ورود به محله
تغییر اندازه ی متن
جستجوی قدرتمند محله
-
نوشتههای تازه
- تجسم یک رویای دوردست، قسمت نهم.
- سریال جیران، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت هشتم اضافه شد.
- سینما محله، شماره 17: فیلم سینمایی گشت و گذار در جنگل، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان
- سریال بازی مرکب، Squid Game, به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت چهارم اضافه شد!
- تقدیم اولین بازی از فصل سوم! پنجشنبه ها، البته این هفته استثناءً جمعه از ساعت 22، همراه ما باشید! در فصل سوم از بازی صوتی مافیا!
بایگانی برچسب: s
تجسم یک رویای دوردست، قسمت سوم.
یک درد ناگزیر! همیشه از طعم نوشابه و دوغ های گازدار بدم می اومد. در کل از هر نوشیدنی ای که گاز داشت، فراری بودم. نه خودم دوستش داشتم، نه معده ام توان هضم و تحملش رو داشت. گاهی هم … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده به قلم مهشید حسنی, تجسم یک رویا, تجسم یک رویای دور دست, تجسم یک رویای دوردست، قسمت سوم, خاطره, خاطره دوران دانشگاه, خاطره مهشید, دانشجو, دانشگاه, دل نوشته, صحبتهای خودمونی, قسمت سوم, متن ادبی, محله نابینایان, مهشید, مهشید حسنی, نابینا, یک درد ناگزیر
5 دیدگاه
مرا بشنو، ماندگار ترین محبتِ بی پایان!
ذهنم اکنون خرمشهری ویران است که زیر بمب باران واژه ها ، جان می کَنَد، می میرد، خاکستر می شود و واژه ها هنوز می بارند! می ترسم. فریاد هایم را دودِ بی امان می بلعد. خدایا مرا می شنوی؟ … ادامهی خواندن
منتشرشده در شعر, صحبت های خودمونی
برچسبشده چند سطر از مهشید, دل نوشته, شعر, فرزند شب, محله نابینایان, مرا بشنو, مرا بشنو، ماندگار ترین محبتِ بی پایان, مرا میشنوی؟, مهشید حسنی, مهشیدنوشت, نابینا
8 دیدگاه
مسابقه ادبی چشمان من با شما حرفها دارند.
واحد کتابخانه موسسه نابینایان توانگران کارآفرین، مسابقه ادبی چشمان من با شما حرف ها دارند را برگزار می کند. این مسابقه با محوریت دغدغه های افراد دارای آسیب بینایی و با تاکید بر توانمندی آنان در حوزههای مختلف … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, اخبار, اطلاع رسانی, صحبت های خودمونی, مسابقه
برچسبشده 23 مهر, ادبی, چشمان من, چشمان من با شما حرف ها دارند, دل نوشته, گرامیداشت روز عصای سفید, متن, محله نابینایان, مسابقه, مسابقه ادبی, مسابقه ادبی چشمان من با شما حرف ها دارند, مسابقه چشمان من با شما حرف ها دارند, موسسه نابینایان توانگران, نابینایان
دیدگاهتان را بنویسید:
فقط یک قدم جلوتر
وقتی عصایم از زمین کنده می شود، آن را محکم در دست می گیرم و بر زمین می کوبم. فریاد می زنم: « ول کن این عصای بی صاحاب شده رو ». ادامه می دهم: « چند بار بگم عصا … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده آسمان, افراد نابینا, پرواز, ترمینال-4, دل نوشته, راهنمای-نابینایان, راهنمایی-افراد-نابینا, عصای سپید, عصای سفید, فاطمه جوادیان, فرودگاه, مهرآباد, نابینایان
46 دیدگاه
ای دل آرام بگیر!!!!!!!
منتظر بودم. مثل هر سال منتظر بودم که برگه های تمدید قراردادم را بیاورند و امضا کنم. همان طور که بقیه امضا کرده بودند. خدایا! چرا دیر شد!؟ در شرکت همه از تمدید قراردادشان صحبت می کردند. بی خیال. فکرش … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده از هر دری سخنی, دل مشغولی, دل نوشته, دل نوشته ای دل آرام بگیر
21 دیدگاه
تقدیم به دوست داشتنی هایم, از طرف یک دیر نابینا
بسم الله الرحمن الرحیم تقديم به پسرم آرش که در مدرسه با افتخار به معلم و دوستانش گفت: پدرم نويسنده است. من يک دير نابينا هستم. کسي که به مرور چشمش, نور و اصلي ترين راه ارتباطي اش را با … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, داستان و حکایت, روانشناسی, صحبت های خودمونی
برچسبشده دل نوشته, دل نوشته مهدی, دل نوشته یک دیرنابینا, نقد, نقدی بر بعضی گفته ها, نقدی بر بعضی نوشته ها, نقدی دلنوشته
35 دیدگاه
زیتون خوبم خداحافظ
دل کندن از تو درد دارد نازنین؛ خدا کند که ندانی. زیتون خوبم! اشک های من دوای درد تو نبود. تازه برایت یک قصر طلایی خریده بودم با یک تاب رنگی. پنج سال تمام، من بودم و تو. کافی بود … ادامهی خواندن
اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟
سرماخوردگی و در مجموع بیماری، میتونه بیشترین تأثیر منفی رو روی مود من بذاره. الان سرماخوردهام. یک هفته میشه که این شکلیم و اصلا راضی نیستم. خواستم یه یادداشت باحال بنویسم ولی سرماخوردگی، مسیر یادداشتمو اینطوری تغییر داد: اگرچه توی … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده بچه ها, بعد از تابستون کجا شلوغه, بلوک, بلوک خلوت, بلوک شلوغ, بلوک شولوغ, پس انداز, پسانداز, پسر همسایه, خادمی در آرزوی مهاجرت, دختر همسایه, درد دل, دردو دل, دست نوشته, دستنوشته, دل نوشته, دلنوشته, زمستون و خلوتی پارک ها, زندگی خصوصی, ساختمان مرده, سرماخوردگی, شهر مرده, شهرک خلوت, شیطنت بچه ها, عدم حضور بچه ها در پاییز, کاش دوروبرم شلوغ بود, مجتبی, مجتبی خادمی, مجتبی خادمی نابینا, مجتبی در آرزوی مهاجرت, مهاجرت, نابینا, نفرت جدایی از تابستون, همسایه, یادداشت های یه نابینا
59 دیدگاه
من قهرمان نیستم، یه آدم معمولی ام!
سلام دوستان. وقت به خیر. بیشتر ما نابیناها هر روز با آدم هایی رو به رو میشیم که کلی از ما تعریف و تمجید می کنن. شما واقعا توانمندین. شما واقعا استثنایی هستین. خدا یه چیز رو از آدم می … ادامهی خواندن
منتشرشده در آموزش, اجتماعی, حقوقی, خاطره, روانشناسی, صحبت های خودمونی, مقاله ها
برچسبشده آموزش, توهم قهرمان پنداری, خود بزرگ بینی نابینایان, دست نوشته, دل نوشته, روانشناسی, نابینا, نابینایان, نابینایان توانمند, نابینایان معمولی, نابینایان مغرور, يادداشت
87 دیدگاه
بچه ها؟ خیلی خستمه. شما خستهتون نیست؟
نمیدونم چرا هرمون های آدم بر اثر دو تا داد و بیداد یا یه اتفاق ناگوار یا ناخوشایند، طوری بالا پایین میشه که ظرفیت آدمو زیر سوال می بره. از اینکه بیدارم، خستمه. از کارم، خستمه. از آقا بالاسر داشتن، … ادامهی خواندن
صدای زندگی
دل تنهای من، توی دل کسی نیست جای من. دارم تو تنهایی قلبم به هر کسی فکر می کنم، اما در حقیقت هیچ کس نیست همراز قلب تنهای من. حالا که وقت گپ زدن با امیال دنیا نیست، نیمه شبه، … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, شعر, صحبت های خودمونی
برچسبشده دل تنهای من, دل نوشته, شعری از شیده, صدای زندگی
14 دیدگاه
تو فقط بنویس.
بنویس. گفتم بنویس. از چی بنویسم؟ از کی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ چه طور بنویسم. بنویس حرف نزن. از مشکلات بنویس. از ناپایداری دنیا بنویس. از دویدنها و هرگز نرسیدنها بنویس. از بدبختیهایی که چون بهشون عادت کردیم فکر میکنیم … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, صحبت های خودمونی
برچسبشده از زبان قلم, بنویس, تو فقط بنویس, دست نوشته, دل نوشته
28 دیدگاه
نامه ای به پدر بزرگی که الآن نیست و امروز سالگردشِ
به نام خدا!!! سلام بابایی خوبی!!! می دونی امروز هفت سال از رفتنت می گذره!!! می دونی وقتی رفتی که من بیشتر از همیشه به بودنت نیاز داشتم!!! الآن که اینو می نویسم یاد روزای بچگی افتادم!!! روزهایی که اینقده … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده دل نوشته, دل نوشته ای از من, یک نامه، کمی درددل, یه کوچولو درددل
28 دیدگاه
یهو دلم تنگ شد!
سلام به همه دوستای خوبم در سایت ارزشمند گوش کن. چطوره احوالتون؟ ای کاش عالی عالی و ی عالمه تا خوب باشید و عیدم کلی بهتون خوش گذشته باشه. نمیدونم چرا یهو یاد اولین باری که تو سایت پست زدم … ادامهی خواندن
منتشرشده در صحبت های خودمونی
برچسبشده اولین بار, به یاد اولین پُستم, دل نوشته, دلتنگی, گذشته ها, هوای ابری
49 دیدگاه
یادداشت 21 اسفند 95
هشدار: این نوشته، زاییده ی تخیل نویسنده می باشد و واقعیت ندارد. تشابه احتمالی وقایع یا شخصیت های این نوشته با شخصیت ها و وقایع دنیای واقعی، کاملا ناخواسته، تصادفی و خارج از کنترل نویسنده است: روی نیمکتی برای خودم … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, داستان و حکایت
برچسبشده افسردگی, دست نوشته, دل نوشته, دیوانگی, زندگی خصوصی, مریض
39 دیدگاه
هیچ وقت نباید یادم بره. هیچ وقت.
اینا رو واس دل خودم مینویسم. تو رو خدا, اگه حالت گرفته میشه, اگه اذیت میشی, اگه زودرنجی, اگه نمیتونی تحمل کنی, خب نخونشون. والا. مجبور که نیستی. باید بنویسم. چون با نوشتن حس خوبی پیدا میکنم, چون حتماً یکی … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, صحبت های خودمونی
برچسبشده اشتراک هیچ وقتهای من, دست نوشته, دل نوشته, محدودیتها, محدودیتهای من, مشکلات نابینایی, من, من یه نابینام. یه نابینا, هیچ وقت نباید یادم بره, هیچ وقتهای بی ادعا, هیچ وقتهای من, هیچوقت
54 دیدگاه
چون من مریضم. مریض…
هشدار: این نوشته، زاییده ی تخیل نویسنده می باشد و واقعیت ندارد. تشابه احتمالی وقایع یا شخصیت های این نوشته با شخصیت ها و وقایع دنیای واقعی، کاملا ناخواسته، تصادفی و خارج از کنترل نویسنده است: و دیگر صحبتی نکرد. … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, داستان و حکایت
برچسبشده افسردگی, دست نوشته, دل نوشته, دیوانگی, زندگی خصوصی, مریض
21 دیدگاه
کاش امروز اتفاق قشنگی می افتاد! مثلا کمی نگرانم می شدی یا اصلا زنگ می زدی و می گفتی دوستت دارم … شکلک با اصلاحات و الحاقات در خدمتتونیم
امروز روزِ برف و آفتابه روزِ من! برف و آفتاب… دیشب برف اومده بود …. چقدر نوشتن سختمه … چقدر …. و بعد هم هوا آفتابی شد ….. از چند روز پیش منتظر امروز بودم منتظر که بنویسم… و الآن … ادامهی خواندن
منتشرشده در شعر, صحبت های خودمونی
برچسبشده تولد, خدا, دل نوشته, دوست داشتن, دوستی, قدر دانی, محبت
59 دیدگاه
یه بی نشون
♥♥♥♥♥♥♥♥♥ دلم گرفته دلم گرفته دلم گرفته آسمون دلم میخاد بباره یه شیشه شکستنی خنجر کشیده رو گلوم دلم گرفته آسمون دلم گرفته آسمون یه بغض پیره لعنتی محکم میکوبه به گلوم محکم میکوبه به گلوم دلم گرفته آسمون دلم … ادامهی خواندن
حرف های نسیم
دیشب دلم گرفته بود. هوای بی تو بودن به اجبار وارد ریه هایم میشد! راه فرار نداشتم، ناگهان فکر بازی با نسیم به سرم زد. بی حال و دل تنگ پنجره را گشودم و به اارامی دستی برایش تکان دادم … ادامهی خواندن