بیداری داشتم به درس گوش می دادم که یهو یه چیزی شنیدم که کلا جا خوردم. استاد خیلی فهیم که داشت تو کلاس قدم می زد؛ رو به من کرد و گفت: خوب آقای نصیری! ادامه متن رو زحمت بکشید بخونید. من که خشکم زده بود؛ با یه لحن خنده دار گفتم: استاد مزاح میفرمایید؟!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امشب نوشت

کودکان و نونهالان لطفا این مطلب را نخوانید چرا که مسئولیتش با شما یا خانواده محترمتان خواهد بود:

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خیلی وقته از خودم ننوشتم

پرم از امید و نا امیدی. احساساتم قاتیند. زندگیم شده پر از باید ها و نباید ها، دو دلی و تردید، غم و شادی، همه چی و همه چی و هیچی. نمیدونم. اصن نمیفهمم از کجا میخوام بنویسم و چطوری باید شروعش کنم. نمیدونم این سبک نوشتنم طوری هست که کسی اصن بخوندش یا نه. ولی به هر حال، من باید بنویسم و بگم و بریزم بیرون خودمو. من وقتایی که خودمو مینویسم، ی حس سبک شدن و راحتی بهم دست میده. انگاری که ی بار سنگین صد کیلویی روی دوشت باشه بذاریش زمین. یکی دو ماهی میشه موبایلم خراب شده و ده جا بردمش کسی نتونسته کاریش کنه.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درد دلی دوستانه به همراه یک نظرخواهی.

سلام! گوشکنیهای عزیز، چطورید؟ سرحال که هستید؟ عزیزان، مایلم بدون معطلی بروم سر اصل مطلب، ابتدا از همه شما جهت تحمل آموزشهای الکن من بیسواد، بسیار متشکرم، بعد این که اقدام من به برگزاری این کلاسها از ابتدا صرف آشنایی شما با اهمیت فراوان یادگیری زبان سترگ انگلیسی بود، نه بیشتر. البته ببخشید، آشنا که بودید، منظور من فقط این بود که یادتان بیاورم در یادگیری این زبان بکوشید، اما مثل این که به مذاق برخی خوش نیامده است، به یاد ندارم، در سایت گوشکن یا هیچ جای دیگری کسی را کوبیده باشم یا قصد تخریب کاری یا کسی را داشته باشم، انتقاد کرده ام، به جا یا نا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نمیدونم مجتبی دلش میخواد خیلی بیشتر از اینا باهاتون حرف بزنه

نمیدونم. یه جورایی خیلی خسته میشم گاهی وقتا از این زمونه. یکی توی این دولت نیست که به فکر یه جمعیت حد اقلی ای مثل ما نقص عضوی ها باشه. البته اینی که میخوام واسهتون بگم مربوط به حد اقل حد اقل هم نمیشه. نقص عضوی ها توی کشور یه هفت هشت میلیونی میشند. اگه بیشتر نشند. تا قبلا که نمیدونم چه قدر قبلا تر میشه فقط همینا میدونم که تا قبل از ترم پنج دانشگاهم, اتوبوس هایی بودند مهربان با برچسب خط 94 که از خیابان هزار جریب یعنی از روبروی درب شرقی دانشگاه اصفهان راه می افتادند و به سمت ترمینال زاینده رود و از توی اتوبان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

محرک های دروغین پارسآوا امتحاناتم خونه جدیدمون ام اس گسترش محله نابینایان

سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آهااای. کوشی؟ کجایی؟ کارت دارم.

مجتبی: چه قدر بده. چه قدر همه چی غریبه اینجا. پارسال دوست. امسال آشنا. سال دیگه غریبه. سال بعدش هم دشمن. ناشناس. زهر مار بگیره این دنیا. یه روز آدم خوشه یه روز نه. این دیگه چه وضعشه! من: چته؟ دوباره چه مرگت شده که با یه مشت چرندیات نا امید کننده اومدی تو محله داری داد میزنی؟ مجتبی: نمیدونم. واقعا نمیدونم. حالم اصلا خوش نیست. من: خوب. اون وقت حتما انتظار هم داری همه این پست رو تا آخرش بخونند. نه؟ مجتبی: نه. آره. نمیدونم. هر کاری خواستند بکنند. من چی کار به کسی دارم. فقط اومدم که بگم و بنویسم و بعدش برم. همین. دیگه هیچی. من:
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چرا من اینجوری میشم؟

پس چرا من اینجور شدم دوباره؟ یه چیزایی هست که اگه نگم میترکم. ببینید دوستای عزیز و گل و گلاب خودم: من یک سری مشکلاتی دارم که حتی برای برطرف کردنشون هم خیلی تلاش کردم و مشورت گرفتم و کتاب خوندم ولی نشده. آقا نشده. بابا نشده. چجوری بگم؟ خوب نشده دیگه! یکیش به تاخیر انداختن کارامه. هر وقت میخوام یه کاری رو انجام بدم، هی به تاخیرش میندازم تا وقت از سرم بگذره. دقیقا همون اتفاقی که موقع امتحانا برای خیلی ها می افته. هی میگی سه روز واسه امتحانت وقت داری. بعد دو روز بعد یه روز. بعد هم لعنت میفرستی به خودت و استاد و امتحان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 14 آبان 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حرف دل

آرزو دارم که روزی من شوم شاغل به کاری، خسته ام از خنده های تلخ خلق روزگاری. تا خورم من بر زمین از بهر نابینایی خود، بشنوم نیش و کنایه تعنه های نیش داری. دستهای پر ترحم میدهند آزار این دل، سطح آگاهی من را میشمارد پست و نازل. آرزو دارم که روزی پشت ماشینی بشینم، خود کفا دور از کمک ها من رَوَم بر کار و منزل. حق من جدی بگیرد آن مقام و شخص مسوول، بهر امضایی و مُهری کار من را نادهد طول. کاش میشد بعد عمری درس و مشق و درس و تحصیل، زجر بیکاری نباشد بر دل یک فرد معلول. جامعِه افکار من را